به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیون قدیم روستای دارابکلا مرحوم میرزاحسن صالحی فرزند مرحوم آق سیدعلی صالحی دارابی و از نواده های مرحوم آیت الله آق میرصالح صالحی بود. پدرش را قبلاً در اینجا و اینجا معرفی کرده بودم.
او دائی زادۀ مرحوم مادرم است که رابطۀ بسیارگرمی با بیت مان داشت و از او خاطرات، داستان ها و نکته های پندآموز زیادی به یاد دارم.
آن
مرحوم، لباس روحانیت بر تن نداشت، اما بسیاردانا، تاریخ دان، مسلّط به
مسائل دینی، آشنا با قرآن و سخنوری دانشمند و شخصیتی زیرک و هوشمند بود.
اطلاعات عمومی اش کم نظیر بود. مطالعه از کارهای مهمش بود. چهره ای خندان و
صوتی بسیار زیبا داشت. از قدی بلند و لاغر برخوردار بود. خوش سخن و اهل
حشر و نشر بود.
مرحوم میرزا حسن صالحی _که در تلفّظ عامیانه «میرزحسن» خوانده می شود_ در ماه محرم در روستاهای سرتا، موسی کلا، جناسم و برخی دیگر از روستاهای ییلاقی بالادستِ دارابکلا منبر می رفت و روضه و خطابه می خواند. اما در تکیه و مسجد دارابکلا منبر نمی رفت. شاید هم توقّع داشت دعوت شود، که شاید دعوت نمی شد.
تکیه پیش دارابکلا.خرداد1395. عکاس:جناب یک دوست
اما او هر چندوقت، به دعوت مرحوم پدرم شیخ علی اکبر طالبی و مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ روح الله حبیبی _که هر سه با هم رفیق بسیارصمیمی و دیرین بودند_ در برخی از شب های خاص ماه محرّم، در مُرسم و اوسا «تک منبر» می رفت و دَینِ خود به امام حسین (ع) و شهیدان دشت نینوا را اِداء می نمود.
آن مرحوم در دهۀ 50 از مسئولان و دست اندرکاران محل بود و برای محل کوشش های فراوانی نمود. روحش شاد، نامش برقرار و بر خاندان ساداتش سلام و درود.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیون قدیم روستای دارابکلا مرحوم آق سیدعلی صالحی دارابی ست. پدرِ مرحوم میرزحسن صالحی. آن روحانی سادات و جلیل القدر، دائی مرحوم مادرم بانو مُلّا زهرا آفاقی ست.
نمای دور روستای دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست
آق سیدعلی صالحی مشهور به «آق علی» شخصیتی مورد احترام مردم، مردی هوشیار و فردی زیرک و دانا و مردم پناه بود. این روحانی در میان خاندان خود محبوبیت و محوریت ویژه ای داشت. چون از نوادۀ مرحوم آیت الله آق میرصالح صالحی بود. در معرفی آیت الله آق میرصالح _جدّ مادریِ مادرم_ که بزودی خواهم نگاشت_ بیشتر شرح می کنم. روح شان شاد.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. مرحوم شیخ علی رمضانی دارابی. دو فرزندش روحانی اند که قبلاً معرفی کردم: حُجج اسلام شیخ باقر و شیخ محمود رمضانی.
مرحوم شیخ علی جثّه ای کوچک داشت. مردی آرام، ساکت، مسجدی و تکیه ای بود.. مکتبخانه داشت. در داخل خانۀ قدیمی اش در بالامحلۀ دارابکلا. شاگردان زیادی را قرآن آموخت.
حجت الاسلام شیخ باقر رمضانی نفر وسط
حجت الاسلام شیخ محمود رمضانی سمت راست
من روزی در قدیم به همراه یکی از دوستان بالامحله ای ام به مکتبخانه اش رفته بودم که ببینم چگونه درس می دهد، دیده بودم چگونه درس می داد. روح آن مرحوم _که در اَفّواه عمومی شیخ خوانده می شد_ غریق رحمت باد و نامش در یادها زنده.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. مرحوم اُسّامراد یکی از تأثیرگذارترین روحانیون دارابکلا بود. او مکتبخانه داشت؛ در داخل تکیۀ قدیمی دارابکلا. تابستان ها در زیر درخت نارنج داخل حیاط مسجدجامع محل تدریس می کرد. شاگردان زیادی داشت. قرآن آموزی و سوادآموزی جوانان دهۀ 30 دارابکلا، مدیون تلاش های ایشان بود.
