روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

پدربزرگ‌مان آخوند مُلا علی طالبی

مشهور به کبل آخوند


به‌ قلم حجةالاسلام دکتر باقر طالبی دارابی. بیاد پدر  و در وصف پدر بزرگ ! امروز (26 دی 1397) دوازدهمین سالروز رحلت پدرم حجه الاسلام و المسلمین شیخ علی اکبر طالبی دارابی فرزند آخوند ملا علی است؛روحانی ساده و ذاکر اهل بیت علیهم السلام روضه خوانی امام حسین ع به جانش وصل بود.



او پسر آخوند ملا علی (ره ) یک روحانی باصفا بود . پیران روستای ما که آنها نیز سالها پیش که من نوجوان بودم از دنیا رفتند ،ما نوادگان آخوند ملا علی میگفتند شما باید از اخلاق و رفتار و گشاده رویی و  سخاوت  پدر بزرگتان درس بگیرید آخوند ملا علی یعنی پدر بزرگ ما یک روحانی صافدل بود که با کشاورزی و  آسیاب بانی ارتزاق میکرد و به گفته همان پیران خدا بیامرز روستامان وقتی پایان روضه خوانی پولی به او میدادند ،همانجا میان فقرا تقسیم میکرد.



ملا علی نجاری زبر دست نیز بود که بیش از صد سال پیش تکیه ای با چوب جنگل در روستای ما ساخته بود که به زیبایی و هنر چشمگیر و درخشان و زبانزد بود. مردم روستا برای قدردانی و احترام ملا علی او را بعد از فوتش در داخل تکیه دفن کردند تا گرامی اش بدارند . اما این اواخر برای ساخت یک حسینیه یا تکیه بزرگ و پر زرق و برق،استخوانهای آن مرحوم را در هنگام خاک برداری بیرون کشیدند و حرمت نگه نداشتند اگر چه آن استخوانها را بار دیگر در جای خود در زیر زمین تکیه جدید در خاک کردند.


عکاس: جناب یک دوست


پدرم مرحومم نسبت به نام و یاد آخوند ملا علی حساس بود و سنگ قبری بر دیواره تکیه قبلی نهاده بود که اینک از نصب همان سنگ نیز دریغ کردند و روحانیت روستای ما نیز سکوت کرد و هیچ نگفت! حتی در همان تکیه سخنرانان از برخی روحانیون نسل بعدی که البته شایسته یادآوری هستند،یاد میکنند اما حتی یک کلمه از مدفون در همان تکیه یاد نمیکنند !



اگر امروز از کتاب "حاج آخوند " نوشته عطالله مهاجرانی بسیار سخن گفته میشود ، باید بیاد داشت امثال حاج اخوند و آخوند ملا علی و دیگرانی از این دست بسیار بودند و روحانیت امروز بسیار محرومیت میکشد از فقدان این قبیل روحانیون مردمی . گاهی نام و یاد این قبیل روحانیون توسط نسل بعدی روحانیت به دلایلی حذف شد!
خدا  پدر و مادرم و آخوند ملا علی و همه رفتگان را بیامرزد .


باقر طالبی دارابی
تهران، ایرانمهر  
۱۳۹۷/۱۰/۲۶.

قلم قم دامنه دوم

شیخ موسی آفاقی

شیخ موسی آفاقی

1086

به نام خدا. در ادامۀ سلسله مباحث معرفی مختصر روحانیت دارابکلا، به شیخ موسی آفاقی می پردازم. شیخ موسی آفاقی دائی ماست. فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی. قبلاً در 4 تیر 1395، در وبلاگ (زندگینامۀ دامنه: اینجا) وقتی «مادرم مُلا زهرا آفاقی کیست؟» را نوشته و منتشر کرده بودم، شجرۀ جدّ مادری ام را مفصّل آورده ام که تکرار نمی کنم.

بین مادرم و دائی موسی، رابطۀ عاطفی شدیدی برقرار بود. آنچنان دلبستۀ هم، که اگر بگویم یک روح در دو کالبَد بودند، بیراهه نرفتم. در نوجوانی آن دو برادر و خواهر، پدرشان شیخ باقر درگذشت. موسی به طلبگی در قم رفت و زهرا با پدرمان شیخ علی اکبر طالبی ازدواج کرد.

موسی در دهۀ 30 به همراه پدرم، شیخ احمد آفاقی، شیخ روح الله حبیبی، آق سیدرضی شفیعی، حاج آق علی شفیعی، سیدباقر سجادی و سید مهدی دارابی در حوزۀ علمیۀ قم طلبگی می خواندند و کنار هم در یک حجره می زیستند

دورۀ پر تب و تاب مبارزۀ سیدمجتبی نواب صفوی (طلبۀ جوان و پرشور که پیشرو شده بود و از مراجع پیش افتاده بود و خود به مبارزات می پرداخت که داستان دارد و نیار به بحث و فخص) فضای آرام قم نیز به هم ریخت و طلبه ها از هر سو، تحث فشار بودند. در همین گیرودار و شلوغی اوضاع، دائی مان شیخ موسی در قم ناپدید شد و از همان زمان تا همین امروز که این متن را می نویسم، از وی هیچ اطلاعی در دست نیست.

