به
نام خدا
سرگذشت شیخ وحدت (72)
دامنه از این هفته قضایای بعد از پیروزی انقلاب سرگذشت شیخ
وحدت را بطور مداوم با مصاحبه های هفتگی پی می گیرد. سرگذشت شیخ، هفت فصل
پیش بینی شده بود با دو بخش قبل و بعد از انقلاب. بخش پیش از انقلاب در
تاریخ 27 مهر 1393 به اتنشار قسمت 71 خاتمه یافته بود. بنابراین از این پس
مسائل بعد از انقلاب شیخ وحدت، که بسیار مهم تر و پر حادثه تر از دوره ی
سخت مبارزاتش در جکومت طاغوت است، ارائه می شود. برای این که ذهن دامنه
خوانان به داستان شیخ آمیخته شود و مسائل بعد از انقلاب به گذشته پیوستی
دقیق یابد، آخرین قسمت مربوط به بخش اول داستان، ارائه می گردد:
بعد
از این که اعلام کردند امام خمینی تصمیم گرفتند بیایند ایران، شیخ وحدت هم
خود را آماده کرد که برود به استقبال ایشان. دیگه بعد از این که دولت
بختیار مانع شد و مرحوم آیة الله منتظری و شهید آیة الله بهشتی و بزرگان
روحانی در دانشگاه تهران به بَست نشستند برای اعتراض به این سیاست شاهپور
بختیار روزهای بسیار پُراسترسی بود برای مبارزین و مردم.تا اینکه این چند
روز بحرانی گذشت و مشخص شد امام روز 12 بهمن 1357 ساعت نه و نیم وارد
فرودگاه مهرآباد تهران خواهند شد.
شیخ
وحدت هم در قم نماز صبحش را خواند و آمد پل آهنچی کنار حرم تا با سیل
جمعیت مشتاق دیدار امام، به بهشت زهرای تهران برود. دید اتوبوس های رایگان
صف بستند برای بردن مردم به تهران. یکی از اتوبوس ها را سوار شد و پیش از
ساعت 9 صبح رسید بهشت زهرا. دید دریایی از جمعیت است آنجا. بسختی خود را
رساند به 100 متری جایگاه امام. موج جمعیت مشتاق چنان بود که روی درخت هایی
که در مسیر بود هم جایی نمانده بود! آنقدر انتظار کشیدند تا بلاخره امام
خمینی ساعت 3 عصر رسید بهشت زهرا. ( دامنه آن روز در منزل پدر در دارابکلا
این روز را مستقیم از تلویزیون نگاه می کرد ).
ابتدا
شهید آیة الله مطهری مردم را تذکر می داد راه باز کنند امام خسته هستند
هجوم نیاورند. وحدت و سیل جمعیت فقط سخنان را می شنیدند خود جایگاه را بخ
واسطه ازدحام جمعیت نمی دیدند. بلاخره انتظار بسر آمد و امام خمینی شروع
نمودند به صحبت کردن.
برای
شیخ وحدت صدای امام در آن روز بزرگ و تاریخی صدایی از ملکوت بود. چنان
جاذبه داشت و چنان وی را به وجد آورده بود که رفت گوشه ای نشست و از شوق
اشک می ریخت و سر و پا گوش بود که امام چی می گوید. همینطور جذب صحبت امام
شد تا آنجا که وقتی امام گفت : من دولت تعیین می کنم من توی دهن این دولت
می زنم، از شوق و ولوله ی جمعیت به اوج شعَف رسید و ناخواسته یک بشکن زد و
پیش خود گفت : کار تمام شد.
شیخ
حرکت کرد به سمت همان اتوبوسی که با آن از قم آمده بود که کنار بهشت زهرا
در جاده قدیم قم پارک شده بود. آنقدر جمعیت بود وی همین فاصله ی اندک به
مدت سه ساعت طی کرد تا رسید به پای اتوبوس. شیخ وحدت به دامنه تصریح کرد در
حین مصاحبه که در برگشت به قم داخل اتوبوس آقای حجت الاسلام والمسلمین سید
محمد شفیعی مازندرانی را دید و این دو با هم برگشتند قم. ساعت 9 شب رسیدند
قم.
آن
شب وحدت از فرط خوشحالی خوابش نمی بُرد. گرفت نشست و جزئیات این روز را
برای خانواده اش مفصّل تعریف نمود. از صبح روز بعد شیخ تصمیم گرفت خود را
آماده کند برای سفر به ساری و نکا و دارابکلا. 18 یا 19 بهمن 57 بود که شیخ
وحدت در یک تصمیم بزرگ و ماندگار لباس شخصی را که به جبر دربدری و فراری
به مدت چهار سال پوشید و از دیده های آشنائیان و نیز مشکوکان مختفی شد، از
تن به در آورَد. و درآوُرد. رفت آن لبّاده ای را که چهار سال پیش، یعنی یک
روز قبل از دستگیری توسط رژیم در 17 خرداد 1354، در خیاطی صدف دوخته بود،
بیرون آورد و برای نخستین بار پوشید و با همین لباس روحانی از قم حرکت کرد
به اتفاق خانواده رسید به ساری.
ابتدا
رفت نکا پیش پدرخانم. روز 21 بهمن 57 آمد دارابکلا. شب 22 بهمن قبل از
پیروزی انقلاب رفت منزل پسرعمه مان آقای حجت الاسلام والمسلمین آق شفیع
شفیعی. آنجا دوستان انقلابی همه جمع بودند. یک تلویزیون کوچک سیاه و سفید
آورده بودند در اتاق گذاشتند و همگی لحظه لحظه منتظر خبر تازه می شدند. شب
پراضطراب و پرامیدی بود. لحظاتی بعد در میان انبوه انقلابیون محل در آن
منزل، شخصی آمد جلوی تلویزیون و گفت : این صدای انقلاب است.
شیخ
وحدت گفت : آری این نشان دهنده ی این است که رژیم ساقط شد. یک شادی
زائدالوصفی همه را آنجا فراگرفت. ( دامنه نیز آن شب آنجا بود و دقیق یادشه.
در یک قسمت تاریخ سیاسی دارابکلا این شب بزرگ را خواهم نوشت ).
کم
کم جمعیت منزل متفرق شدند که بروند ساری ببینند چه خبره؟ وحدت به منزل پدر
بازگشت. تا بعد که سرگذشت پس از انقلاب شیخ وحدت است و دالان پنجم رمان.
تا آن روز باز برمی گردم داستان را پی می گیرم. " این قسمت آخر بخش یک
سرگذشت شیخ بود. منتظر قضایای پس از انقلاب از همان سرآغاز پیروزی انقلاب
باشید.
![](http://images2.persianblog.ir/781182_9TR3cd17.jpg)
ساری. سال 1358 . از راست : شیخ وحدت. یوسفی. عباسعلی بهاری. مهدی کروبی. نمی دانم
سرگذشت شیخ وحدت (73)
اولین قسمت سرگذشت شیخ پس از انقلاب
به
نام خدا. دیشب پس از ورودم به قم دو ساعت بعد در ساعت 9 شب به
منزل شیخ وحدت رفتم مصاحبه ی بخش دوم و مفصل سرگذشتش را استارت زدم. که از
این پس جزئیاتش را می بینید و این هم داستان 22 بهمن 1357 دارابکلا از زبان
شیخ وحدت که دامنه از طریق منبع مستقیمی به نام مصاحبه آن را می نویسد که
در زیر مشاهده می نمایید :
فردای
22 بهمن 57، مردم سراسر کشور همه ی مراکز حکومتی را در اختیار گرفتند و یا
خود آن مراکز بطور داوطلبانه وفاداری شان را به رهبر انقلاب آیت الله امام
روح الله خمینی اعلام کردند.
توی
دارابکلا نیز یک نهاد حکومتی قدَر و قُلدری بود به نام پاسگاه ژاندارمری
که همیشه یا در پی سرکوب تظاهرات انقلابیون محل بود و یا به دنبال دستگیری و
گیر انداختن برخی از انقلابیون خطرناک و فراری مثل شیخ وحدت.
چهار
یا پنج روز بعد ار پیروزی در 22 بهمن 57 سیل عظیمی از مردم دارابکلا در
مسجد جامع بالا جمع شدند. رئیس پاسگاه یعنی استوار یکم آقای آبگون و یک
استوار دوم خشن و پرواهمه ی آن به نام آقای سیف نیز به جمع مردم داخل مسجد
پیوستند.
این
دو تن یعنی جناب آقای آبگون و سعیدفر طی نزدیک چهار سال از سوی ساواک و
مقام بالادستی مامور بودند تا شیخ وحدت فراری را دستگیر کنند و برای این
کار همیشه و بارها و بارها به مرحوم پدرمان فشار می آورند تا شیخ وحدت را
با همکاری اطلاعاتی اش !!! به دام بیندازند، در درون مسجد برای نخستین بار
چهره ی شیخ وحدت را دیدند. آن دو نظامی فرمانده و معاون پاسگاه محل رفتند
پیش شیخ وحدت و به ایشان دست دادند و خوش آمد گفتند. و شیخ اما چیزی به روی
شان نیاورد و گرم گرفت.
آقای
آبگون رئیس پاسگاه بلند شد و در میان انبوه جمعیت درون مسجد پشت میکروفون
کنار منبر رفت و به انقلاب اسلامی اعلان وفاداری کرد و با اشاره به کف دستش
گفت اگر من تا الان اینجوری بودم ( کف دستش به سوی زمین ) حالا واقعا
اینجوری ام ( کف دستش به سمت آسمان ). تعبیرش این بود. یعنی حالا دیگر شاه
دوست نیستم و با امام خمینی ام. با انقلابم... بگذرم.
جمعیت
از شیخ وحدت درخواست کردند سخنرانی کند. شیخ هم قبول نمود اما بر منبر
نرفت. کنار منبر پشت میکروفون به حالت ایستاده برای جمعیت دارابکلایی
سخنرانی کرد. جمعیتی فوق العاده زیاد. با حضور شائقانه و صمیمی از همه ی
اقشار اجتماعی محل. دیگه آن روز اگر کسی به انقلاب و پیروزی اش هم شک و
نقدی داشت و یا حتی شاه دوست بود، خود را به مسجد رساند و بیعت کرد با
انقلاب و اسلام. وحدت هم اینها را گفت در آن نخستین سخنرانی اش بعد از
پیروزی انقلاب :
فسادهای
نظام شاهنشاهی را . ظلم و ستمی که بر مردم وارد شده بود. فشارهای شدیدی که
بر انقلابیون در یک دهه ی آخر رژیم وارد شده بود. شکنجه هایی که زندانیان
توسط ساواک تحمل کرده بودند. و نیز ماهیت انقلاب اسلامی و تفاوتش با انقلاب
های دیگر و نیز شخصیت امام خمینی را شرح نمود.
شیخ
در آن سخن تاریخی گفت این انقلاب، الهی ست با هدف اجرای ارزش های اسلامی.
رهبری انقلاب اصلا با رهیران انقلاب های دیگر قابل مقایسه نیست. ایشان یک
رهبر الهی ست. شیخ شخصیت ممتاز امام خمینی را کمی برای مردم گفت و در ادامه
پیروزی انقلاب را به ورود حضرت پیامبر اکرم (ص) با ده هزار سرباز غرق در
سلاح به مکه مکرمه و فتح مکه در سال هشتم هجری تشیبه نمود.
بعد
شیخ از همین اتفاق تاریخی یک نتیجه ی مهم اخلاق سیاسی گرفت و گفت مردم
همراه پیامبر اکرم (ص) فکر می کردند امروز رسول الله ص دستور انتقام از
سران شرک مکه را می دهد که بارها و بارها پیامبر را اذیت و آزار کردند و و
با ایشان به جنگ و نبرد پرداختند. از این رو شروع کردند به شعار " الیوم
یوم المَلحَمه " دادن. یعنی امرور روز خون و انتقام گیری ست. وقتی این شعار
به پیامبر اکرم صلوات الله رسید آن حضرت فرمودند : " الیوم یوم المَرحَمه "
یعنی امروز، روز رحمت است. (دامنه : یک اصلاح فوری و ضروری از سوی حضرت
نبی رهبر الهی مردمی )
شیخ
وحدت سپس رو به جوانان انقلابی دارابکلا کرد و گفت انقلاب ما اینطوری ست.