خانۀ اُسّا مراد کنارِ خانۀ حسین دائی؛ دائی پدرم مرحوم حسین خال طالبی _نزدیک درمانگاه پایین محله_ بود. همین خانه سرای درازی که چفتِ مغازۀ مرحوم فتح الله اعتمادیان است.
شاگردانِ اُسّا مراد وی را خیلی دوست می داشتند. جذبه ای داشت. نیز صدایی گیرا. گلویش بعدها دچار آسیب شد. یک شیوۀ او این بود که همه هفته پنجشنبه ها یا جمعه ها، شاگردانش (البته بزرگترهای شان) را به جنگل می فرستاد، تا هر یک برای او یک «رُوشا» می بیاورند؛ چوبی بلند برگفته از تنه های درختان، که در وسط حیاط منزلش به صورت عمودی دِپو (=کوفا و کوپا) می کردند تا او زمستان ها برای «تَش کِله» (=بخاری هیمه ای هیزمی) بسوزاند.
از جمله شاگردان او شیخ وحدت، سیداسحاق حاتمی، سیدحسن شفیعی (سیدمیرمیر)، مرحوم سیدهادی صباغ (پدر سیدادریس) و ... بودند. بین آنها رفاقت و دوستی عمیق برقرار بود. اینان به جنگلِ میان شورش می رفتند؛ کمی بالاتر از آغوزگاله. آن سال ها جنگل به باغات روستا متّصل بود، با جنگل تراشی ها جنگل اندک اندک از محل دور شد!
آنها باید درخت هایی را برمی گزیدند و آن را به اصطلاح «بِن شیری» می نمودند؛ یعنی موقع بریدن، روی آن را سوار می شدند، هنگام افتادن درخت سواری می خوردند. گویا یک بار هم در همین بن شیری کردن شیخ وحدت و دوستانش، حادثه ایی رخ داد و دست سیدمیرمیر حسن کلاً شکست.. بگذرم که داستانی مفصّل دارد و پدرم می شنَود و بر شیخ، بابت این رویداد، سخت می گیرد و به او گیر می دهد که چرا دست فلانی را شکستی. بگذرم.
خدا اُسّا مراد را بیامرزد و مقامش را منیع بدارد. ان شاء الله شأن معلمی اش را روزی برسد که در مراسمی گرامی بداریم؛ انسان ها و فضیلت های فراموش شده ای که در ظلمات و فقر و تنگدستی ها با جهد و نگرش های دینی شان، نگذاشتند جوان های دهۀ 30 بی سواد و به دور از مکتب و قرآن بمانند.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. مرحوم مِلّا سحرخیز _پدر مرحوم شیرمحمد، اسماعیل، علی و مهدی_ از جمله کسانی بود که مردم دارابکلا وی را «مِلّا» صدا می کردند. من او را ندیدم. با آن که در نوجوانی با علی سحرخیز رفیق بودم و به خانه ی شان رفت و آمد داشتم، اما مِلّا را ندیدم. ایشان زود دارِ فانی را وداع گفتند. به گمانم پیش از انقلاب، مرحوم شدند.
از یک بزرگتر محل پرسیدم چرا وی را «مِلّا» خطاب می کردند؟ گفت: چون نوحه و مدح و مرثیه می خواند و نیز اذان می گفت.
به هر حال شناخت من از مرحوم ملا سحرخیز همین قدر بود. نمی دانم آیا در قدیم در تعزیه محل هم نقش داشت. به محل هم دسترسی ندارم تا اطلاعاتم را تکمیل کنم.
روی پل یورمله. علی سحرخیز. آن پشت خونۀ «مِلّا» 5 دی 1395. عکاس: جناب یک دوست
روح آن مرحوم و همسر گرانقدرش و مرحوم حاج شیرمحمد _که اخیراً درگذشت_ شاد و غریق رحمت باد. این خاندان را از نزدیک می شناسم و همیشه آنان را بسیارمهربان، خندان، آرام، خوب، بی آزار، متدیّن و مذهبی یافته ام.