پدر و مادرمان. روح تان شاد ای ابوَین محبوب و دلسوزمان

پدر و مادرمان. روح تان شاد ای ابوَین محبوب و دلسوزمان

مادرم که دلدادۀ موسی بود، تا آخرین لحظات عمرش (بیستم فروردین 1394) همیشه در غم عظیم برادرش موسی، در حالت انتظارِ برادر، و دیدار روی سرخ و سفیدش، زندگی نمود و با همین فراق و جدایی، دار فانی را ترک نمود. مادر همیشه از خاطراتش با برادرش با ما سخن می گفت و حسّ عجیبی به او داشت و برای درد دوری اش، مریض احوال و بسترنشین شده بود.

همۀ همدوره ای های طلبگی دائی موسای مان، به رحمت خدا پیوستند و از شیخ موسی همچنان هیچ خبری نشد. سالهای دوری، یکی آمده بود پیش پدر و مادرم گفته بود در یوسف آباد تهران (بالاتر از مرکز شهر) او را دیده است. پیگیری کردیم، دیدیم واقعیت ندارد. بگذرم که سرنوشت این شیخ از شیوخ و طلاب دارابکلا، همچنان در ابهام است و ما موسی را نه زنده و نه مرده می دانیم. یعنی به لحاظ شرعی یقین نداریم که آیا ایشان هنوز حیات دارند یا ممات.

خاطرهٔ مسجد اعظم قم در نوروز 1357


به قلم دامنه



به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت» به سه رویداد دیگر زندگی ام یکی در مسجد اعظم قم و دو دیگر در مدرسۀ سورک و سپس ادامه اش در دارابکلا می پردازم:


عیدنوروز سال 1357 مثل نوروز 56 پدرم ما را بصورت جمعی و خانوادگی به قم بُرد. تمام صبح ها به اتفاق اخوی ام باقر، به حرم می رفتیم و ظهر برمی گشتیم. یکی از همین روزها دیدیم مسجد اعظم اجتماع عظیمی ست. کف صحن، میان جمعیت انبوه نشستیم و به سخنرانی یک روحانی انقلابی (= به نظرم می گفتند آقای گلسرخی ست) گوش فرادادیم. بسیارمهیّج و کوبنده علیۀ رژیم شاه سخن می گفت. ناگهان دیدیم هلی کوپتر _که می گفتند از تهران اعزام شد_ بالای سرمان ظاهر شد و در یک نقطه در آسمان، در فاصلۀ بسیارنزدیک کاملاً  ایستاد و از جمعیت عکسبرداری کرد و چند مانور داد و برگشت و پس از مدتی گردش رفت.


برای من این روز، روز مهمی بود. چون با آن که نوجوان بودم، هم در یک تجمّع عظیم ضدرژیم بصورت خودجوش شرکت جسته بودم. هم هوش و ذهنم به محیط بازتر شده بود و هم برای من زیبایی و هیجان داشت که به عنوان یک بچه روستا، در شهر مهمی چون قم به تماشای هلی کوپتری می پرداختم که مردم انقلابی با اشاره به آن فریاد می زدند و شعار ضدشاه سرمی دادند. این رویداد همچنان در ذهن و خاطرم تازگی دارد و آن روزهای داغ سیاسی و مبارزاتی مردم، مرا به عنوان یک نوجوان چندگام پیش انداخته بود.


رویداد دیگر آن بود، به گمانم در اواخر پاییز 1357 همین سالی که نوروزش را قم بودم، مبارزات مردم در سراسر ایران علیۀ رژیم چنان گسترده و ابعاد وسیع تری یافته بود که خبر دادند، مدارس کل کشور تعطیل شد. ما که به ارشادات معلم انقلابی آقای رمضان طالبی تحریک می شدیم به مدرسه نیاییم و به ساری برویم و در تظاهرات ضدرژیم شرکت کنیم، از تعطیلی مدرسه، بشدّت خوشحال شدیم و آن روز از مدرسۀ ابن سینای سورک زدیم بیرون و گویی از قفس تنگ و زندان وحشتناک رها شده بودیم. فقط بعد از پیروزی انقلاب، آن هم از اردیبهشت 1358 برای تکمیل دوره و سپس امتحانات آخرِ سال به مدرسه رفتیم و اتفاقاً آن سال قبول هم شدم و به کلاس بالاتر راه یافتم.