دیگر هر که مخالف انقلاب بود، گذشت. امروز دیگر، روز، روز رحمت است؛ نه روز
انتقام گرفتن از آنها. هنوز خیلی کارهاست که ما باید انجام دهیم در سایه ی
اتحاد و همبستگی همه ی اقشار.
و
شیخ با همین عبارات سخنش را با والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته پایان
داد. و این اولین سخنرانی شیخ وحدت در دارابکلا پس از پیروزی انقلاب و چهار
سال فرار و دربدری بود.
بزودی
در پست بعدی یک سند مهم ساواک شاه را در باره ی ممنوع الخروج کردن شیخ
وحدت و شهید سید احمد نبوی و آیت الله سیدکاظم نورمفیدی و شهید هاشمی نژاد
در یک لیست کنار هم را، در دامنه منتشر می کنم. تا بعد خدا حافظ.
توجه ی ضروری:
یک
دوست با سابقه ی انقلابی دامنه، دقایق قبل ( 9 شب امشب یکشنبه 6 بهمن 1393
) به دامنه تلفن کرد و چند تذکر مهم داد که این موارد بود. نامش را چون
خود نخواست، فاش نمی کنم:
1- گفت نام معاون پاسگاه دارابکلا در آن زمان استوار دوم سیف بود. که دامنه در متن بالا اصلاحش کرد.
2-
گفت آن نشست داخل مسجد و سخنان آقای شیخ طالب (وحدت) پنج شش روز بعد از 22
بهمن 57 بود و من برای اولین بار سه چهار روز زودتر از آن اجتماع مسجد
محل، شیخ وحدت را در مسجد جامع ساری دیدم. که دامنه هم با توجه به تردید
شیخ وحدت در مورد زمان دقیق آن نشست تاریخی، آن را با تقریب دو سه روز بعد
آورده بود و حالا با تذکر این دوست باسابقه، اصلاحش کرد و تقریب را روی
چهار پنج روز بعد گرد کرد. یک قرینه ی خیلی مهم وی این بود که آقای آبگون
تا سه روز بعد از 22 بهمن متواری بود و بعد از آن آمد محل و باقی قضایا که
ایشان کمی از آن صحنه ی ورود مجدد آبگون به محل را برام شرح داد...
3- گفت " پسر شهید" آقای آبگون، نامش شهید ایرج بود و در یگان همافران خدمت می نمود. یاد این شهید گرامی، جاویدان باد.
4- گفت دامنه را همیشه می خواند و به تاریخ انقلاب خصوصا اوایل انقلاب محل و کشور دقت وافر دارد و دائم مرورش می کند.
دامنه
در همان تماس و مکالمه فی مابین از وی تشکر ویژه نمود و حالا نیز مجددا"
از وی سپاسگذاری خاص دارد. اجرکم عندالله. و این نوع نگاه اصلاحی چقدر بر
یک مدیر وبلاگ خوشایند و شعَف انگیز است. 601 .
![](http://hgtc.ir/darabkola/Pakoassel/T920823/1%20%2816%29.jpg)
شیخ وحدت روزی در 23 بهمن 57 در داخل مسجد دارابکلا میان مردم از یوم المَرحمه بودن روز ییروزی انقلاب گفت و حالا هم در آبان سال 1392 در حلقه ی تکیه ی دارابکلا و در میان جوانان تشنه ی دانایی و هویت اسلامی و آزاداندیشی، سخن از منطق دیانت و آزادی و عزت و کرامت انسان می گوید.
سرگذشت شیخ وحدت (74)
انتشار سند ممنوع الخروجی شیخ وحدت
به
نام خدا. دامنه برای نخستین بار سند ساواک رژیم شاهنشاهی مبنی بر ممنوع
الخروج بودن شیخ وحدت را منتشر می کند. تاریخ سند 6 بهمن ماه 2535 شاهنشاهی
ست یعنی برابر 1355 هجری شمسی.
در
این سند که در زیر مشاهده می کنید بر مفهوم " طلبه " بودن اسامی مبارز
سیاسی که در گوشه ی سمت چپ سند درج است، دقت و تامل کنید تا بدانند آنان که
نمی دانند در نهضت غریبانه ی امام خمینی، طلاب مظلوم نیز نقش اساسی و
فداکارانه و شجاعانه ای ایفاء کرده بودند. در این سند مهم نام چند نفر
متشخص در یکجا لیست گردیده است که برخی از آنها را معرفی می کنم:
ردیف 1- ابوطالب طالبی مشهور به شیخ وحدت است.
ردیف-
شهید حجت الاسلام والمسلمین سیداحمد نبوی فرمانده سپاه قم و ری و از
دوستان بسیار نزدیک و صمیمی شیخ وحدت در طول ایام مبارزه و بعد از انقلاب.
ردیف 4 - شهید حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم هاشمی نژاد که شیخ وحدت به اتفاق
ایشان و محی الدین غفاری در دوره ی مبارزات از مشهد بطور مخفیانه سفر انجام
دادند و به دیدار شهید محراب آیه الله مدنی رفتند در دوره ی تبعیدش در شهر
گنبد و نیز بقیه ی جاها که قبلا در داستان آوردم.
ردیف 9- حجت الاسلام والمسلمین احمدی که شیخ وحدت در دهه ی 50 از طریق او با دکتر علی شریعتی آشنا شد.
ردیف 10- آیت الله سید کاظم نورمفیدی نماینده تام الاختیار امام خمینی و ولی فقیه
در گرگان و دشت و امام جمعه ی مرکز استان گلستان. که شیخ وحدت بسیار با او
رفیق و نزدیک است و بیش از یک دهه در گرگان در حوزه ی علمیه ی وی برای
طلاب تدریس کرد و هم اینک مراودات نزدیکی با هم دارند از نشست های خصوصی و
فکری و سیاسی گرفته تا کوهنوردی در قله های گرگان.
![](http://images.persianblog.ir/781182_Osy51bsp.JPG)
این سند در ص 315 کتاب خاطرات آیة الله نورمفیدی نیز درج است. عکاس سند: دامنه
![](http://images.persianblog.ir/781182_B3Akh0mZ.JPG)
عدد 315 صفحه ی کتاب و تاریخ سند در عکس درج است. عکاس سند: دامنه
![](http://images.persianblog.ir/781182_JyTqqU0H.JPG)
و
![](http://images.persianblog.ir/781182_dEtzMEyb.jpg)
خاطرات آیت الله نورمفیدی جلد1،انتشارات مرکز اسناد، 1385 عکاس: دامنه
![](http://images2.persianblog.ir/781182_GiKpM9Z0.jpg)
گرگان 1371 . حُجج اسلام آقایان: نورمفیدی و شیخ وحدت و افضلی
سرگذشت شیخ وحدت (75)
به
نام خدا. شیخ وحدت بعد از آن سخنرانی مهم اش در مسجد دارابکلا در روزهای
آغازین پس از پیروزی انقلاب، شروع نمود به مطلع شدن از وضعیت سیاسی اجتماعی
محل و مسائل عقیدتی و ایدئولوژی افراد انقلابی و نشست ها و گفت و گو های
فراوان با آنان.
با
آن سخنرانی، رفت و آمد انقلابیون محل با شیخ وحدت در خود دارابکلا شروع
شد. یا منزل پدر می آمدند و یا خود شیخ می رفت منزل آنها. پس از چندین نشست
و بحث و تبادل دیدگاه ها و هویدا شدن هویت ها، شیخ وحدت به این نتیجه رسید
که توی دارابکلا کسانی که با فُرقان ارتباط داشته باشند نداریم. یعنی
مطمئن گردید که تفکر فرقان هنوز در محل نفوذ و رخنه نکرده است. ولی فهمید
دو جریان اِلحادیون و التقاطیون کشوری، تقریبا هوادارانی نسبتا" قابل توجهی
در دارابکلا پیدا کردند. از همین رو شیخ مرکز ثقل فعالیت خود را در آن
برهه ی مهم انقلاب بر این قرار داد که بتواند با این هواداران هر دو جریان،
صحبت آزادانه بکند. بحث های ایدئولوژیک داشته باشد تا بتواند تاثیری در
عناصر موثرشان داشته باشد.
تا آنجا که بر خاطر شیخ مانده، بجز دو نفر از آنان، یعنی " آقایان ... و ...
" که می گفتند خیلی وابسته هستند به جریان مورد نظر، و تن به بحث و نشست
نمی دادند، اما شیخ با بقیه ی آنها بحث های مفصّلی داشت تا آنجا که در توان
بود، روشنگری کرد اما تا چه حد روشنگری شیخ بر آنها اثر نهاده یا نه،
بازخوردش در آن زمان برای شیخ، ناشناخته ماند. بحث های شیخ با آنان صرفا
عقیدتی بود نه سیاسی.
جلسات هم در این منازل ترتیب داده می شد که شیخ وحدت تا جایی که در ذهنش مانده این خونه ها را ذکر کرد:
1-
منزل ما یعنی اتاق مرحوم پدرمان. ( دامنه طی چند نشست در منزل ما، برای آن
جمع در حال بحث با شیخ وحدت، چای می برد و می دید و می شناخت آنها را ).
2- خونه آقای کبل هادی آهنگر. 3- خونه ی پدر آقای مهدی بریمانی. 4- خونه ی
آقای علی اکبر آهنگر ( مرحوم حاج موسی ). 5- منزل مرحوم مصطفی مومنی. 6-
بالاخونه ی آقای مصطفی آهنگر ( مرحوم حاج محمدعلی ). 7- خونه ی آقای اصغر
رنجبر.
علاوه
بر آن، در بیرون خونه ها نیز با تک تک آن افراد، در حال قدم زدن و گاهی در
یک جا نشستن، این گفت و گو های مهم انجام می گرفت. آن فضا، فضای واقعا
بازی بود. هر کس راحت حرفش را می زد. اما به گفته ی شیخ سهم خواهی ها در
سطح کشور آن فضای باز را که نعمتی بزرگ بود، متشنج ساخت و از پس به جای کار
فکری، اقدام به ترور شخصیت و شخص و فضای تهمت و افتراء جایگزین شد. به
گونه ای که تا به امروز که بیش از 35 سال از انقلاب را پشت سر گذاشته ایم،
هنوز آن آمادگی پیدا نشده است تا آن فضای باز و خوب را مجددا" تجربه کنیم.
باید تاسف خورد.
و حالا دو خاطره ی شیخ از آن روزهای داغ دارابکلا:
خاطره ی سیاسی اول: بعد
از اینکه انقلاب پیروز شد، نظامیان پاسگاه دارابکلا فرار کرده بودند و
پاسگاه در اختیار انقلابیون قرار گرفت. روی این بحث و اختلاف افتاد که آیا
عناصر پاسگاه برگردند؟ یا این که پاسگاه را خود بچه های انقلاب اداره کنند؟
شیخ وحدت معتقد بود کار پاسگاه ژامدارمری فقط انتظامات روستا نیست. کارهای
امنیت منطقه و حفاظت جنگل و جلوگیری از قاچاق و رسیدگی به شکایات مردم و
فصل خصومت ها و... هم کار پاسگاه است. پس نمی شود کار به این مهمی را
واگذار کرد به انقلابیون که خودشان کارهای مهمتری برای انقلاب نوپا دارند.
تازه
استدلال شیخ این بود امام خمینی دولت موقت تاسیس کرد و قدرت دولت هم باید
از طریق پاسگاه و نهادی قانونی اعمال شود. و خود امام نیز بر مردم تکلیف
نمود با دولت موقت مهندس مهدی بازرگان همکاری کنند.
روزی
همین بحث ها در محیط پاسگاه کشانده شد. انقلابیون در حیاط پاسگاه جمع شده
بودند. ( دامنه هم آن روز بود و دقیق یادش است که چی گذشت ). آقای مرحوم
حجت الاسلام شیخ عباسعلی مختاری و شیخ وحدت برای آن جمع صحبت کردند.