ملاک من در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا بیشتر آن است که این سلسله و افرادِ روحانی و شیخ و مُلّای محل را _چه آنان که در قید حیات اند و چه به رحمت خدا رفتند_ برای نسل جدید و تاریخ روستای مان روشن سازم و نامشان و قسمتی از زندگی شان را ثبت و ضبط گردانم.
این یک رسم دیرباز است که باید به مفاخر خود افتخار داشت تا ماندگار شد. انقطاع نسلی، خطر بزرگی ست که جوامع مدرن را نابود ساخته است و آنان را از درون پوک و بی ریشه نموده است. دارابکلا یا آن همه عالم و روحانی و شیخ و ملا و قرآن خوان، باید سرآمدِ منطقه ی خود باشد. بعون الله تعالی. (قلم قم QQom دامنه دوّم)به قلم دامنه
به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. ملامرتضی و ملامصطفی (پسر و پدر) دو تن دیگر از روحانیون قدیم روستای دارابکلا بودند. من پیشتر فرزند ملامرتضی (=نوۀ ملامصطفی) یعنی مرحوم شیخ محمدحسن طالبی دارابی را در 11 مرداد 1396 (اینجا) معرفی کرده بودم. آن دو هم همسایۀ پدربزرگم کبل آخوند ملاعلی طالبی بودند و هم فامیل.
در اسناد کتابخانۀ منزل مان نام آنها درج است که هرگاه فرصتی دست داد، از آن تصویر می گیرم و به این پست می افزایم. پست های معرفی روحانیت دارابکلا از نظر خودم بهترین و ثواب دارترین پست های ماندگار تاریخ دارابکلاست که با شوق و اعتقاد آن را می نویسم. باشد تا قدرِ نعمت ها را بدانیم. وقتی با بحران مواجه شویم تازه می فهمیم نعمت را بدجوری ناسپاسی کرده ایم. خدا این سه روحانی این خاندان را غریق رحمت کناد.
به قلم مهندس محمد عبدی سنه کوهی
سلام بر شما کبلاقا ابراهیم عزیز. در متن مورد اشاره پست معرفی روحانیت دارابکلا اشاره به زندگی نامه مرحوم شادروان بلند جایگاه ملاولی داربکلایی (اینجا) پدر حجت الاسلام شیح نصرالله و پدر بزرگ حجت الاسلام حاج شیخ علی اکبر داربکلایی این افزوده از دفتر شجره خویش تقدیم حضور می نمایم:
عکس شجره نامه ارسالی عبدی
ملاولی ابن حبیب ابن علیجان میراثدار خادم دو امامزاده جلیل القدر داربکلا و خادم مسجد و تکیه پایین بوده اند و این خادمی میراث این نسل از قدیم الایام بوده است و هنوز در نسل جدید تداوم دارد و فرزندان حاج حسین دارابکلایی و پسر حاج صفر دارابکلایی هم اکنون در خدمتگذاری این جایگاه رفیع هستند. کربلایی ملاولی صاحب سه فرزند پسر و دو دختر در ازدواج با کربلایی هاجر آهنگری خواهر حاج بابا و... بوده است. پسرانش حاج حسین ، حاج صفر و حجت الاسلام شیخ نصرالله و دخترانش حاجیه خدیجه همسر حجت الاسلام حاج سیدمهدی شفیعی و کربلایی آسیه همسر مصیب رمضانی دارابی هستند.
دو محمّد، دو کبل آقا، هر دو شجره نویس: کبل سید محمد شفیعی. کبل محمد عبدی سنه کوهی
این نسل از پاکان دارابکلا و مورد وثوق و احترام خاص مردم این دیار از قدیم الایام بوده و هستند و افتخار خادمی هم از همین نظر در این نسل تاکنون تداوم داشته و دارد . صوت و لحن از حنجره خدادی این نسل بخصوص شرکت فعال و گسترده در تعزیه گونه کاروان روز عاشورای دارابکلا از قدیم الایام مورد عنایت و توجه این نسل هم می باشد . در این مورد می توانید از پیران محل بخصوص از حاج کل سید محمد شفیعی شجره نویس محل بیشتر بشنوید و پیگیر باشید.