اما رویداد سوم بسیارتلخ این بود: نزدیکی های ساعت 7 صبح 12 اردیبهشت 1358 به سورک رسیدم. برای صبحانه به قهوه خانۀ مظاهری در نزدیکی های تکیۀ وسط محل رفتم. مثل همیشه چای شیرین با نون بربری (= شیرین دار) خوردم. در حین خوردن، اخبار رادیوی قهوه خانه به صدا درآمد و خبری تکان دهنده به این مضمون گفت استاد مرتضی مطهری دیشب ترور و به شهادت  رسید. خیلی بر من روشن نبود، ولی اتفاقی بزرگ بود. قهوه خانه چی آقای مظاهری که آن زمان پیرمردی تندمَزاج بود و گویی هنوز حامی شاه باقی مانده بود، به گونه ای به این خبر واکنش نشان داده بود که من دیگر به قهوه خانه اش پانگذاشتم. حرف بدی زده بود. آن زمان ما جوان های انقلابی به چنین رفتارها و موضع گیریهایی که از سوی هر کسی سرمی زد، می گفتیم ضدانقلاب!

 

دیگر به سورک نرفتیم، چون مدرسۀ راهنمایی دارابکلا برای سال تحصیلی 1358 در محلّۀ انجیردلینگۀ پایین محلۀ دارابکلا افتتاح شده بود. و من هم دورۀ راهنمایی ام را در این مدرسه به پایان بردم و به دبیرستان 22 بهمن سورک راه یافتم. اما در این مدرسه مسائلی وجود دارد که در این خودنوشت زندگی ام برخی از آنها را که به گمانم ارزش نقل دارد، می نویسم.


در این مدرسه من و علی ملایی (حاج ابراهیم) مسئول انجمن اسلامی شدیم. برای مدرسه، به اتفاق رئیسش آقای محمد مؤتمن سورکی، نام شهید آیة الله مرتضی مطهری را برگزیدیم و  تابلویی فلزی پایه دار تهیه کردیم و در جلوی پاسگاه دارابکلا نصب کردیم که برای مان این اقدام سیاسی، ارزش فوق العاده ای داشت و لذت می بردیم برای مدرسه ی مان نام مطهری را گذاشتیم. البته نام دکتر علی شریعتی را هم مدّ نظر داشتیم بگذاریم که با توجه به داغ بودن اتفاق شهادت مطهری در 12 اردیبهشت همین سال، نام مطهری مقدّم شد.


دوستان من در این ایام درمدرسۀ راهنمایی شهید مطهری (که بعدها در سال 61 به شهید سیروس اسماعیل زاده تغییر نام یافت) اینان بودند:


علی ملایی دارابی (حاج ابراهیم)، شهید عیسی ملایی دارابی، حسین آهنگر دارابی (کاظم)، خلیل آهنگر دارابی (رضا)، محمدرضا لاری (اوسایی)، محمود آهنگر (مُرسمی)، روانشاد یوسف رزاقی (که به علت شکسته شدن پایش مدتی طولانی خانه نشین بود و نزدیک امتحانات به مدرسه بازگشته بود)، حاج علی چلویی.


(در اینجا در وبلاگ دیگرم «زندگینامۀ دامنه» هم منتشر می شود)


روانشاد یوسف رزاقی. دامنه. سال 1358. عروسی گالعلی ابراهیم، برادر موسی


سال 1358. روانشاد یوسف رزاقی. دامنه


حسن آهنگر دارابی. علی ملایی دارابی. روانشاد یوسف رزاقی. دامنه. علیرضا آهنگر دارابی. سال 1358. عروسی گالعلی  ابراهیم، برادر موسی


از راست: حسن آهنگر دارابی. علی ملایی دارابی. روانشاد یوسف رزاقی. دامنه. علیرضا آهنگر دارابی. سال 13588. عروسی گالعلی ابراهیم، برادرِ موسی. عکس بالا هم دامنه. یوسف. علی ملایی سال 1363. فوتبال زمین تیرنگردی دارابکلا


(دامنه دارابکلا)

حجة الاسلام دکتر شیخ باقر طالبی دارابی

پست 582 : به نام خدا. امروز دو دانشجوی ارجمند دارابکلایی در کامنتی در زیر پست خاطره ی اخوی باقرم در مورد علی کریمی از دامنه خواستند اخوی ام شیخ باقر را معرفی کنم که به احترام شان اجابت کردم. با قلمم می نویسم آنچه از او می دانم. نه از نگاه یک برادر به او، که از منظر یک شهروند دارابکلایی به ایشان. اویی که یک روحانی دنیا گشته و باتجربه جهانی ست.

او هشتمین و آخرین فرزند خاندان ماست. از بدو تولد به مادرمان وابستگی انیسی و مونسی داشت و دارد و هنوز پیشتاز در رسیدگی به آن قلب تپنده ی زندگی مان است که در آستانه ی عبور از 90 سالگی قرین السریر شده است و بر تخت کهولت و کبَر سن گوشه ی اتاق مرحوم پدرمان چشم به آسمان و دل به درگاه ورودی اتاق دوخته است. بگذرم که من چقدر از آن مادر حکیم و معلم قرآن کوچه پس کوچه های دارابکلا دورم دور. با طلب شفا برای او و التماس دعا از شماها.