ابتداء
آقای مرحوم شیخ مختاری صحبت کرد. او نظرش این بود که پاسگاه دارابکلا باید
در اختیار انقلابیون محل قرار داشته باشد و عناصر پاسگاه حق ندارند
برگردند. جمعیت داخل حیاط پاسگاه دست را بالا گرفتند و با مشت های گره کرده
فریاد زدند: صحیح است. صحیح است. صحیح است. ( هنوز تا آن زمان تایید الله
اکبر الله اکبر الله اکبر باب نشده بود ).
حالا
در همین حین یک جمعی ار انقلابیون هم رفته بودند ساری تا عناصر پاسگاه را
بیاروند محل. که خود یگان ساری مخالفت کرد. چون بر اثر فرار گستره ی
نظامیان از آن مقر، خودشان هم دچار کمبود نیرو شده بودند.
نوبت
به شیخ وحدت رسید. شیخ ابتدا آن استدلال بالا و توجیه هات عقلی خود را
برای جمع بیان نمود و سپس در یک جمله ی کوتاه گفت: بهتر است اینها برگردند.
باز جمعیت یک صدا گقت: صحیح است. صحیح است. صحیح است.
شیخ خنده اش گرفت و با آنان شوخی کرد و گفت بلاخره آنها باید برگردند؟ یا نه به دست شما باشد پاسگاه!!؟؟ هر دو که نمی شه صحیح باشه!
ولی در نهایت بچه های انقلابی پاسگاه را در اختیار گرفتند و نظر شیخ وحدت برای آن روز مقبول نیفتاد.
خاطره ی اجتماعی دوم: از
مسائل مهم آن روز دارابکلا حفاظت از جنگل بود. شیخ وحدت یک روز نزدیک ظهر
کناز مغازه ی اکبر چلوئی رفیق دوران جوانی و ایام فراری اش، دید آقای ... از آن دور در حالی که به اسبش دو تنه ی درخت جوان صاف بسته بود دوان
دوان می آید. رفت جلو و گفت آقای فلانی حیف نبود این دو تا درخت جوان را که
نه خشک است و نه پوسیده و آسیب دیده، که وقت بریدنش هم نبود، بریدی؟ اگر
تو ببُرّی و اون ببُرّه و همه ببُرُن، این جنگل نابود می شود. قطع درخت
قاعده دارد. هر درختی را نمی بُرّند. حیات جنگل به حفظ درخت های جوان است
و...
آن
بنده ی خدا چیزی نداشت بگه. گفت آقا ما چه جوری باید زندگی کنیم؟ ما این
چوب را می بریم داخل یا بیرون روستا می فروشیم، زندگی مان را می چرخانیم.
شیخ
گفت این درخت را تو الان ببری چقدر مگه می فروشی؟ آن روز گفته بود 50
تومان. ( 500 ریال ). شیخ دست کرد توی جیب خود و پولش را در آورد. دید دو
تا 50 تومانی دارد. به اون " آقای ...
" گفت: " ببین من تمام دارایی ام همین دو تا 50 تومانه. بیا این یک 50
تومان مال تو و 50 تومان باقی مال من. ولی فردا دیگه نرو درخت ببُرّی ".
و آن
فرد در آن زمان تحت تاثیر شدید قرار گرفت و آن کار را در آن زمان ترک کرده
بود. و دامنه به درستی یادشه که آن شخص غروب روز بعد آمده بود پیش شهید
ابراهیم عباسیان از انقلابیون مهم آن روزهای محل، نحوه ی برخورد شایسته ی
شیخ طالب (وحدت) را برای مان تعریف کرد و ... تا چند قسمت بعد که باز هم موضوع داغ و مهم دارابکلاست، خدا حافظ
![](http://images.persianblog.ir/781182_fs0rTGFl.jpg)
اتاق مرحوم پدر 1383. از راست : وحدت. سیدعلی اکبر و مرحوم پدر
![](http://images.persianblog.ir/781182_7nF4Z5QZ.jpg)
و
سرگذشت شیخ وحدت (76)
نزاع خونین اوائل سال 1358 دارابکلا
به
نام خدا. در دارابکلا یک نزاعی خونین در گرفته بود. زمان دقیقش در یاد شیخ
نمانده اما گویا اوائل سال 58 بود. زمانی که دادگاه های انقلاب شکل گرفته
بودند. بین بچه های انقلاب و طرف مقابل یعنی " آقایان ..."
که از قبل از پیروزی انقلاب با انقلاب مساله داشتند. و این اختصاص به محل
ما نداشت، کل کشور با این گونه عقاید روبرو بود. یعنی یک گروه اندکی تا
پایان، به رژیم شاه وفادار مانده بودند. و عموم اینها از نظر فکری ضعیف
بودند.
فضای
کشور در آن سال یعنی اوائل 1358 بسیار باز بود و هر گروه و جمعیتی حرف
خودشان را خیلی راحت می گفتند. اینها هم که طرفدار شاه بودند و به رژیم
عُلقه داشتند، برای گرایش خود موضعگیری می کردند. بچه های انقلاب محل هم به
شاه دوست ها حساس تر بودند تا به گروه های فکری دیگر. گروه های فکری دیگر،
حساب شده کار می کردند و بی گدار به آب نمی زدند. ولی جماعت شاه دوست ها
به خاطر ناآگاهی های سیاسی گاهی حرف های نامربوطی می زدند. به هر حال یک
درگیری ایجاد شد و به زد و خورد کشیده شد و برخی هم مجروح گردیده بودند.
همین درگیری خونین موجب شد کار به شکایت انقلابیون علیه ی آن عده طرفدار
شاه بکشد.
از طرف دادستانی انقلاب ساری آمدند و حدود 12 نفر را جلب و دستگیر کردند و بردند ساری. یکی به نام " آقای ... " را بردند زندان ساری و بقیه ی 11 نفر را توی آن تشکیلات ساواک سابق در جنب میدان امام ساری خیابان دولت، بازداشت کردند.
شیخ
وحدت آن لحظه ی درگیری و نزاع خونین در دارابکلا نبود. زیرا او ساکن ساری (
خیابان فرهنگ نرسیده به خیابان قارن ) بود. ( ولی دامنه آن روز خونین بود و
صحنه های خطرناک آن نزاع یادشه؛ جسته و گریخته ). روز بعد شیخ که آمد محل،
از قضیه باخبر شد.
شیخ
وحدت به محض مطلع شدن، بلافاصله با آقای حاج علی کارگر حضوری تماس گرفت و
جزئیات آن را جویا شد. خود آقای کارگر هم پیگیر این ماجرا بود و مرتّب به
ساری و دارابکلا در رفت و آمد بود. شیخ وحدت همان روز یا روز بعد خود را
به ساختمان ساواک در ساری رساند. دید حاج علی کارگر هم آنجاست. با او
پیرامون مساله صحبت کرد که باید این قضیه را یک جوری جمعش بکنیم و نباید
کِش پیدا کند. آقای کارگر هم قبول داشت که باید جمع شود. شیخ از آن ساختمان
آمد بیرون و بی وقفه رفت زندان ساری. مسوول زندان آن زمان یکی از رفقای
شیخ وحدت بود.
شیخ به مسوول زندان گفت: " آقای ... " را بیار می خوام با او صحبت کنم. " علتش این بود چون او تنها بود در زندان، شیخ رفت پیشش علت را جویا شود. آن زندانی " آقای ...
" آوردند پیش شیخ. وحدت حالا از قضایا و اوضاع مطلع است ولی خواست از زبان
او هم بشنود. دید بسیار هراسان است. وحدت چون تجربه ی زندان را داشت، درکش
می کرد. گفت ما بی تقصیریم. گناهی نکردیم. یک کاری بکنید برای ما. شیخ هم
گفت باید ببینم چکار می توانیم بکینم. بعد از این دیدار و کسب خبر شیخ
مجددا برگشت به همان ساختمان ساواک. این و علی کارگر رایزنی کردند و قرار
شد این 12 زندانی دارابکلایی آن شب را باشند تا فردا تدبیری بیندیشند.
وحدت
توی ذهنش فکر کرد توی یک ده اگر چنین موضوعس کش پیدا کند، موجب انتقام
جویی می شود چون خود اسم زندانی بودن نوعی تحقیر و بی حیثیتی می آورد. باید
کاری جستجو کرد و کینه را نگذاشت عمیق گردد. به هر حال اینان زن دارند.
بچه دارند. فامیل دارند. آشنا دارند. گسترش کینه برای روستا آن هم ابتدای
انقلاب خیلی فاجعه بار است. و مهم این بود که شیخ وحدت همان زمان دریافت
که خود دادستانی انقلاب هم خوشبختانه در پی " راه حل " است که قضیه به صورت
ریش سفیدی حل شود و روستا در منازعه گرفتار نشود. لذا آن روز یا روز بعد
اطلاع دادند که ساعت 3 و نیم عصر از سوی دادستانی انقلاب نمایندگانی می
آیند توی مسجد جامع محل برای تحقیق روی قضیه ی بحرانی نزاع و کاووش راه حل
برای برون رفت از آن.
شیخ
وحدت صبح آن روز در دارابکلا با افراد انقلابی محل که آن ایام مسوول و
کاره ای بودند مثل آقایان کبل هادی آهنگر و حاج علی کارگر و برخی از دوستان
طلبه و خصوصا با مرحوم حجت الاسلام آشیخ احمد آفاقی گفت و گو و رایزنی
هایی فشرده نمود. و به اتفاق آقای کبل هادی آهنگر رفت خونه ی آقای آفاقی تا
موضوع همآهنگ شود و وقتی دادستانی آمدند محل، همه یک جور موضع بگیرند که
قضیه فیصله پیدا کند.
سپس
موقع نردیک ظهر شیخ وحدت و آقای کبل هادی آهنگر حرکت کردند و در سه راهی
آقا مدرسه شیخ به کبل هادی گفت: " برای آگاهی باید با دو سه نفر دیگر صحبت
کرد. ایشان قول داد با آن دو نفر صحبت کند. " آن دو از هم جدا شدند و تا
زمان ساعت 3 و نیم عصر که در مسجد اجتماع شد. جمعیت زیادی وارد مسجد شدند و
در دو طرف مسجد نشستند. ( دامنه هم آن روز بود ).
منسوبین
زندانی آمدند و در سمت قهوه خانه ی مسجد نشستند و انقلابیون در سمت منبر. و
طلاب و علما و روحانیون هم در وسط دو طرف محراب. شیخ وحدت و کبل هادی و
علی کارگر هم کنار هم نشستند و منتظر ماندند تا نمایندگان دادستانی برسند.
نماینده های دادستانی انقلاب سر ساعت رسیدند. یک روحانی بود و همراهانش.
ایتدا
شاکی ها یعنی انقلابیون صحبت کردند. ولی بر خلاف قرار قبلی که قرار بورد
مُنعطف باشد و فیصله دهند، خیلی هم تند صحبت کردند. نسبت های " ضد انقلاب "
" باید تنبیه شوند " و ... را مطرح کردند. یکی یکی انقلابیون صحبت کردند
خواهان " اشدّ مجازات زندانی ها " شدند. شیخ وحدت تا اینجا ساکت است. و
فهمید که آن طور که قرار بود پیش برود، نرفت و به این صلح نمی انجامد. به
آقای کبل هادی که کنارش بود هم همین را گفت. کبل هادی مثل شیخ وحدت معتقد
به حل قضیه و صلح بود. بعد فرستاده ی دادستانی رو کرد به منسوبین زندانیان و
گفت شما چی دارید بگویید؟
اینها
ساکت بودند یکی از میان آنها برخاست و شروع به سخن کرد. شیخ وحدت به دامنه
تاکید کرد چون این فرد از گذشته رفیقش بوده و خیلی با هم بودند آن دوره ی
جوانی ( دامنه داستان آن را قبلا گفت ) اسمش را به دلیل این دوستی بگو.
آری او آقای سید آقا هاشمی معروف به سیدآقا صباغ بود. او خطاب به نماینده ی
دادستان گفت: " آقا این آقایون ( انقلابیون ) که هر چه بود گفتند. که ما
ضد انقلابیم و نامسلمان و چی چی هستیم. یک نفر از میان آنها مانده که اگر
اون هم اظهارنظر بکنه و هر چه بگه ما تسلیم هستیم. " و آنگاه آق سیدآقا
صباغ رو کرد به شیخ وحدت و گفت: " این آق شیخ طالب هم نظرش را بگه دیگر شما
هر چه خواستید بر سر ما بیاورید. " آق سیدآقا این را گفت و نشست.