پاسخ دامنه:
به نام خدا. پیش از ادای سلام بگویم بارک الله. احسنت به این حافظه و شجره نگاری های پژوهشمندانه ی شما. سلام بر مهندس. بسیار افزوده ایی پُرباری بود. خودم بادقت نسبت های این خاندان را یاد گرفتم. نکته ی خوبتر آن که تأکیدت را برده ای به سابقۀ بلندشان به مُتولّی گری تکایا و امامزاده ها. نیز عُهده داری کاروان اُسرای عصر عاشورای دارابکلا.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی از مُلّایان قدیم روستای دارابکلا، یک شیخی ست که در محلّۀ آغوزگالۀ یورمله ساکن بود. درست بعد از پیچ کوچۀ مرحوم میراحمد موسوی، در همسایگی مرحوم محمدعلی. قبل از خونۀ مرحوم شیرمحمد.
این ملّا _که نامش را به خاطر ندارم_ به کارِ خویش مشغول بود و در اجتماع ورود چندانی نداشت. من که اسمش را نمی دانم، به اختیار نامِ «ملّای آغوزگاله» بر آن شیخ گذاشتم، تا به لحاظ جا و مکان، دانسته شود در کجای محل زندگی می کرده است.
عُلمای دارابکلا در امامزاده باقر مزار دارابکلا مدفون اند. عکاس: رنگین کمان
حتی از شیخ وحدت هم نامش را پرسیدم، ایشان اسمی ازو در ذهن نداشت، ولی یک قضیه ایی را بر من تعریف کرد که جالب است؛ خلاصۀ آن حکایت را می نویسم:
مرحوم مادرمان برای شیخ تعریف می کرد در حومۀ آغوزگالۀ یورمله، در زمانۀ دور شیخی زندگی می کرد که مردم، کمتر یا به نُدرت وی را به عنوان روضه خوان دعوت می کردند. سرش به امورش بود. گویا کشاورزی و باغداری هم می کرد.
نقل است یک روزی یکی از اهالی محل، آن مُلا را برای روضه خوانی منزلش دعوت کرد. غروب وقتی مُلا سراغ عمّامه اش می رود که بر سر گذارد و راهی دعوت شود تا بعد از مدت مدیدی به یک منبری دلخوش شود، دید مرغ کُرچی داخل عمامه اش تخمگذاری کرده است. چون از بس عمامه را استفاده نکرده بود و روی طاقچه اتاقش گذاشته بود، مرغ هم گودی آن را محلی امن برای جوجه کِشی یافته بود.
خدا این ملای غریب و ناآشنای روستای ما را غریق رحمت کناد. خدا را چه دیده ای! شاید این پست _که به یاد و ارزشگذاری اش نوشته ام_ موجب شود، کسی پیدا شود اطلاعاتی از او بیابد و به دامنه ارسال نماید و موجب ثواب و ماندگاری گردد.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. از دیگر روحانیون روستای اوسا و دارابکلا، مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ مهدی مؤمنی دارابی ست؛ عموی حُجت الاسلام والمسلمین شیخ علی مؤمنی دارابی. به عبارتی دیگر داماد مرحوم حاج اسدالله طالبی محلّۀ ببخیل. نیز پدرهسرِ مرحوم مهندس اکبر مؤمنی دارابی همکلاسی و دوست نابغۀ من که در امور برق و مخابرات خُبره و مُبتکر بود. قبر آن مرحوم و مهندس هر دو در جوار هم، در امامزاده علی اکبر اوساست. (عکس زیر)
قبر مرحومان شیخ مهدی مؤمنی و مهندس اکبر مؤمنی. امامزاده علی اکبر. تاسوعا. 8مهر1396. عکاس: جناب یک دوست
مرحوم شیخ مهدی مؤمنی در مشهد تحصیل کرد و از دوستان بسیارنزدیک شیخ وحدت بود که من در سرگذشت شیخ وحدت در بخش قضایای مشهد به داستان های او و شیخ وحدت پرداخته بودم، از جمله در این قسمت: اینجا. و نیز در بخش های دیگر سرگذشت. آن دو، رفاقت شان تا آخرین روزهای حیات مرحوم مؤمنی ادامه داشت و به هم بسیار دلبستگی داشتند.