وی در دبستان و راهنمایی از نخبه های عصر خود بود تا حدی که نمراتش کمتر، کمتر از 20 بود. او به دلیل همنام بودن با مرحوم شیخ باقر آفاقی پدر بزرگ مادری مان، محبوب مادرمان است و پدرمان برای احیای نام نیک آن بزرگمرد، که در مسجد جامع ساری محفل تدریس داشت، وی را طلبه ساخت تا نسل مان که در دو ناحیه ی پدری و مادری تا چند نسل آخوندی ست، دچار انقطاع نشود.

با پایان مدرسه ی راهنمایی در دارابکلا، در مدرسه ی علمیه ی سعادتیه ساری متعلق به آیت الله عبدالله نظری از علمای برجسته ی ساری و مازندران، رسما" طلبه شد و در آنجا در حجره ای دنج ساکن گردید و خیلی کم به محل می آمد و با استعداد پرشوری که خدا به او عطا کرده، مراحل طلبگی را جهشی طی کرد و به قم هجرت کرد و مقیم شد.

در قم در بهترین مدارس حوزه  به لحاظ درسی و فوق برنامه ای، طلبگی اش را ادامه داد و به دلیل روحیه ی بالای رابطه ی عمیق با دوستان، رفیقانی متدین و درسخوان و خوش مرام یافت و و خیلی موفقیت آمیز در دروس خارج فقه اساتید و اساطین معظم حوزه ی علمیه ی قم وارد شد و مراحل عالیه ی طلبگی را با امتحانات منظم حوزه بادقت و نمرات بالا طی نمود.

همزمان اخذ دیپلم را پی گرفت و وارد دانشگاه تهران شد و طی شش سال غیرمتوالی فوق لیسانس حقوق جزاء را از این دانشگاه معتبر جهانی اخذ کرد. در طول جنگ تحمیلی به صورت داوطلبانه  هفت هشت  بار به جبهه رفت و مجروح شد.

در حین تحصیل حوزوی و دانشگاهی، زبان انگلیسی را تا آخرین مراحل در کلاس های تخصصی دفتر تبلیغات اسلامی ( دانشگاه باقرالعلوم ع ) زیر نظر تدریس بهترین خلبان های کارکشته ی تهران، به احسن وجه تکمیل کرد و مسلط به گویش و ترجمه ی انگلیسی شد. و چند کتاب و مقالات متعدد ترجمه و چاپ نمود.

سپس به مرکز ادیان و مذاهب رفت و به عنوان یک پژوهشگر در دین یهود به صورت تخصصی تحقیق کرد و آموزش دید. مدتی بعد در مقطع دکترای جامعه شناسی دین در دانشگاه علامه طباطبایی تهران قبول شد و دو سال پیش با دفاع از تز دکترای خود و کسب نمره ی عالی، دکتر جامعه شناسی دین شد. وی از مدت ها قبل عضو هیات علمی دانشگاه ادیان و مذاهب قم شد و در آنجا به عنوان استاد دانشگاه تدریس و پژوهش می کند .

وی به دلیل تسلط به زبان انگلیسی و تخصص در حوزه ی ادیان و مذاهب به چندین کشور جهان جهت سفر علمی و پژوهشی و ارائه ی سخنرانی  مسافرت کرده است و رهاوردهای سفرش را نیز در مجلات تخصصی انتشار داد.

چند کشوری که جناب حجت الاسلام دکتر شیخ باقر طالبی دارابی به آنجاها مسافرت علمی و کنفرانسی کرده که دامنه در ذهنش مانده عبارتند از: کنیا. انگلستان. آمریکا. استرالیا. مالزی. امارات. آلمان. تانزانیا. عراق. زیمبابوه. اسپانیا. تاجیکستان. چین. ایرلند. زلاندنو. اندونزی. آفریقای جنوبی. و... .

وی در مسائل سیاسی و دینی و اجتماعی و فقهی و مطالعات تطبیقی ادیان دارای نگرش های محققانه ای ست که پاره ای از آن باورها را علنی در مجامع مطرح می کند اما برخی از موضوعات را صرفا" در مجامع تخصصی و محافل خصوصی بیان می دارد تا در رعایت مصلحت انتشار بیان و دیدگاه ها، تحفظّ لازم و اخلاقی را به درستی لحاظ نموده باشد.