آن
فرستاده ی دادستان رو کرد به شیخ وحدت و گفت شما نظرتان را بدهید. برای
شیخ آن نشست و آن صحبت های انقلابیون برخلاف توافق قبلی غیر منتظره بود.
شیخ به آقای کبل هادی که هم موضع شیخ وحدت بود و در آن نشست بر خلاف
انقلابیون سکوت کرده بود گفت : خراب شد..
وحدت
یک لحظه توی ذهنش آمد که هر چه بگه این فصل الخطاب این محکمه ی تحقیقی ست.
و حتما نظرش موجب انشای رای می شود. یک مقدار در آن لحظه مکث کرد و نگاهی
به آن جماعت منسوب به زندانیان دید همه ی آنها چشمشان به اوست که چه نظری
می دهد؟ دیگر دریافت اگر تایید کند اینان ضد انقلاب هستند شکافی که در محل
پدید می آید حالاحالا پُر نخواهد شد. و زخمی که ایجاد می کند غیر قابل
التیام خواهد بود.
لذا وحدت به سخن آمد و رو به نماینده ی دادستان کرد و این جمله ی تاریخی اش را گفت:
" جناب آقای ... نماینده ی محترم دادستانی من نظرم این است توی دارابکلا ضد انقلاب به معنای ضد اسلام که آگاهانه هم باشد نداریم. "
شیخ
این جمله را گفت و مسجد را به بُهت و شعَف برد. گویی شیخ آب روی آتشی
شعله ور ریخت و یک دعوایی که می رفت به یک اپیدمی جذامی اجتماعی بدل شود را
خاتمه داد. حالا چرا بُهت و چرا شعف؟ زیرا آن سوی مسجد منسوبین زنداینان
همه خوشحال گشتند و این سوی مسجد یعنی سمت منبر که انقلابیون بودند، همهمه
نمودند علیه ی شیخ وحدت که چرا بر خلاف آنها نظر داد.
این نظر و رای شیخ وحدت مبنای تصمیم دادستانی شد و زندانیان فردای آن روز همگی از زندان آزاد شدند.
آری همین رای تاریخی شیخ وحدت، ریشه ای شد برای اقدامات بعدی مخفی و علنی علیه ی شیخ وحدت از مخالفت ها گرفته تا شب نامه ها. تا قسمت 77 که بحث مهمی در مورد شیخ وحدت در محل است خدا حافظ
سرگذشت شیخ وحدت (77)
نشست مهم منزل مرحوم جاج شیخ احمد آفاقی
به
نام خدا. دو روز بعد از آن جلسه ی حل منازعه ی مسجد جامع دارابکلا در سال
1358، که با رای آقای شیخ وحدت زندانیان دارابکلا از زندان رها شدند، آقای
کبل هادی آهنگر به شیخ وحدت خبر داد ساعت 3 و نیم عصر منزل آقای آشیخ احمد
آفاقی یک نشستی ست. شیخ از این نشست نه خبر داشت و نه دعوت شده بود. اما با
این وجود در ساعت مقرر حرکت کرد و رفت منزل آقای مرحوم حجت الاسلام آشیخ
احمد آفاقی ( پسر عموی مادرمان ). شیخ وارد آن اتاق مخصوص آقای آفاقی شد.
دید اتاق کاملا پّر است. گوش تا گوش آن نشسته اند. از طلبه و روحانیون تا
دست اندرکاران محل. مثل: آقایان روحانیون محترم ( هشت نُه نفر روحانی
) مرحوم آفاقی، مرحوم عباسعلی مختاری، سیدعلی صباغ، و نیز آقایان مرحوم کبل
حسن آهنگر، کبل هادی آهنگر، حاج علی کارگر و چند تن دیگر.
شیخ
وحدت وقتی وارد شد حضورش برای آنها غیر مترقّبه بود. وحدت رفت نشست. هنگام
احوال پرسی کاملا دریافت که برخی از حضورش کاملا ناخرسندند.
وحدت
نشست و دید یک چند دقیقه ای سکوت محض بر جوّ اتاق حاکم شد. کسی چیزی نمی
گفت. بعد از چند دقیقه یکی از حضّار که به گمان شیخ، مرحوم کبل حسن آهنگر
بود، رو کرد به جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای سید علی صباغ، و گفت: "
جناب آقای صباغ شما می خواستید در رابطه ی با آقای شیخ طالب طالبی ( وحدت )
صحبت هایی بکنی. پس شروع کنید و حالا که ایشان خودشان حضور دارند بهتر
است. " شیخ وحدت در آن لحظه با شنیدن این جمله تازه دریافت که این نشست یک
جلسه ی ویژه در باره ی اوست و شیخ همان جا به این حس رسید که گویی خود را
بر نشست شان تحمیل نمود. ولی چاره ای نبود و وحدت نشست و به صحبت های جناب
آقای سید علی صباغ گوش فرا داد.
جناب
حجت الاسلام آقای صباغ رو کرد به شیخ وحدت و سخنش را چنین آغاز کرد. به
نقل مستقیم از مصاحبه ی دامنه با شیخ وحدت در شب 5 شنبه 9 بهمن 1393 منزل
شیخ ساعت 11 شب:
"با توجه به قضایایی که پریروز در داخل مسجد اتفاق افتاد و شما یک تنه
خودتان را در مقابل همه ی طلاب و علما که قبلا در آن جلسه ی مسجد یکی یکی
نظرشان را در رابطه ب با این افراد ضد انقلاب زندانی داده بودند، به مخالفت
برخاستی و علنا" ضدیّت خود را با جامعه ی روحانیت آشکار کردید. این حرکت
شما برای من مسجّل می کند که شما جزو ما نیستید. بلکه یک آخوندی هستید که
طرفدار سازمان مجاهدین خلق هستی و کوتاه سخن این که شما یک جنبشی هستی.".
![](http://images.persianblog.ir/781182_CCCTOQ0W.JPG)
حجة الاسلام والمسلمین سیدعلی صباغ دارابی
و
تو خواننده ی دامنه بدان که جنبشی در آن وقت یعنی کسانی که طرفدار مجاهدین
خلق بودند. شیخ با کمال آرامش حرف های آقای صباغ را گوش کرد و از این
اتهام بشدت شگفت زده شد و به جنای آقای صباغ گفت. نقلی مستقیم:
«ما همین مدت پیش با آقای شیخ عباسعلی مختاری و آقای کبل هادی آهنگر توی
خونه مان (اتاق منزل مرحوم پدرمان) یک جلسه ای داشتیم. شما از آقای کبل
هادی آهنگر بپرسید من در آن جلسه در رابطه با همین سازمان مجاهدین خلق چی
گفتم؟»
البته
آقای صباغ از کبل هادی نپرسید تا جواب بشنود. اما قضیه ی آن نشست وحدت و
مختاری و کبل هادی منزل مرحوم پدرمان چی بود؟ وحدت در آن نشست سکوت کرد ولی
اینجا در مصاحبه برای دامنه آن را گفت و آن این است:
چنانچه
قبلا گفته شد بعد از اولین سخنرانی شیخ وحدت در پنج شش روز بعد ار پیروزی
انقلاب در مسجد دارابکلا، دید و بازدید با وحدت در منزل مان از سوی
انقلابیون شروع شد. دو روز بعد از آن سخنرانی یک بعد ظهر هم مرحوم شیخ
مختاری و کبل هادی آهنگر آمدند پیش شیخ وحدت. نشستی میان شان شکل گرفت. در
آن جلسه ی دید و بازدیدی شیخ مشغول نماز بود. در میان نماز متوجه شد بین آن
دو یعنی کبل هادی و شیخ مختاری بحثی پیرامون سازمان مجاهدین خلق در گرفت.
این بحث آزاد در آن دوره در همه جا مرسوم و جاری بود. کبل هادی به مختاری
گفته بود:
"
آقایان مملکت اشتباه می کنند که این همه با سازمان مجاهدین خلق مخالفت می
ورزند."
بعد شروع کرد به بیان سابقه ی مبارزاتی افراد و رهبران سازمان. و
در قبال این بیان خود می گفت: "شما عمامه به سر ها چه کار کردید؟"
شیخ
هنوز در حال نمازش بود. در حین نماز بحث های میان آن دو را که با صدایی
بلند مباحثه می کردند، می شنید. نماز که تمام شد وحدت هم به جمع آن دو
پیوست.
یک
سری جواب هایی شیخ مختاری داده بود که کبل هادی قانع نمی شد. و تکیه داشت
روی عمل انقلابی و سابقه ی مبارزاتی افراد و رهبران سازمان. شیخ وحدت به
کبل هادی در آن جلسه گفت:
"ببینید شما اگر صرفا" به مبارزه و سابقه ی افراد بخواهید تکیه کنید، فقط
سازمان را نمی توانید حق بدانید. باید همه ی تشکیلات الحادی را هم حق
بدانید. چون آنها هم مبارزه داشتند. آیا شما همه ی آنها را حق می دانید؟
تازه گیریم که سابقه ای مبارزاتی یک ملاک باشد برای حقّانیت سازمان، اما
مهم اینه الآن (یعنی در همان ابتدای پیروزی انقلاب) سازمان مجاهدین چکار
می کند؟ الآن سازمان مجاهدین دقیقا" در مقابل خواسته های خلق است. خلق یک
چیزی می گوید و سازمان یک چیزی می گوید."
شیخ وحدت بعد برای آقای کبل هادی آهنگر یک مثال تاریخی زد و گفت:"آقای آهنگری ما در تاریخ اسلام نمونه داریم. طلحه و زُیبر. در سابقه ی
مبارزاتی شان هیچ حرفی نیست. تا جایی که پیامبر (ص) در باره ی طلحه گفت او
" طلحه الخیر " است. یا شمشیر زُبیر چقدر برای اسلام کار کرد؟ خوب همین
شمشیرها در زمان دیگر علیه ی اسلام و علیه ی علی (ع) بکار گرفته شد. سازمان
مجاهدین خلق امروز در مقابل امام خمینی ایستاده است. امامی که تمام مردم
ایران او را به عنوان رهبر خود برگزیده اند. دیگر در این شرائط ما نمی
توانیم بگوییم اینان ( رهبران سازمان ) سابقه ی مبارزاتی شان توجیه کننده ی
همه ی اعمال شان می تواند باشد."
این
آن بحثی بود در منزل پدرمان که شیخ وحدت از جناب آقای صباغ در منزل شیخ
احمد آفاقی در خواست کرد از کبل هادی استفهام کند و جویا شود که شیخ چه
نظری داده بود در مورد سازمان مجاهدین خلق که البته آقای سید علی صباغ
نپرسید و آن نشست فوق العاده ی منزل آفاقی هم ادامه یافت اما نه بر روی
صحبت های آقای صباغ علیه ی شیخ وحدت، که بر روی موضوعاتی دیگر. و این مساله
البته باعث نشده بود تا انقلابیون محل رابطه ی شان را با شیخ وحدت دچار
خدشه کنند. باز همچنان رابطه برقرار است خصوصا میان شیخ و حاج علی کارگر و
کبل هادی آهنگر.
در
قسمت 78 خواهم گفت که دهه ی محرم همان سال شیخ وحدت می شود خطیب تکیه ی آن
سال دارابکلا و منبرهایی می رود و بحث هایی مطرح می شود و ...
فقط
گفته باشم دامنه هیچ گونه جسارتی به جناب حجت الاسلام آقای صباغ را نه
فقط روا نمی داند بلکه موضع نشان می دهد. زیرا از نظر دامنه تاریخ را در
تاریخ باید خواند. گرچه راه داوری و برداشت و تحلیل آن قضایا بر روی هیچ کس
نباید بسته باشد ولی مهم آن است که راه ما، راه مودّت و همبستگی و رشد و
توسعه ی روستا و اهالی شریف و ستودنی دارابکلاست. شخص دامنه با آن که اخوی
شیخ وحدت است و روای امانت دار سرگذشت، برای شخص و شخصیت جناب آقای سیدعلی
صباغ روحانی باتقوا و صاحب آراء و آثار احترام خاص قائل است با همه ی
اختلاف دیدگاه های محتمل. باید تحمل و تامّل را یکجا برد بالا. ان شاء
الله.