روح مرحومان (شیخ مهدی و مهندس) شاد و بر همۀ مؤمنی های اوسا _که خاندانی مذهبی و متدیّن و مشهوری اند_ درود و سلام باد.
افزودۀ مهندس محمد عبدی سنه کوهی
به قلم مهندس محمد عبدی سنه کوهی. با سلام به محضر شما رفیق شفیق. برای پست مطلب حجت الاسلام حاج شیخ مهدی مومنی (اینجا) از باب شجره ای به هم وصل اصل نسَبی هستیم. این مطالب را شایسته بیان و افزودن به زندگی نامه ایشان به محضر ارسال می دارم:
شیخ مهدی ابن حسین ابن شابا ابن مومن اصفهانی تبار ساکن روستای اوسا که هم مادر بزرگش و زن باباش (خوردِ مار) ایشان سنه کوهی بودند و بعلاوه خود نیز از جهتی با نسل ما (عبدالله دسی سنه کوه) پسر عمو حساب می شوند و ... .
دامنه: به نام خدا. سلام. از بابت این افزودۀ شجره نامه ایی به زندگی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی مؤمنی ممنونم. بر شناخت من و روشن سازی اصل و نسَب مدد کردی.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی از دیگر روحانیون و عُلمای برجستۀ قدیمی روستای دارابکلا، مرحوم شیخ علی اکبر دارابکلایی مشهور به «کوچک آخوند» پدرِ مرحوم آیت الله حاج آقا دارابکلایی ست. این عالم بزرگ روستا را به این علت «کوچک آخوند» می خوانند، چون جثّه ای ریز و قدی کوتاه داشت.
مرحوم شیخ علی اکبر دارابکلایی
آیت الله مرحوم شیخ محمدباقر دارابکلایی
مردم مرحوم «کوچک آخوند»، این شخصیت محبوب، باتقوا و محوری دارابکلا را بسیار دوست می داشتند. او در دل مردم جای داشت و خود از تهذیب نفس بالایی برخوردار بود. بر من نقل شده است ایشان فوق العاده مورد قبول و احترام مردم روستا و دهات اطراف بود. بطوریکه مردم محل به عشق و احترام آن مرحوم، همین خانه ایی که در عکس بیت آقا در زیر دیده می شود را، با شور و اشتیاق خود، برای فرزندش مرحوم آقا دارابکلایی پیشنمار مسجد جامع محل و رئیس و استاد بزرگ مدرسۀ علمیۀ امام صادق (ع) دارابکلا، (که من در 4 تیر 1395 در بارۀ این مدرسه این دو پست: اینجا و اینجا را منتشر کرده ام) بنا کرده اند.
بیت مرحوم آقا. عکس از مهندس محمد عبدی سنه کوهی
مرحوم کوچک آخوند منبر نمی رفت. در صدر محفل و تکیه می نشست به همۀ روضه ها با آرامش و احترام گوش می کرد. در مسجد، نماز جماعت نیز برقرار نمی کرد. نمازها را در مسجد می خواند، ولی جماعت برپا نمی شد، هر کس فُرادا، اقامه می نمود.
هنوز برگزاری و اقامۀ نماز جماعت در محل باب نشده بود. نماز جماعت، از دورۀ استقرار فرزندش مرحوم آقا در محل، رایج شد و مرتّب برقرار گردید و همچنان بی وقفه (بجز یکی دو سالی توقف، پس از درگذشت آقا) ادامه دارد.
شیخ علی اکبر دارابکلایی، هنر سنّتی ویژه ایی نیز داشت که هنوز آثارش در قفسۀ کتابخانۀ مسجدجامع محل و منازل برخی از مؤمنین دارابکلا باقی ست؛ و آن شیرازه کردن قرآن بود. او هرگاه قرآنی را می دید که جلدش در حال ورقه ورقه شدن است، آن را با دیدۀ تقدّس برمی داشت به منزل می بُرد و شیرازه اش می کرد و به مسجد بازمی گرداند.