او یکی از روحانیون دارابکلاست که خیلی زودتر از سایرین با نرم افزارها و سخت افزارهای مدرن عصر انفجار اطلاعات آشنایی و آگاهی پیدا می کند. در عرصه ی وبلاگ نیز از سالها پیش فعال بود و " بوی خوش بهار نارنج " را با عنوان " پدرخوب " با متن های متعدد عمومی، تخصصی، و دینی و... تاکنون پیش برده است. آدرس وبلاگش در شماره ی 17 دامنه و  شماره ی 68 دارابکلا20 مندرج است.

او جناب دکتر شیخ باقر طالبی، با یک دختر مومن و باتقوا و محجوب از خاندان روحانی خدوم دارابکلا یعنی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ روح الله حبیبی ازدواج کرد که نزد دامنه بسی قابل احترام و محبوب است. و دارای دو فرزند دختر و پسر است؛ حنانه خانم ( دانشجوی دانشگاه قم ) و آقا بهزاد ( دانش آموز دوره ی دبستان ) که از عزیزترین کسان دامنه اند.

و بیفزاید دامنه که بین ما اخوان و نیز رفقای بهتر از جان، فضای آزادی عقیده و دمکراسی سیاسی حاکم است و هیچ کس در نظرات به هم زور بار نمی کند و جبر اخلاقی و لج بازی و تحمیل و تفتیش عقاید حکمفرمایی نمی کند. پدیده ای مذموم و قرون وسطایی. (منبع: دامنۀ دارابکلا: اینجا)

سیدعلی اصغر و اخوی شیخ بافر. منزل پدر 1388. عکاس: دامنه

علیرضا. سیدعلی اصغر و اخوی شیخ بافر. منزل پدر 1388. عکاس: دامنه

مرحوم پدر. جعفر آهنگر. سید علی اکبر. علیرضا آهنگر. سیدعلی اصغر.شیخ باقر. منزل پدر

حجة الاسلام دکتر شیخ باقر طالبی دارابیعکاس دامنه. سال 1380. حیاط منزلم دارابکلا

مادرم سلام


به قلم دامنه



مزار دارابکلا. قبر مادرمان مُلازهرا آفاقی (فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی)، همسر مرحوم حاج شیخ علی اکبر طالبی دارابی


مادرم سلام. این پست 5080 دامنه است مادر محبوبم. با لَحن تو که قرآن می خواندی می گویم: بسم الله الرحمن الرحیم. کوتاه بگویم مادرم امروز که دومین سالگرد رحلت توست:


وقتی یوسف در 18 اسفند 1383 از میان مان با آن حادثۀ دلخراش و جگرسوز رفت، تو خیلی گریستی و آخ آخ نواختی و من به تو مادرِ همیشه مهربانم می گفتم غم یوسف دریایی از تلاطم در درونم ریخت.


دو سال بعد، وقتی پدر بسیارصمیمی مان در 26 دی 1385 به آخرت کوچ کرد، اشک های سنگین تو را بارها دیدیم. و باز به تو مادرِ همیشه رئوفم می گفتم غم رحلت پدر در مقایسه با غم فراقِ رفیق، اقیانوس های هستی ست به دریاها و دریاچه های گیتی. و غیاب پدر خیلی مرا فسُرد و ازم کاهید.


سه روز بعد از فوت پدر، در 29 دی 1385، عمۀ عزیزتر از جانِ مان حاجیه رضیه به ملکوت پرکشید، پروازی که بر او سبک بود و بر ما برادرزادگان او که دامن پروردِ بال گُستر مهربانش بودیم، سنگین و اشکین. عمه ای که برای مان عین پدر و مادر بود و وجودش منبع خیر. و تو مادرم بر او هم ناله و مویه کردی. و به تو مادر همیشه دوستِ من می گفتم سنگینی غم عمه عین غم باباست که هر دو دلدادۀ هم بودند و نمونۀ اعلای خواهر و برادر.


اما بیستم فروردین سال 1394 خودت ای مادر رنجدیده و زجرکشیده که مخزن بی انتهای مادری  و منبع عظیم محبت و عشق و مهرورزی بودی، در مقابل چشمان مان آرام آرام، جان به جان آفرین رحمان و رحیم تسلیم نمودی. دیگر این بار نبودی که به تو بگویم و در گوش ات نجوا نمایم که اما غم درگذشت مادر، نه در حدّ دریای غم یوسف، نه در میزان اقیانوس غم پدر، و نه به میزان سنگینی فوت عمه است، که بگویم بالاتر و عظیم تر کهکشانی از درد افتراق و جدایی و دوری ست رحلت مادر. و از آن روز که تو را در قبر منوّرت نهادیم تا به امروز و هر روز تا زمان فرارسیدن مرگِ من، اثرات غمِ عجیبِ دوری و مظلومی و مهربانی تو در پوست و خون و مغزِ استخوانم، قلبم را می سوزاند، می جیزاند، می تپاند، می رُباید، می کاهد و دلم را می خراشد و می خراشد و می خراشد...