![](http://images.persianblog.ir/781182_2fKSb8mZ.JPG)
![](http://images.persianblog.ir/781182_m0VxhIMg.JPG)
![](http://images.persianblog.ir/781182_B6flVA5F.JPG)
سرگذشت شیخ وحدت (78)
آخرین منبر شیخ وحدت در دارابکلا سال 1358
به
نام خدا. سال 1358 بعد از آن نشست منزل مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد
آفاقی، دوستان صمیمی شیخ وحدت از جمله در راس همه ی آنها، حاج علی کارگر با
شیخ وحدت به مشورت پرداختند که دهه ی عاشورای آن سال ( یعنی محرم 1358 )
شیخ به منبر برود؛ علی رغم میل باطنی جناب شیخ. تا آن زمان ارتباط شیخ با
انقلابیون محل تنگاتنگ بود؛ خصوصا با این سه تن: حاج علی کارگر و کبل هادی
آهنگر و هادی آهنگر. و باز از میان این سه بلاخص با حاج علی کارگر.
وحدت
هم پذیرفت آن سال به منبر برود و دهه ی عاشورا را سخنرانی کند. موضوعی که
وحدت برای آن منبرهایش انتخاب کرده بود و فکر می کرد نیاز است پیرامون آن
در آن دهه صحبت کند، موضوع اتحاد، همبستگی، گذشت، عفو و اغماض و مدارا بود.
همه ی اینها برای حفاظت از دستاورد بزرگی که ملت ایران به رهبری امام
خمینی داشته است، در سایه ی همبستگی بود. در واقع این رمز پیروزی بود و به
تعبیر امام خمینی وحدت کلمه. رمزی که هم عامل پیروزی بود و هم عامل حفظ
دستاوردها. که امروزه می گویند علت مُحدِثه، علت مُبقیه هم هست.
برای
عینی بودن موضوع بحث، شیخ وحدت آن سال قرآن را می بُرد روی منبر و آیات
قرآن را می خواند و وپیرامونش صحبت می کرد که به نظر وحدت برای شنودگان آن
سال هم جاذبه داشت و هم تازگی.
آیاتی
که انتخاب کرده بود آیات مربوط به حضرت موسی (ع) و بنی اسرائیل و نجات بنی
اسرائیل از شرّ فرعون و مشکلاتی که بنی اسرائیل در زمان فرعون گرفتارش
بودند و بعد تفرقه ای که میان بنی اسرائیل توسط برخی از اسباط بنی اسرائیل
ایجاد شده بود، بود. و شیخ اینها را به عنوان قضایای قطعی تاریخی که قرآن
مطرح می کند و کسی نمی تواند نسبت به نها نردیدی داشته باشد، مطرح می نمود.
و درس هایی که از این آیات می توان گرفت را برای حضّار بازگو می کرد.
در
واقع شیخ فکر می کرد طرح این گونه مسائل ، یعنی شرح جامعه ی فرعونی در
بالای منبر که جامعه ی ایران هم در آن برهه آبستن مشکلات متعدد شبیه عصر
فرعونی بود و زیر بار سنگین مصیبت های رژیم طاغوت قرار داشت، مردم را
متنبّه نگه می دارد. رژیمی که به مثابه ی طاغوتی فرعونی، ملت را در استضعاف
فرو برده بود.
و
اینجا دامنه بیفزاید که به تعبیر دقیق علامه طباطبایی در المیزان جامعه ی
مستضعف جامعه ای ست که فرعون آن قوم و بلاد، مردم را به استضعاف درونی و
تحقیر فکری بکشاند و در فقر آگاهی های حیاتی قرارش دهد. بگذرد دامنه.
یکی
از آسیب هایی که آن روزها خود شیخ وحدت برای اینهایی که منبر می روند،
شناخته بود این بود که حالا در طول تاریخ منبر رفتن این رسم شده بود و مردم
هم برای شان جا افتاده بود که منبری باید از حفظ صحبت کند!! به گونه ای که
مردم خیال می کردند کسی که از روی کتاب یا نسخه و یا یادداشتی مطالب خودش
را بالای منبر بیان می کنه، این آدم بی مایه ای ست.
مثلا
شیخ وحدت یادشه که مرحوم پدرمان چقدر منزل زحمت می کشید و چندین بیت حفظ
می کرد برای یک منبر رفتن. اگر بعد از ظهر می خواست منبری برود، از سحر در
خونه چندصد بار شعر ها را از بر می کرد که از حفظ بالای منبر بخواند. و
دامنه از این کار مرحوم پدرمان زیاد خاطره داره. گاهی مادر حکیم مان به پدر
در یادآوری حفظ شعر کمک می کرد.
از
حفظ گفتن برای منبر یک آفاتی دارد. برخی از مهمترین متون و مطالب مهمه از
دست می رود چون خطیب قادر نیست همه ی آن موارد و استنادات را از حفظ بگوید.
لذا وحدت درصدد برآمد این سدّ را آن سال بشکند همانطوری که شش هفت سال پیش
از سال 58 بساط پول جمع کردن برای آخوند را برای همیشه برچید از محل. که
دامنه آن را پیشتر آورده است و حتی موجب رضایت شدید حجت الاسلام حاج شیخ
احمد آفاقی رحمه الله شده بود که به شیخ وحدت به آن زبان شیرینش به شوخی و
تلخند گفته بود : تِه اَمه کاره راحت هاکاری. خَله مایه ی آبروریزی اِما
بیهه اون کار ". خدا بیامرزدش مردی باسواد و آبرودار که خدماتی فراوان برای
محل نمود.
حالا
در این سال مهم شیخ وحدت رفتن به منبر را در دهه ی عاشورای سال 58 آغاز
کرد و رسما" کتاب را برد بالای منبر از روی کتاب سخن گفت. رویدادی که تا آن
زمان متاسفانه و متوهّمانه مایه ی خفت و کم سوادی منبری تلقی می گردید. و
اتفاقا" خیلی هم استقبال شد این شیوه ی منبر وحدت برای وحدت با کتاب و از
روی متن وحدت.
یکی
دیگر ار کارهایی که شیخ وحدت این سال کرده بود مساله مقتل خوانی در روز
عاشورا بود که در قسمت بعدی خواهم گفت. اتفاقی خاص که نقل آن حتی اشک حسینی
بر چشمان تان جاری می سازد. تا بعد عزت مزید.
![](http://images2.persianblog.ir/781182_SGBrsgKU.jpg)
دامنه. وحدت. مرحوم محمدحسین طهماسی . مرحوم آق سیدعلی سجادی. حاج اصغر دباغیان. منزل مرحوم پدر. روز عروسی آقا محسن پسر شیخ وحدت
![](http://images2.persianblog.ir/781182_VlAmcZgT.JPG)
از چپ: شیخ باقر. حاجی مهاجر. مرحوم آق سید باقر سجادی. مرحوم پدر . دامنه. وحدت. حیدر. سیدعلی اکبر. حاج رضا. عادل. 1382 زیارت حج
![](http://images2.persianblog.ir/781182_1NRm2sP9.jpg)
حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی رحمه الله عموزاده گرانقدر مادرعزیزمان زهرا آفاقی
![](http://images2.persianblog.ir/781182_PE6kJ4LD.jpg)
سرگذشت شیخ وحدت (79)
علت منبر نرفتن شیخ وحدت در دارابکلا
به
نام خدا. یکی دیگر از کارهایی که شیخ وحدت در منبر دهه ی 58 عاشورا در
دارابکلا کرده بود این بود که آن سال در روز عاشورا تمام آن یک ساعت
سخنرانی منبرش در تکیه ی بالا را اختصاص داد به مَقتل خوانی. مَقتل دردناک و
حُزن انگیز عاشورا و عصر عاشورا. از روی این کتاب: " الوثائق الرسمیه
لثوره الحسین علیه السلام " یعنی اسناد رسمی انقلاب عاشورایی حسین علیه
السلام.
آن عاشورای خاص سال 1358 که اولین محرم پس از پیروزی حیات بخش انقلاب
اسلامی بود، شیخ این کتاب را بُرد بالای منبر و از همان ابتدای منبر تا یک
ساعت مقتل خواند. خود شیخ در مصاحبه به دامنه گفت:
"
می توانم بگویم که آن روز فقط و فقط در و دیوار گریه نمی کردند. به جرات
می توانم بگویم در آن منبر هیچ کس نمی توانست گریه نکند. از اول تا آخر
مردم اشک ریختند. خود من هم مرتب صدایم می گرفت و اشک خود را پاک می کردم و
با مکثی کوتاه، نفس تازه می نمودم و بعد، فرازی دیگر از مقتل را می خواندم
ترجمه می کردم و شیون همه بلند بود."
شیخ یادش است که بعد از آن منبر، روزی مرحوم پدرمان به شیخ وحدت گفت:
«آقای سجادی (یعنی مرحوم حجت الاسلام سیدباقر سجادی عمه زاده ی پدرم )
به من گفت در این تکیه از اول عمرم تا الان یادم نمی آید که کسی در روضه
خواندش توانسته باشه من را گریانده باشد و اشکم را در آورده باشد، ولی
امروز من به اندازه ی تمام عمر تکیه آمدنم، اشک ریختم و گریه کردم.»
با طلب آمرزش برای همه ی رفتگان عالَم، خصوصا مردم مومن دارابکلا، و این
دو مرحوم، بیفزایم نیز که شیخ وحدت در حین گفتن این فراز از زندگی
پرماجرایش به دامنه، چشمانش به سرخی رفته بود و بُغض وجودش را گرفته بود و
من عمدا" چشم در چشمش نگذاشتم تا وی را از آن وصال حسینی اش بیرونش نیاورده
باشم. و دامنه این چند پاراگراف مربوط به منبر مقتل خوانی را در هنگام
مصاحبه با اشک مخفی اش یادداشت می نموده در آن شب مصاحبه.
بگذرم
ولی به تو ای دامنه خوان هوشمند بگویم که هر لحظه خواستی گریه کنی، گریه
بر حضرت امام حسین سیدالشهدای اسلام و انسان و جهان بکن، که گریه بر مصائب
بزرگ ایشان، مصیبت های کوچک و بزرگ دل را می کاهد.
به
عشق آقا و ولی حقیقی مان امام حسین که ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام
در وی تجلّی دارد و خواهر عقیله اش حضرت زیبب که عصمت حضرت فاطمه سلام
الله علیها در آن عمه ی فخیمه ی سادات، جاری و متجلّی ست، صلواتی عارفانه
تقدیم شان کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
حال بشنوید چرا از آن سال یعنی محرم 1358 تا الان که 35 سال از آن می گذرد، شیخ وحدت دیگر در دارابکلا منبر نرفت؟
معمولا"
طبق سنت رایج دعوت روحانی خطیب محرم، توسط هیات اُمنای تکیه و حالت گردشی
بودن نوبت روحانیان محل، باید تا امروز طی این مدت طولانی 35 سال لااقل
چهار پنچ بار دیگر از شیخ وحدت برای منبر دهه ی عاشورا دعوت به عمل می
آمد، ولی به گفته ی شیخ وحدت در این مصاحبه، هیات امنای تکیه و مسجد هیچ
گاه از وی دعوت به عمل نیاوردند. طوری که گاهی مرحوم پدرمان به شیخ می
گفت:
"
شما را مگه دعوت نمی کنند؟ الان فلانی و فلانی و فلانی چند بار آمدند منبر
رفتند و رفتند، اگر نوبتی هم باشه، الان دیگر نوبت توست."
وحدت
هم به پدر نمی گفت دعوت نکردند تا پدر حیات داشتند مگر یک بار که جلوتر
شرح می شود، به ایشان می گفت من منبر را ترک کردم. و دیگر منبر نمی روم.