به گفتۀ شیخ وحدت او با پاکت چای جهان -که قرمززنگ و شکیل و برّاق بود_ قرآن را شیرازه (=ترمیم و جلدِ مجدّد) می کرد.
وقتی چند وقت قبل، از شیخ وحدت پرسیدم خاطره ای از مرحوم کوچک آخوند داری؟ به من به وجه شاداب گفت آری. آن مرحوم، قرآنی را که خود آن را به زیبایی و ذوق شیرازه کرده بود _که در قطع جیبی بود_ به شیخ وحدت هدیه کرده بود که هنوز این هدیه نگه داری می گردد. شیخ وحدت که نوجوان بود معمولاً در تکیه و مسجد در روبرویش می نشست و از وی پُر از همین خاطره های دیداری قشنگ است چون آن آخوندی بسیار مهربان و دلسوز و پُرجذبه بود. بگذرم.
مرحوم کوچک آخوند، خطّ بسیار قشنگی داشت. آنچنان زیبا می نوشت، که دیدن خطّ او بر انسان هنوز هم لذّت می آفریند. در کتابخانه و اسناد خانۀ ما، برخی از خطّ نوشته های آن مرحوم موجود است.
نیز اُسناد مهم مردم را ایشان می نوشت که در حکمِ اسناد بااعتبار تلقی می شد. خط او و سندنوشتۀ او، برای مردم هم مهم و تقدّس داشت، هم معتبر بود و ماندگار.
آن مرحوم باتلاش هایش شرعیات دینی را بر مردم جا می انداخت و فرهنگ دینی را در نهاد خانواده ها و مردم جاری می ساخت. وی کفَنِ فوت شدگان محل را نیز برای تغسیل و تشییع و تدفین تنظیم می کرد (=می دوخت. البته کفن را نمی دوزند، تنظیم می کنند در چند تکّه). که سالهاست این کارِ خیر و بامَثوبت، بر عهدۀ حاج کبل سید محمد شفیعی و رفیق بزرگ و بزرگوارم جناب علی اکبر آهنگر _مشهور به حاج موسی اکبر_ است.
بر خاندان مرحوم کوچک آخوند که تا چند نسل روحانی اند_ و در پست های آینده به اَجداد این خاندان نیز خواهم پرداخت_ درودی وافر می فرستم. خاندان محترمی که، هم دو فرزند مرحوم آقا روحانی اند؛ حُجج اسلام: شیخ اسماعیل صادق الوعد و شیخ محمد نجفی و هم سه تن از دامادهای مرحوم آقا: آقایان حُجج اسلام شفیعی مازندرانی، سید حسین شفیعی و شیخ محمدجواد مهاجری.
و هم داماد مرحوم کوچک آخوند روحانی بود: مرحوم حاج شیخ هادی مهاجری؛ که به همۀ این بزرگواران در وبلاگ دیگرم که مخصوص روحانیان دارابکلاست (اینجا) در سالهای قبل پرداخته و شمّه ای نوشته بودم.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. یکی دیگر از روحانیان و به زبان عامّه مُلایان قدیم روستای دارابکلا مرحوم ملّا محمدکاظم خراسانی دارابی ست. ایشان پدر مرحوم حاج قاسم خراسانی ست و پدربزرگِ حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا خراسانی و حاج کاظم خراسانی.
ملّا محمدکاظم که در تنگه و گذرِ بالامحله پشت خانۀ مرحوم راستگو سُکنی داشت، مکتبخانه ای در خانه اش داشت و زنان و مردان دارابکلا نزدش درس می خواندند. او سهم بزرگی در سوادآموزی و قرآن آموزی روستا داشت. مردی خوشرو، خوش خُلق، مذهبی، مردمی و جاافتاده بود. هر کس نزد او درس می خواند، برای خود مرتبه ای قائل بود. دارابکلا مدیون این مرد بزرگ است. باید نام و یادشان را برای همیشه زنده و احیا نگه داریم. اینان بخش اصلی فرهنگ و تاریخ ما هستند.
حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا خراسانی نوۀ ملامحمدکاظم
خوشحالی ام این است، مادرم بانو مُلّا زهرا آفاقی نزد ایشان درس خواند و قرآن را پیش او کامل آموخت. به من نقل شده است مادرم از برترین های مکتبخانۀ ملّامحمدکاظم بود. مکتبخانۀ ملّا محمدکاظم مختلط بود. دختران و پسران و بزرگسالان همگی پیش او یکجا می نشستند و به درسش گوش فرا می دادند و نزد همگان، به او درس پس می دادند.
او مادرم را به دلیل این که صَبیۀ مرحوم آشیخ باقر آفاقی بود، احترام والایی می کرد. بطوری که حتی خاندان ایشان پس از وی اَنباز (=ور هِمباز) ما بودند در کشاورزی. حاج قاسم خراسانی (بنّای سرشناس روستا که که سنگفرش های قدیمی کوچه های دارابکلا به ذوق هنری او چیده شد) و همسرش حاجیه نرگس تا همین سال های پیشین _که هنوز به رحمت خدا نرفته بودند_ به منزل مان رفت و آمد داشتند و بسیار باهم صمیمی بودیم. این ارتباطات به گونی ای بود که شیخ وحدت و شیخ محمدرضا خراسانی در حوزۀ مشهد باهم رفیق و مرتبط بودند و من و کاظم خراسانی هنوزم باهم دوست و مرتبطیم.
این خاندان، یک نسل روحانی ست. امروزه نیز سه تن از پسران حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا خراسانی نیز روحانی اند و در مشهد تحصیل و زندگی می کنند که در پست های نوبت بعدی به آنان خواهم پرداخت. روح درگذشتگان این خاندان مذهبی و متدیّن و مورد قبول و احترام مردم شاد باد. صلوات.
به قلم دامنه
به قلم دامنه
به نام خدا. در ایام محرّم در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا به معرّفی مختصر چند روحانی دیگر روستای دارابکلا که در 100 سال گذشته در محل نقش سازنده و مؤثّر دینی و اجتماعی داشته اند، می پردازم. ان شاء الله روح آن بزرگواران از ما دارابکلایی ها دلشاد گردد:
من طی نشستی که اخیراً با شیخ وحدت داشتم از ایشان دربارۀ مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری و چند عالِم دینی قدیم دارابکلا پرسش هایی به عمل آوردم که نکات برجستۀ آنان را بر من شرح دادند. بنابراین چون خودم به اقتضای سِنّم آن روحانیون را به چشمم ندیدم، داده های شیخ وحدت در این باره، هم مهم است و هم مطمئن.
میدان امام حسین (ع) تکیه پیش، مسجدجامع و تکیۀ دارابکلا. جمعه 14خرداد 1395.عکاس: جناب یک دوست
در این پست به مرحوم شیخ حاج آقا مهاجری می پردازم: آن روحانی بزرگ مرتبه، شخصیتی قدَر و ممتاز روستا بود. او پدر مرحوم حجة الاسلام والمسلمین شیخ هادی مهاجری دارابی و مرحوم حاج شیخ حسن مهاجر دارابی ست. به عبارتی پدربزرگِ جنابان حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدجواد مهاجر دارابی و حاج ابراهیم مهاجر. و به عبارتی دیگر جدّ شهید محمدباقر مهاجر دارابی.
شیخ حاج آقا مهاجری یک برجستگی های منحصری داشت.
از ویژگی های او این بود در محل فردی متنفّذ و مورد قبول مردم بود. بیان
فوق العاده جذآبی داشت. منبری قهّاری بود. بر روی منبر چیره دست، حرفه ای و
قوی عمل می نمود. اساساً در بودِ ایشان منبرها را او می رفتند و مردم
متدیّن هم سبک سخن وی را بسیارخوش می داشتند. به هر حال دارابکلا مرهون
عُلما و روحانیون گذشته ی خود است. روح این عالِم بزرگ محل غریق شادی و
سرشار رحمت باد. صلوات.