مادر مادر مادر، تو دیگه کی بودی که وقتی رفتی تازه همه فهمیدیم چه نعمت و کوثر کثیری بودی که تمامی نداری. پایان نداری. خاتمه نداری. چون که به اَتمّ کلام، از خوبان مهربان بودی و اَنیس قرآن و شیعۀ محزون و دلسپردۀ عترت آن. پس مادرم سلام.

(دامنه دارابکلا)


تدفین مرحوم مادرم. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس: محمد آهنگر دارابی. مدیر وبلاگ «چترم خداست». مزار روستای دارابکلا     تدفین مرحوم مادرم. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس: ام البنین دارابکلایی. مزار روستای دارابکلا


تدفین مرحوم مادرمان مُلازهرا آفاقی دارابی، آموزگار قرآن. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس عکس راست: محمد آهنگر دارابی. مدیر وبلاگ «چترم خداست». عکاس عکس چپ و زیر: ام البنین دارابکلایی. مزار روستای دارابکلا


تکفین و وداع مرحوم مادرمان. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس: ام البنین دارابکلایی. غسّالخانۀ دارابکلا


تکفین و وداع با مرحوم مادرمان. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. غسّالخانۀ دارابکلا


همۀ عکس ها در: اینجا


تکفین و وداع مرحوم مادرمان. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس: ام البنین دارابکلایی. غسّالخانۀ دارابکلا

روی کُرسی یا روی لحاف و مُتّکا، به منبر تمرینی می رفتیم


به قلم دامنه


دامنه. سال 1358. دارابکلا سر سکوی ساختمان مرحوم رمضان طالبی دارابی جنب تکیۀ بالا


دامنه. 1358. دارابکلا


به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت» این را بگویم آن سال ها یعنی اواسط دهۀ پنجاه، توی اتاق مان، لباس پدر را می پوشیدیم، عمّامه اش را بازمی کردیم و خودمان آن را تا می کردیم و می بستیم، بر سرمی گذاشتیم و روی کُرسی یا روی لحاف و یا روی چند مُتّکا، به منبر تمرینی می رفتیم، سخنرانی می کردیم، مصیبت هم می خواندیم. هم من. هم دو اخوی دیگرم حیدر و باقر.


مرحوم مادر، هم گوش می کردند و هم لبخند می زدند و هم ایرادهای منبرمان را می گرفتند. او، به داستان واقعۀ حماسه آفرین کربلا و زندگانی انبیا (ع) تسلّط داشت و از بَر بود و بر مصائب حضرت زینب کبرا _سلام الله علیها_ خیلی اشک می ریخت. اما تا مرحوم پدر در خونه حضور داشت، جرأت نمی کردیم البَسه و اثاث شخصی اش را دست بزنیم چه برسد به این که بر تن بکنیم و منبر برویم! چون او اساساً بآسانی تن به شوخی با هیچ کس نمی داد، با آن که رحیم ترین پدر نسبت به فرزندان بود و ماها را بی حد در دل دوست می داشت ولی ... بقیه اینجا


(دامنه دارابکلا)


زندگینامۀ دامنه قسمت 27


به قلم دامنه


به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، می پردازم به اولین مسافرتم به قم. و آن تصمیمی بود که پدرم و حاج آقاعلی شفیعی (شوهرعمه ام) گرفته بودند. آن دو که در کنار هم، هم رفیق بودند و هم فامیل؛ و نیز پدرم به درخواست پدرِ حاج آقاعلی در دعانویسی کمک کارشان شده بودند، آن روزها بر این نظر رسیده بودند که هر سال در نوروز، دو خانوادۀ به صورت جمعی و دربستی به قم بروند. ما ذوق زده ترین روزهای خوش مان را با همان تصمیم قشنگ شان و عملی کردن جدّی آن، به مدت شش هفت سال پی در پی، تجربه کردیم.



دامنه. سال 1356. عکاسی ساری


از نوروز سال 1355 تا نوروز سال 1361، دو خانوادۀ ما و آنها هر سال با ماشین سید اسحاق حاتمی و یا با ماشین سید حسین شفیعی (حاج سید کاظم) به قم می آمدیم و دو هفته تعطیلات را کامل در قم بودیم.


هم پدرم و هم حاج آقاعلی شفیعی _که هر دو خود از روحانیان قدیمی محل بودند و در قم طلبگی خوانده بودند_ فرزندان شان را به طلبگی فرستاده بودند و هر دو روحانی شده بودند و در قم مقیم بودند.


آق شفیع فرزند حاج آقاعلی که مدتی در حوزۀ نجف بود، به دلیل اخراج ایرانی ها از عراق، به قم بازگشته بود. شیخ وحدت هم که در قیام طلاب در 17 خرداد 13544 در فیضیه دستگیر، زندانی و  سپس فراری شده بود، به صورت مخفی و پوششی (گاه در مشهد و گاهی در قم) زندگی می کرد. و ما در نوروز سال 1355 که به قم آمده بودیم، این شیوه مخفی با لباس مبدل غیرروحانی وی را لمس کرده بودیم.