ولی پدر قانع نمی شد. حتی این اواخر عمرش یک سال مانده بود به وفات جان
گدازش برای خاندان و اقوام، به وحدت فشار آورد تو باید در تکیه منبر بروی. و
رسما می گفت: " من به عنوان پدرت به تو فرمان می دهم منبر بروی. "
در
اینجا بود که وحدت ناچار شد و حقیقت را بعد از 35 سال به مرحوم پدرمان
گفت. به یدر گفت: واقع اش این است بابا، این آقایون هیات امنای مسجد و تکیه
تاکنون مرا دعوت نکردند برای منبر. نه این که من منبر را ترک کرده باشم.
من که نمی توانم خودم را تحمیل کنم. "
پدر
گفت: من می روم با آقای سجادی (مرحوم حجت الاسلام سیدباقر سجادی) صحبت
می کنم. وحدت گفت این کار درست نیست. این بد است شما بروی از آنها تقاضا
کنی که از من دعوت کنند برای منبر محرم.
ولی
مرحوم پدرمان منطق خاص خودش را داشت و می گفت: این منبر تکیه، حق توست.
پای منبر آن پدربزرگت (مرحوم ملاعلی مشهور به کبل آخوند بنیانگذار اولین
تکیه دارابکلا) دفن است. تکیه ی سابق را پدر بزرگت درست کرد. من می روم به
اینها می گویم دعوت کنند."
وحدت ناچار شد تن به دستور پدر دهد و گفت من علی رغم این که این کار را
نادرست می دانم، و مطمئن هستم دیگران نمی خواهند من اینجا منبر بروم، شما
مختارید به خواسته تان عمل فرمایید چون پدر هستید و بر ما ولایت دارین.
پدر
گفت شما را کاری نباشد من درست می کنم. رفت پیش آقای مرحوم سجادی موضوع را
مطرح کرد و آقای سجادی هم گفت من این نظر شما می برم توی هیات امنا طرح می
کنم. پدر درگیر قضایا شد و منتظر ماند.
تا این که روزی آقای مرحوم سجادی به پدر گفت: من مطرح کردم ولی در جلسه ی هیات امنا فلانی!!! یعنی " آقای ...!!! " به مخالفت برخاسته است.
این
خبر برای شیخ وحدت خیلی سخت بود که پدرمان جواب منفی بشنوند از هیات امنای
مسجد و تکیه ی دارابکلا. و آن پدر عزیز و محبوب خاندان مان کمی بعد هم در
26 دی 1385 وفات کردند و هرگز منبر رفتین مجدد فرزندشان شیخ وحدت را که در
میان مردم یه شیخ طالب مشهوره، با انتظاری چندساله نشیندند و دار فانی را
برای دار باقی ترک گفتند. بگذرد دامنه و فعلا فقط راوی زندگی پرماجراست تا
روزی سر برسم به این مسائل.
البته
دامنه یادشه بارها در حضور روان شاد یوسف رزاقی و آسید علی اصغر و سیدرسول
و جعفر و برخی دیگر به دلیل منبر نرفتن شیخیَن منزل ( وحدت و باقر ) خطاب
به آنها می گفت : این ابراهیم می بایست شیخ می شد و آن دو منبر نمی رن.
باز
نیز دامنه از این چیزهای دردناک و بسیار قابل نکوهش بگذرد و به یقین دامنه
در آن روزی که سرگذشت پرماجراتر خودش را که " اتوبیوگرافی" خواهد کرد در
همین دامنه آن چیزهای نگفته را خواهد نوشت. اتوبیوگرافی هم یعنی زندگی
نامه نویسی "خود نوشت ". مثل اتوبیوگرافی معروف ژان ژاک روسو تحت عنوان
معروف " اعترافات " . بر خلاف اصطلاح بیوگرافی که یعنی زندگی نامه نویسی "
دیگر نوشت " شخصی دیگر زندگی کسی را تدوین کند.
البته
شیخ وحدت به دامنه افزود که یک بار در یک محرمی آقای حاج ابراهیم مهاجر
آمد پیشش و به صورت استفهام و سوال از وحدت پرسید شما نمی خواهین در
دارابکلا منبر بروین؟ خوب، پیدا بود وحدت نمی توانست بگوید چرا. من می
خوام، ولی دعوتم نمی کنن. لذا در پاسخ به حاج ابراهیم مهاجر گفت: " من
اصولا" منبر را ترک کردم دیگر. و اصلا" منبر رفتن را فراموش کردم! ".
البته
شیخ تاکید داشت به دامنه که: " اصولا" پیداست آنها که اهل منبر هستند می
دانند منبر رفتن، مثل یادگرفتن دوچرخه و رانندگی ماشین است. کافی ست کسی آن
را یاد بگیرد دیگر تا آخر عمرش این مهارت را بلد است. و هرگز از یادش نمی
رود. منبر هم برای روحانی همین حکم را دارد. "
آری
علت این که اینها شیخ وحدت را دعوت نکردند ممکن است علت های مختلفی داشته
باشد، ولی خوب، حمل بر صحّت باید کرد و بدبینی را کنار گذاشت و باید گفت
شاید آقایون فکر می کردند اگر شیخ وحدت منبر برود، باعث گمراهی مردم می شود.
اما دامنه دو نکته بگوید:
یکی این که آقایان مرحوم حاج سیدباقر سجادی و جناب حاج ابراهیم مهاجر چند
سال پیش از دامنه خواستند شیخ وحدت را برای منبر دهه ی عاشورای سال 1388
راضی کنم که من تلاش کردم، ولی شیخ وحدت اباء کردند و نپذیرفتند و دلایلی
ذکر کردند و البته دامنه قانع نشده بود و هنوز نیز نمی شود.
دامنه
صددرصد بر نظر خلاف شیخ وحدت است و بارها با وی در این باره بحث سنگین
کرده است. دامنه معتقد است منبر مال هر شهروند است. دعوت اساسا معنی ندارد.
شما جناب آقای وحدت، یک شب برخیز بروید منبر، ببینید چه کسی می تواند و
جرات دارد مخالف کند؟ مردم بر صورت چنین فردی تُف می زنند اگر چنین کاری
کند. آخوند موظف است منبر برود. ای کاش دامنه یک آخوند بود و نشان می داد
منبر امام حسین (ع) انحصار ندارد. و اجازه گرفتن نمی خواهد. خود لباس
آخوندی یعنی اجازه. چه کسی این سنت بد و غیر شرعی را راه انداخته که آخوند
قریب الاجتهاد یا هر روحانی دیگری از هیات امنای کم سواد اجازه بگیرد منبر
برود؟
شما
جناب آقای وحدت بی تعارف بگویم، 35 سال اشتباه کردید منبر نرفتید و به ما
نسل انقلابی ها ظلم فاحش و مبرهن نمودید. معارف حقّه ی الهی را مگر باید با
اجازه ی یک یا چند آدم منجمد، به اجتهاد بگذراند!؟
دامنه
در این مساله 100 درصد مخالف روحیه ی منبر گریزی شماست جناب آقای وحدت.
باز تکرار می کنم به دارابکلا جفا کردید شما. من دامنه نقدهای مهمی بر
سرگذشت شما دارم و در زمان خودش در پایان مصاحبه خواهم نوشت. و شما چون
اقیانوسی از تحمل و مدارا و آزاداندیشی هستید و به حتم رای و نقد آینده ی
دامنه بر خودتان را حتما تحمل خواهی نمود.
و
دیگر این که خیلی ها از من و خود شیخ می پرسند شیخ چرا منبر نمی رود؟ اگر
دهه ی محرم و یا ماه رمضان منبر نمی روید، لااقل تک منبر رفتن به مناسبت
اَعیاد و وفَیات که دعوت نمی خواهد. دامنه شرح می دهد این را در قسمت بعدی.
ما
از شما جناب آقای وحدت گلایه ی شدیدی داریم از بابت منبر گُریزی تان. من
اگر جای شما بودم، هیچ توجهی به رای مخالف آن فرد در آن هیات امنای کذایی
نمی کردم و رسما منبر را ابزار تبلیغ دین می کردم نه تبلیع (با عین) پول و
کاسبی و لالایی.
منتظر نقد سنگین دامنه باشید حضرت اخوی دامنه، جناب استاد
اخلاق و عرفان و اعتقادات و قرآن من آقای شیخ ابوطالب وحدت. و این نقد و
آزاد اندیشی و برائت از تقلیدهای مذموم، رسم مالوف بیت کبل آخوند ملاعلی
طالبی جد بزرگ ماست که در زیر منبر آن تکیه دفن است و قبرش هرگز گم شدنی
نبوده و نیست و نخواهد هم بود. فی امان الله.
![](http://images2.persianblog.ir/781182_hwTt0TNo.jpg)
![](http://images2.persianblog.ir/781182_SzF6BzVM.JPG)
![](http://images2.persianblog.ir/781182_kGspHzTq.JPG)
![](http://images.persianblog.ir/781182_6oX66DWF.jpg)
این همان پاسگاه محل بود که انقلابیون تصرفش کرده بودند و شیخ وحدت و مرحوم شیخ مختاری در آن سخنرانی کردند و حالا جناب دهیار آقای محمد دباغیان آن را یک مرکز خوب ادرای برای محل ساخت. فقط دامنه متمنی ست از دهیار ارجمند و خدوم که گوشه ای از آن را برای حفظ و اصالت تاریخی و یادگار انقلاب باقی بگذارد که پاسگاه قدیم بود و در نسل بعدی تاریخ سیاسی اش زنده بماند
سرگذشت شیخ وحدت (80)
سه دلیل تیرگی رایطه شیخ وحدت با کبل هادی آهنگر
به
نام خدا. دامنه ابتدا بگوید این متن های اخیر سرگذشت شیخ یک روایت تاریخی
ست و اساسا جزئی لاینفَک از تاریخ گذشته ی دارابکلا. حال که در قسمت هشتادم
به موضوع جدایی شیخ و کبل هادی رسیدیم، باید هضم کنیم که تاریخ انسان و
جامعه پُر است از این فراز و نشیب ها. و این تداول ایام و تحول انسانی و
اجتماعی و تغییرات اندیشه ای عقیدتی، از اصول پایه ای جوامع انسانی ست.
تفریق و جمع ها همه از سر حکمت ها و بدایت هاست.
بنابراین
از نظر دامنه جناب آقای کبل هادی آهنگر ( که از قضا شوهر عمه ی خانم دامنه
است، و دامنه به حکم قرآن احترام خویشاوندی سبَبی اش را پاس می دارد و با
ایشان همچنان سلام و علیک و گفت و گپی دارد و با فرزندانش نیز صمیمی ست) یک
شهروند دارابکلاست و دارای حقوق اجتماعی و سیاسی ست. و لذاست که هیچ کسی
این حق را ندارد از این نظر بر وی جسارتی روا دارد یا از حقوق مسلّمش بازش
بدارد. اما به لحاظ مواضع سیاسی و نوع عقاید دینی و اجتماعی، این حق هر کسی
ست که از کسی ببُرّد یا به کسی بپیوندد. بگسَلد یا اتحاد کند. و دامنه
یقین دارد که آقای کبل هادی آهنگری همین الان هم از این ظرفیت مناسب
برخوردار است که این نقل تاریخی بی طرفانه ی دامنه را، بی هیچ ناراحتی و
کدورتی بشنود و نرنجد. برای ایشان که از انقلابیون اولیه ی محل بودند،
توفیق الهی و نیل به حقایق آسمانی را مسئلت داریم. بگذرم.
حالا بریم سر مساله ی سه علت تیرگی رابطه ی گرم و صمیمی و خانه به خانه ی شیخ و کبل هادی:
شیخ
وحدت اوائل انقلاب با خیلی از انقلابیون محل رابطه ی گرم و فکری داشت که
به قول خود شیخ، با سه نفرشان بیشتر و تنگاتنگ تر. یکی حاج علی کارگر بود.
یکی هم کبل هادی آهنگر و دیگری هادی اسحاق آهنگر (شوهر عمه زاده ی مان).
بعد
از آن بحث سیاسی کبل هادی با مرحوم شیخ عباسعلی مختاری در منزل مرحوم
پدرمان با حضور شیخ وحدت، دیگر شیخ چیزی از سازمان مجاهدین خلق از وی
مشاهده نکرد و مطلب خاصی نشنید. جایی هم برای مباحثه شکل نگرفت که ایشان
طرح دیدگاه کند و مواضعی را فاش گرداند. شیخ و کبل هادی به خانه ی همدیگر
در محل زیاد در آمد و شد بودند و بسی هم صمیمی و دوست.
این
دوستی ها میان آن دو باقی بود و به درستی و راستی استمرار داشت و داشت و
داشت تا این که یکی از روزها یا شبی از شب ها، یک بار دیگر شیخ وحدت رفت
خونه ی کبل هادی آهنگری در اواخر سال 1358 یا 1359 (تردید از شیخ است ، و
این برای شیخ شد آخرین دیدار در منزل جناب آقای کبل هادی.
در
آن نشست در خونه ی کبل هادی یک باره یک تابلویی خاص، نصب شده بر تن دیوار
اتاق، توجه ی شیخ را به آن جلب نمود. خوب که دقت کرد دید تابلو، یک تابلوی
سیاسی ست؛ یعنی آرم سازمان مجاهدین خلق. حالا این دقت شیخ آن لحظه ای بود
که کبل هادی رفته بود اتاق بغلی چای بیاره برای شیخ.
کبل
هادی برگشت و نشست ولی وحدت آنجا چیزی نگفت و به رویش نیاورد. ولی نصب
آرم سازمان مجاهدین خلق برای وحدت معنای خاصی داشت. از همین نقطه شیخ وحدت
کم کم گرم گرفتن و گفت و گو و رفت و آمد را با کبل هادی کاست.
تا
این که یک روز شیخ وحدت از ساری می آمد محل. چون در این سال ها وحدت در
ساری خیابان فرهنگ سُکنی داشت. و در سه راه اسلام آباد ایستاد و منتظر
ماشین شد، در آنجا دید کبل هادی هم رسید. هنوز تا آن زمان باز نیز یک نیمچه
علاقه ای توی دلش نسبت به کبل هادی مانده بود. و از باب خیرخواهی از کبل
هادی یک تقاضایی کرد و گفت:
"جناب آقای کبل هادی من ازت خواهش می کنم یک مقداری حوصله بخرج بدی و کتاب
روش رئالسیم علامه طباطبایی ( شرح شهید مطهری ) را به دقت مطاله کنی."
این
آخرین سخن شیخ وحدت با جناب کبل هادی آهنگر بود. تا این که در روز هفتم
تیر سال 1360سازمان مجاهدین خلق دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کرد. در
این روز شیخ منزل مرحوم پدرمان بود و از اخبار ساعت 14 مطلع شد که در آن
انفجار مهیب و خیانت بار، بندگان صالح خدا به شهادت رسیدند. که در راس آنان
شهید مظلوم آیت الله شهید دکتر بهشتی یود.
شیخ بلافاصله از جای برخاست و لباس بر تن کرد و عزم ساری رفتن نمود، تا از
اوضاع بحرانی کشور بیشتر باخبر شود. در بین راه، درست مقابل جوشکاری آقای
مرحوم محمد دارابکلایی، دید آقای کبل هادی آهنگر آنجا ایستاده است. شیخ نمی
دانست که آیا او خبر داشت یا نه، ولی با خشم شدید با فاصله ای تقریبا
15متری رو به کبل هادی کرد و فقط یک جمله را به ایشان گفت:
"
سازمان با این کاری که کرد در حقیقت گور خود را کَند. " کبل هادی هم در
پاسخ به شیخ وحدت به فوری و فقط، گفت: " خواهیم دید."
دامنه آن روز در پس
پای شیخ وحدت بود آن صحنه را دیده بود و در سلسله مباحث تاریخ سیاسی
دارابکلا آن را به عنوان یک خاطره ی سیاسی نگاشت و منتشر ساخت.
دیگر
همین شد و از آن سال به بعد یعنی از روز 7 تیر 1360 رابطه ی بسیار گرم و
صمیمی و رفت و آمدی شیخ وحدت با کبل هادی به تیرگی و قطع کامل گرایید. تا
این که شیخ وحدت محرم امسال ( آبان 1393 ) در درون تکیه ی بالا، ایشان را
برای اولین بار از دور دید. در جایی که وی معمولا و ظاهرا" بر جای مرحوم
برادرش حاج مرتضی و یا بر جای مرحوم پدرشان حاج بابا آهنگر می نشیند و شب
های محرم سفره ی طعام نیز می گستراند. و شیخ آن شب با دیندش، فوری در دل به
دلیل حضورش در محفل عزای امام حسین علیه السلام این گونه دعا کرد که "
خدایا با توجه به عظمت و قداست مجلس امام حسین (ع) یکتغییر حالی در او
ایجاد شود. " و دامنه هم می گوید: آمین یا ربّ العالمین.
![](http://images2.persianblog.ir/781182_OIRXr8Sv.JPG)
![](http://images2.persianblog.ir/781182_dqfUqadA.JPG)
سرگذشت شیخ وحدت (81) و (82)
امیر زهتاپچی صمیمی ترین یار مبارزاتی شیخ وحدت در 30 خرداد 60 اعدام می شود
به
نام خدا. دامنه دیشب (دوشنبه شب 19 بهمن 1393) از ساعت 9 تا 10 و 48
دقیقه پیش شیخ وحدت بوده است و توانسته است دو پست بسیار مهم یعنی سرنوشت
امیر زهتاچی آن یار مبارزاتی اش را با وی به مصاحبه بنشیند. داستان غم
انگیز امیر زهتاپچی در قسمت های متعدد گذشته ی سرگذشت شیخ مفصلا" آمده است.
این دو پست را امروز یکجا می خوانید.
اوائل
سال 1358 شاید تابستان آن سال، شیخ وحدت از دارابکلا حرکت رفت برای ساری.
سه راه اسلام آباد آن سوی خط ایستاد و منتظر ماشین ماند. لحظاتی در خود فرو
رفته بود که ناگهان دید یک وانتی جلوی او ترمز کرد. نگاه کرد دید یکی از
دوستانش است، حاجی رَمَدانی نکایی. آن دو طی چهار سال زندگی پنهانی شیخ،
همدیگر را گم کرده بودند. شیشه را کشید پایین و سلام کرد و گفت حاج آقا
طالبی سلام علیکم بفرمایید سوار شوین. رمدانی هرگز شیخ را در آن چهار سال
که با لباس شخصی در فرار و زندگی خفا بود ندیده بود. وحدت نشست و وانت گازش
را گرفت رفت به سمت مقصدشان ساری.
پس
از احوال پرسی و کمی گپ، آقای رمدانی از سیخ پرسید از آقای امیر زهتابچی
چه خبر؟ وحدت گفت من از 17 شهریور 1357 که از مشهد رفته بودم خونه ی امیر
در امین حضور تهران، از آن به بعد دیگر از ایشان من هیچ خبری ندارم.
رمدانی
گفت: پس نمی دانی امیر زهتاپچی از تهران مهاجرت کردند به شمال؟ وحدت با
تعجب پرسید: کجای شمال؟ کدام شهر؟ رمدانی گفت: ایشون الان ساکن مرزن آباد
چالوس است و بالاتر این که ایشون شهردار مرزن آباد است. باز وحدت با تعجب
سوال نمود جدی می گید؟ گفت بله که جدی می گم. وحدت از رمدانی تشکر کرد که
خبر امیر زهتاچی را به وی داد.
دیگه وانت رسید ساری و شیخ میدان شهدای ساری از رمدانی خداحافظی کرد و پیاده شد و رفت به جایی که می خواست برود.
چندر
روز بعد وحدت با امیر دلدار تماس گرفت. ایمر دلدار کسی ست که شیخ وحدت از
سال 1354 تا امروز با هم دوست صمیمی اند. و خونه ی او در ساری یکی از اماکن
امن روزهای سخت زندگی مبارزاتی شیخ وحدت بود. وی در منزلش کتابخانه ای
مفصل دارد و خود اهل تحقیق و مطالعه و کتاب است و نسبت به مسائل سیاسی روز
بشدت بروز و آنلاین است. او و حدت رفت و آمد خانوادگی داشته و دارند.
شیخ
وحدت به امیر دلدار اطلاع داد خودش را آماده کند که فردا بروند مرزن آباد
به دیدار امیر زهتاپچی. صبح با مین بوس حرکت کردند ساعت نزدیک 2 بعد از ظهر
رسیدند مرزن آباد. در جاده ی چالوس کندوان مازندران. ( دامنه سال 59 و 60
در مرزن آباد در اردوگاه آن یک هفته شرکت داشت برای آمادگی رزمی جبهه)
خوب
چون امیر زهتاپچی شهردار بودند مردم خونه اش را می شناختند. پرسیدند و
فهمیدند آن بالای تپه مُشرف به شهر خونه ی امیر است. حرکت کردند به سمت
تپه. رسیدند نزدیک آن. خونه دیوار نداشت. سیم خاردار داشت و سبزه و دو سوی
آن باغ.
دقّ
الباب کردند. خانم ایمر زهتاپچی آمد دم در. از وی پرسیدند: خونه ی آقای
زهتاپچی اینجاست؟ گفتند بله بفرمایید. گفتند ایشان تشریف دارند؟
گفت
نه. ایشون تا ساعت 3 عصر می رسند. شما بفرمایید بنشینید دیگه نزدیک است و
می آیند. خانم زهتابچی حالا شیخ وحدت را چون لباس روحانی تنشه، نمی شناسد.
وحدت در حین مبازرات با باس شخصی منزلشان در تهران پناه می گرفت.
شیخ
و امیر دلدار وارد منزل امیر زهتاپجی شدند. چون نمازشان نخوانده بودند
حودشان را مهیای وضوو نماز ساختند. خانم ایشون چای آوردند و اینها هم پیش
از آن که نماز اقامه کنند، نشستند و چای نوش کردند. که در همین حین امیر
زهتاپچی هم رسید.
همدیگر
را بغل کردند و به گرمی هم به هم فشردند. ایمر خوش آمد گویی را گفت و
احوال پرسی را نمودند و شیخ از امیر زهتاپچی اجازه خواست نماز شان را
بخوانن چون قصر است و زمانی نمی برد. امیر گفت من هم اتفاقا نمازم را
نخواندم هنوز. اجازه بفرما من هم وضو بسازم و نماز جماعت برگزار کنیم. همین
طور هم شد. نماز آغاز شد و شیخ وحدت به رکوع رفت و ناگهان در حین رکوع
شنید آقای امیر زهتاپچی در ذکر رکوع اش می گوید : سبحان رب المجاهدین و بحمده!!!!!!!!!
شیخ وحدت همان لحظه با این ذکر خاص امیر در رکوع نماز، فهمید که امیرزهتاپچی با آن همه سابقه اش، حالا شده یک سازمان مجاهدین خلقی! .
نماز
خوانده شد و سفر انداخته شد و ناهار خورده شد و سفر جمع شد و حالا این سه
رفیق عصر مبارزه و رهایی یعنی یکی شیخ و دیگری امیر دلدار ساروی. و سومی
امیر زهتاپچی شروع کردند به بحث سنگین بر سر سیاست و اجتماع و حکومت و
خصوصا سازمان مجاهدین.
بیش
از یک ساعتی بحث ادامه یافت و شیخ دید آقای امیر زهتاپچی با تمام وجودشان
از سازمان مجاهدین خلق دفاع می کند. و به شیخ وحدت خطاب کرد وگفت که:
"آقای وحدت من را شما می شناسید. من توی این خطّه ی شمال از دو استان گیلان
و مازندران از گنبد تا آستارا را گشتم و با بیشتر عالمان دین این شهرها در
تماشس بودم و خونه ی من در تهران مرکز ثقل مبارزین بود. البته که من امثال
آیت الله منتظری، پسر ایشون محمد منتظری، آقای هاشمی نژاد و آیت الله
اسدالله مدنی و مثل اینها را برای شان احترام فوق العاده ای قائلم. اما
اکثریت کسانی که من از نزدیک با اینان بودم، در آنها کمترین روحیه ی مبارزه
علیه ی طاغوت و ستم شاهی را ندیدم. ولی همین ها الان از همه طلبکارترند. و
کمترین حقی برای کسانی که شما آنها را الان قبول نداری، قائل نیستند. من
الان توی این شهر شهردارم. سابقه ی مبارزاتی من را شما می دانی. با بسیاری
از همین ها من سالیانی دراز در رفت و آمد بودم و آنها هممنو می شناسند.