من همان سال بود که در کتابخانه اش رُمان سیاسی «خرمگس» را دیده و تورُّقش کرده بودم؛ ولی هیچ از آن نفهمیده بودم؛ حتی در تلفظ عنوانِ خرمگس، هم غلط می خواندم. یعنی می خواندم خرَم گِس! چون با آن سنّ نوجوانی تصوّرم این بوده که کتاب که نباید نامش مگس! یا خرمگس! باشد.


بر هر حال، بعدها که بزرگ تر شدم و با آثار سقرط حکیم آشنا، دریافتم او هم در آن عصر باستان، برای رسیدن به وضع مطلوب و مبارزه با وضع موجود جامعه ی خود، خود را «خرمگس» می خواند. مثل نام همینِ رُمان. یعنی سقراط، کارش را بیدارکردن خُفتگان می دانست. منِ دامنه، نمی دانم آیا او یعنی سقراط با وِزوز در گوش جوانان، بیدارگری می کرده یا با گاز و نیش بر شاهان! (در اینجا زندگینامۀ دامنه هم منتشر می شود). 


(دامنه دارابکلا)


قبور پدر و مادرم و مرحوم حجة الاسلام سیدباقر سجادی در مزار دارابکلا


پست 4788


ارسالی جناب یک دوست به تلگرام دامنه


سلام می کنم به پدر و مادرم و مرحوم حجة الاسلام سیدباقر سجادی


غروب پنجشنبه 19 اسفند 1395 اخوی ام دکتر شیخ باقر و سید محمد سجادی


(دامنه دارابکلا)


      

بهزاد نبوی و بهزاد طالبی دارابی


پست 4435


قسمت 73 سلسله پست های عکس ها در دامنه


(دامنه دارابکلا)



زیرنویس دکتر شیخ باقر ذیل این عکس: «دستهای بهزاد نبوی بر شانه های بهزاد طالبی» گفتمش این پسرم  همنام شماست. بهزاد نبوی به طنز  و خنده گفت... در وبلاگش: [بوی خوش بهار نارنج]

یادی از مرحوم مادرم ملا زهرا آفاقی دارابی

قبر مرحوم مادرم ملا زهرا آفاقی دارابی فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی استاد حوزه علمیۀ مسجد جامع ساری و قبر مرحوم مادربزرگ مادری ام سیّده زینب صالحی دارابی از نوادۀ های مرحوم آیة الله آق میرصالح صالحی دارابی اولین بنیانگذار حوزۀ علمیه ی دارابکلا.


(دامنه دارابکلا)



14 بهمن 1395. مزار دارابکلا. ارسالی جناب یک دوست به تلگرام دامنه. ممنونم ازت عموزاده ی بامحبتم که با این عکس در ایام دهۀ فجر و تولد حضرت زینب (س) دلشادم کرده ای

شیخ حیدر طالبی دارابی

به قلم دامنه


به نام خدا. در سلسله مباحث دارابکلا و روحانیت، امروز در روزهای دهۀ فجر، به معرفی برادر گرامی و ارزشمندمشیخ حیدر طالبی دارابی می پردازم.

حیدر، فرزند پنجم والدین مان، مرحومان حجة الاسلام حاج شیخ علی اکبر طالبی و حاجیه مُلا زهرا آفاقی دارابی ست؛ که پنج سال از من _که هفتمین فرزند خانواده ی مان هستم_ بزرگتر است.


آقاحیدر دورۀ قرآن آموزی را در مکتبخانه پدر و مادرمان طی کرد. بعد در دهۀ 50 نزد آیة الله صادقی در شهرستان نکا رفت و بیش از یک سال ماند و تلمّذ  نمود.


سپس به مدرسۀ علمیۀ امام صادق (ع) دارابکلا برگشت و طلبۀ حوزه ی دارابکلا شد و با حُجج اسلام: شهید سیدجواد شفیعی دارابی، شیخ محمد نجفی. شیخ مهدی رمضانی دارابی.  شیخ اسماعیل بابویه دارابی. شیخ خلیل طالبی دارابی همدرس و هم حُجره و همدروه و همبحث شد.


سپس به مدرسۀ آیة الله حاج شیخ عبدالله نظری (خادم الشّریعه) یعنی مدرسۀ سعادتیه ی ساری رفت که به مدیریت مرحوم آیة الله سیدموسی صالحی (داماد آیة الله نظری) اداره می شد. حیدر در این مدرسه حجره گرفت و به صورت شبانه روزی در آن حضور داشت.


بعد به سربازی رفت و در تهران گارد جاویدان خدمت می کرد که انقلاب رخ داد و او هم به فرمان امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ از پادگان فرار کرد. مردم تهران با هدیۀ لباس مبدّل شخصی به سربازان از جمله به حیدر به سربازان در این حرکت اطاعت آمیز از امام امت مدد می رساندد و حیدر هم از همین لباس پوششی، به دارابکلا فرار کرد.