اینها الان بیشترین فشار را بر من وارد می کنند که بعید می دانم من بتوانم
اینجا تحمل کنم این فشارها را. ومن احتمالا با این وضعیت باید اینجا را ترک
کنم و برگردن تهران."
شیخ وحدت پس از گوش دادن عمیق به سخن امیر، به آقای زهتاپچی چنین پاسخ داد:
"این حرف هایی شما درست. ولی مجاهدین را هم شما بی طرفانه مورد دقت نظر
قرار بده. مگر مجاهدین خودشان را مجاهدین خلق ننامیدند؟ یعنی همه ی این
تلاش هایی که کرده اند، برای این بوده است که این خلق را طبق ادعاهای
خودشان از ظلم و ستم خاندان پهلوی نجات بدهند. خوب دستشان درد نکند. زحمت
کشیدند. خلق هم مطمئنا از این نظر از آنها تشکر می کنند. اما امروز این خلق
اکثریت قاطع شان چی می گویند؟ مطمئنا" آن چیزی که خلق امروز می گوید،
سازمان دارد صراحتا" با آن مخالفت می کند. و این یعنی ضدیت با خلق. لابد به
شما می گویند خلق نمی فهمد. این تناقض است. گه در یک زمان ما بگوییم ما
جان نثار خلقیم اما فردا بگیم این خلق نمی فهمد!. این نیست جزء هوای نفس.
شاهدش این، که اگر خلق بگوید ما سازمان را قبول داریم؛ این خلق همان لحظه
می شود خلق قهرمان. اما اگر غیر این بگوید، می شود آن. این جور در نمی آید.
ما داریم بحث می کنیم. واقعیاتی هست که وجود دارد. خلق امروز می گوید
خمینی. اگر واقعا ما خلق را قبول داریم ما هم باید بگوییم خمینی. تا وقتی
که خلق می گوید خمینی ما باید بگیم خمینی. بله اگر یک روزی این خلق به جای
خمینی بگوید سازمان مجاهدیمن خلق، خوب طبیعتا" خلق می خواهد سرنوشت خودش را
بدهد به دست سازمان به ما چه ربطی دارد. ولی امروز این خلق سرنوشت خودش را
داد می زند که داد به دست خمینی. چه اشتباه باشه و چه درست، حق این خلق
است که برای سرنوشت خود تصمیم بگیرد،که گرفته است. ما اگر خلاف این خلق حرف
بزیم ما ضد خلقیم. واقعیت این است که مجاهدین خلق که تا امروز عنوان مجاهد
را یدک می کشید، امروز باید اسمش را بگذارد: سازمان مجاهدین علیه ی خلق".
البته بحث آن روز شیخ و امیر دلدار با امیر زهتاپچی در فضایی کاملا"
دوستانه شکل گرفت و به این طریق پایان یافت. دیگر ساعت از 6 عصر گذشته بود.
آنکاه وحدت به امیر زهتاپچی گفت ما از زیارت شما امروز شاد شدیم. اگر
اجازه بفرمایید ما مرخص شویم. امیر زهتاپچی اصرار کرد که بمانن اما چون
امیر دلدار بنا داشت برگردد، وحدت نیز ماندن را نذیرفت و از او خداحافظی
کردند و برگشتند ساری
سرگذشت شیخ وحدت (82)
به
نام خدا. حالا دو سال از آن ملاقات شیخ وحدت و امیر دلدار با امیر زهتاپچی
در مرزن آباد چالوس گذشت. تابستان سال 1360 شیخ وحدت به اتفاق رفقای
مبارزاتی ساری اش حرکت کردن که برند قم. با ماشین پیکان مرحوم سید محمد
منافی رئیس بیناد شهید مازندران. با حضور آقایان امیر دلدار، محمودی، حسین
روزبهی. رسیدند تهران. مرحوم منافی گفت من توی بازار تهران کمی کار دارم.
با هم رفتند ناصر خسرو.
گوشه
ای پارک کردند و منافی رفت پی کاری که داشت و شیخ وحدت هم آنجا درجا به
ذهنش رسید الان دو سال است از امیر زهتاپچی بی خبر است پس بهتر است و این
فرصتی مناسب است که برود مغازه ی آقای حسینی مبارز سیاسی گنبدی داخل بازار
که در دوره ی طاغوت محل ملاقات و وعده گیر های مخفی امیر زهتاپچی با شیخ
وحدت و سایر مبارزین بود که دامنه در شماره های قبلی از این قضایا مفصل بحث
کرد.
وحدت
به روزیهی و دلدار و محمودی گفت من می رم جایی تا نیم ساعت دیگر بر می
گردم. شیخ با اشتیاقی ویژه رفت سراغ مغاز ه ی آقای حسینی برای دیدرا با او
کسب خبر از امیر زهتاپچی. هر کس امیر را می خواست پیدا کند این مغازه ی
آقای حسینی وعده گاه آن ملاقات ها بود.
![](http://images2.persianblog.ir/781182_xblEfK56.jpg)
مهدی کروی. شیخ وحدت. مرحوم منافی. سال 1358. ساری
وحدت
رسید و سلام کرد و حسینی با 5 سال فراق اجباری زندگی مبارزاتی میان آن دو،
با تعجبی خاص به شیخ نگریست و خوشحال گردید. بعد از احوالپرسی، شیخ از او
پرسید از امیر زهتاپچی خبر نداری کجاست؟
حسینی
با تعجب گفت : امیر کجاست!!؟ با مکث و درنگی کوتاه، گفت: امیر در قطعه ی
17 بهشت زهراست. وحدت ماتش برد و گفت: یعنی چه قطعه ی 17 بهشت زهراست!!
آقای حسینی گفت : با نهایت تاسف امیر زهتاپچی در قیام مسلحانه سازمان
مجاهدین خلق در 30 خرداد همین چند ماه قبل شرکت کرده بود و ایشان را همان
روز به اتفاق تعدای زیادی دستگیر کردند و همان شب آنها را اعدام کردند.
اشاره
داشت به آن محاکمه ای که آن شب بیش از 120 نفر را در دادگاهی که به حاکمیت
شرع آیت الله محمدی گیلانی و با دادستانی حجت الاسلام سید حسین موسوی
تبریزی ( داماد آیت الله حسین نوری همدانی ) تشکیل شده بود و همه ی آنها
رااعدام کردند.
شیخ
شدیدا با شنیدن این خبر ناراحت شد و یک باره تمامی خاطرات گذشته ی چندین
ساله اش با امیر زهتاپچی در ذهنش رژه رفتند.. آن گذشته ی مبارزانی و این
وضیعت حال، شیخ را وحشت زده نمود که انسانی با آن همه سابقه ی درخشان،
یکباره به این وضعیت گرفتار شود!!!
وحدت
خدا حافظی کرد از آقای حسینی گنبدی و برگشت پیش روزیهی و محمودی و امیر
دلدار که کنج خیابان ناصر خسرو تهران منتظر او و مرحوم منافی بودند. ولی
بشدت ناراحت و غمگین. طوری گرفته و در هم پیچیده بود که امیر دلدار گفت چیه
تو؟ خیلی بهم ریخته شدی؟ وحدت به صورت خلصه قضیه ی اعدام امیر زهتاپچی به
امیر دلدار گفت. امیر دلدار هم ناراحت شد و گفت خدا عاقبت همه ی ما را به
خیر کند.
در
این اثنا مرحوم منافی هم سر رسید. همگی با همان پیکان منافی حرکت کردند سمت
قم با آن حال دمق و پیچیده شان. شیخ پیشنهاد داد اول بریم بهشت زهرا سر
قبر شهدای 7 تیر. قبول کردند و رفتند و زیارت کردند . باز شیخ گفت حالا که
تا اینجا آمدیم بریم قبر مرحوم آیت الله طالقانی را هم زیارت کنیم. همگی
پذیرفتند و حرکت کردند پیاده و قدم زنام برن زیارت مرحوم طالقانی. تا این
زمان شیخ هنوز نرفته بود سر قبر ایشان. حالا توی مسیر ناگاه یک پیر زنی
جلوی شیخ وحدت سدّ شد و سلامی کرد و از وی پرسید: قبر آقای طالقانی کجاست؟
شیخ گفت نمی دانم. پیرزن ناراحت شد چون انتظار نداشت یک آخوند نشانی قبر
طالقانی را بلد نباشد. با عصبانیت به شیخ وحدت گفت: "شما آخوندها فقط
بلدید پول بشمارید!".
وحدت هم خودش تابحال تی این سختی های سال های طلبگی و مبارزه نه پول دید نه مزه ی پول، از حرف دل این پیر زن ناراحتی اش یشتر شد.
این سخن پیرزن شیخ را یاد خاطره ای بی پولی اش انداخت در مشهد توی ایام فرارکه کوتاه اش اینه:
یک
رور آقای سیدضیاء میرعمادی در مشهد به وحدت گفت توی مسجدی در خیابان طبرسی
آقای حجت الاسلام افتخار سبزواری شب ها منبر می رود .مردم خیلی استقبال
کردند. بیا امشب با هم بریم آنجا پای منبر ایشان. وحدت قبول کرد و شب
رفتند.
آقای
افتخار سبزواری رفت روی منبر. حالا مطالب آن شب بر ذهن شیخ باقی نمانده،
ولی فقط این شعر از آن منبر یادشه که به مناسب پول و بی پولی روی منبر گفت:
آه مِنَ الپُول وَلیراتهِ اَحرَقَ قَلبی بِجرینگاته
یعنی : آه از پول و لیره ها که با صدای جیرینگشان قلب مرا آتش زدند
آری
آنها آن روز با آن طنز تلخند آمن پیرزن و تجدید خاطره ی بی پولی رفتند سر
قبر مرحوم آیت الله طالقانی. زیارت کردند و سپس حرکت کردن سمت قم.
حالا
دو سال بعد از آن قیام مسلحانه سازمان و اعدام ها ی سال 60 یک روز شهید
حجت الاسلام سید احمد نبوی فرمانده سپاه قم و از رفقای مبارزاتی شیخ وحدت
زنگ زد یه شیخ وحدت و گفت: شما امیر زهتاپچی می شناسی؟ شیخ گفت بل از
دوستان من بود. شما از کجا می دانید؟ شهید نبوی گفت نقل مستقیم از آن شهید:
"آیه الله منتظری از من خواستند در راطه با بعضی از اینها که اعدام شدند،
تحقیق بکنیم . آنهایی که نان آور زن و بچه شان بودند اگر سرپرستی ندارند که
نان آوری کنن برای شان، بر ما لازم است که نیازمندی آنها را برطرف کنیم.
یکی از کسانی که خود آقا ( عنی آیت الله منتظری که در زبان افواه میان
طلاب به " آقا"معروف بودند) اسم بردند شخص آقای امیر زهتابچی بود."
شهید
نبوی ادامه داد و گفت: یکی به من گفت آقای امیر زهتاپچی از دوستان شیخ
وحدت است. لذا من برای شما زنگ زدم و آدرس خانه ی ایشان را می خواهم. شیخ
هم آدرس منزل امیر را وقع در امین حضور تهران را به شهید نبوی داد؛ آن خانه
ای که محل اختفای شیخ در 4 سال مبارزه در دور ه ی طاغوت بود.
قبلا
دامنه در قضایای دوره طاغوت امیر زهتاپچی و شیخ وحدت گفته بود که امیر
زهتاپچی از دوستان نزدیک مرحوم آیت الله منتظری بود و آیت الله کتاب میراث
خوار استعمار را به امیر هدیه داده بود و امیر آن را به شیخ وحدت اهداء
نمود و هنوز در خانه ی شیخ یا در کتابخانه ی شخصی دامنه نگهداری می شود.
عکس روی جلد کتاب منعکس است در زیر. با تمنای دعایی خیر از دامنه خوانان
خدا نگهدارتان.
![](http://images.persianblog.ir/781182_fhB9whdP.JPG)