مدتی بعد انقلاب پیروز شد و حیدر طلبگی را ادامه نداد و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساری در آمد. مدتی در سپاه گذشت و بر اثر رویدادی تلخ، حالش دگرگون شد. صحنه  ی اعدامی های آن ایام خاص اول انقلاب را با چشمش در صحنۀ پستش دید و ... که من بگذرم از این.


مدتی بعد با پیشنهاد مرحوم پدرم از نظامی گری بیرون آمد و به جهاد سازندگی مازندران رفت و چند سال در آنجا ماند... دو بار هم به جبهه رفت.


شیخ حیدر زمانی که من در تابستان 1361 به مدت چهار ماه متوالی در جبهه ی غرب یعنی مریوان بودم، دچار آسیب و عارضه شد و من از آن کاملاً بی خبر بودم... که بگذرم.


حیدر در سال 1366 ازدواج کرد و سه فرزند دارد و نیز یک عروس سادات بسیار نجیب از حسین آباد استخر پشت دارد و همچنین یک داماد بسیار خوب به نام آرمان از قائم شهر که هنوز وقت عروسی شان فرا نرسیده است. حیدر بزودی صاحب نوۀ پسری هم می شود ان شاء الله تعالی.


شیخ حیدر هم اینک، بی هیچ حقوق و دریافتی از هیچ جایی، با کمال عزت و آرامش، و بی هیچ عاری، از طریق مهارت های شخصی و تجربی اش و با دسترنج خویش، رزق و روزی اش را با همت و سخت کوشی تأمین می کند. و الحمدلله در صحت و سلامتی و تلاش و عشق به فرزندانش است. و هنوز نیز عشق به طلبگی، درونش موج می زند خصوصاً به درس شیرین صرف و نحو عربی.


باخبرم که حیدر چند سالی ست از طریق نوار مدرّس افغانی صرف و نحو را گوش می کند. و نیز با نوار (هدفون) تفسیر قرآن مهندس عیدالعلی بازرگان (فرزند مرحوم مهندس مهدی بازرگان) را با عشق و علاقه گوش می کند و حتی نکته هایی را برای من پیامک می کند.


من با حسّ دوری و دلتنگی و آه و درد این پست را به قلم آوردم. با نهایت پوزش.


(دامنه دارابکلا)


      


عکس اول آقاحیدر طالبی دارابی (اخوی دامنه) 1362. عکاس: سیدعلی اصغر

عکس دوم سمت راست: عیسی. یوسف. دامنه. سیدعلی اصغر. حیدر. سال 1365


همه عکس های اختصاصی آق شیخ حیدر در: اینجا

دربارۀ شیخ باقر و باقرمداح

پست 2477 : به قلم میرزاعلی چلوئی دارابی 9 : «به نام خدا و سلام به خدمتتان نظر به پست 2471 اینجا با لنز زیبا و تیزبین جناب یک دوست، شخصیت بسیار دوست داشتنی ست این مدّاح و ذاکر اهل بیت (جناب باقر مداح). فرد زارع وزحمت کش و اهل روزی حلال میباشد . عمرش پر برکت باشد و مستدام.

جناب دامنه اخوی بزرگوارتان را نیز از نزدیک میشناسم .آقای دکتر طالبی جزو افتخارات محل و منطقه هستند و از قضا مشتری بنده . بسیار شخصیتی آرام . باوقار . متین. خوش اخلاق و خوشرو با دانش دیدمشان. و برای وجود ایشان نیز موفقیت و کامیابی را از درگاه خداوند خواستارم. بدرود

پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام جناب حاج میرزاعلی چلوئی دارابی. من هم به شما  می گویم از توجّه های شما نسبت به مسائل متنوع دامنه ممنونم و از نوشته های شما درس می گیرم. زیرا در وجود شما صافی و دیانت و صمیمیت راستین می بینم. درود به چنین دوست مؤمن و متدیّن. ممنونم نسبت به هر دو در پست 2471 دیدگاه ات را روشن گفتی. (منبع: دامنه داراب کلا. اینجا)

شیخ باقر طالبی و باقر مداح

پست 2471 : به نام خدا. 4شنبه 5 خرداد 1395 با دوربین جناب یک دوست (منبع: دامنه داراب کلا. اینجا)

4شنبه 5 خرداد 1395 دارابکلا. با دوربین جناب یک دوست بقیه در اینجا

سرگذشت شیخ وحدت (عکس ها+ 2)

مرحوم پدرمان حجة الاسلام شیخ علی اکبر طالبی دارابی. عکاس: دامنه  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سرگذشت شیخ وحدت (عکس ها +1)

شیخ وحدت: عکاس سید علی اصغر