عکاس: دامنه
حجت الاسلام آقا سید شفیع شفیعی دارابی
پیشمقدمهای بر خاطراتِ
حجت الاسلام حاج آق سید شفیع شفیعی دارابی
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. جناب استاد حجت الاسلام حاج آق سید جواد (سید شفیع) شفیعی دارابی (پسرعمهی بنده عکس مندرج بالا که خود ازو انداختم) در دبستان دولتی دارابکلا گویا تا کلاس ششم نظام قدیم را خواند و بعد طی سفارش جدّش وارد حوزهی علمیه شد. مدتی در قم بود که به خاطر محوریت حوزهی نجف اشرف در آن وقت یعنی دههی چهل، به آنجا هجرت کرد. تا این که در تنش میان سلطنت پهلوی با حسن البَکر و معاونش صدام، او و تقریبا" همهی ایرانیان خصوصا" طلاب و روحانیون در اردیبهشت ۱۳۴۸ به ایران بازگردانده شدند؛ ایرانیهای که مشهور شدند به معاوِدین (=یعنی بازگشتداده شدهها، عودتداده شدگان) و در میان طلبهها به آنان اصطلاحا" طلّاب تَعویدی میگفتند و ایشان هم معاوِد و تَعویدی بود. اخراج اینان چنان شکننده و سخت بود که همان وقت مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری در مخالفت جامعهی روحانیت با سیاستِ خشن حزب بعث دولت عراق در مسجد سید عزیزالله تهران مجلس باشکوهی گرفته بود. بدینترتیب، حاج آقا سید شفیع پس از بازگشت اجباری به کشور، در قم و در خیابان چهارمردان سکونت گزید، فردی مهذب و پرهیزگار و با وجاهتِ بالا و از شاگردان نزدیک مرحوم آیة الله العظمی آشیخ جواد تبریزی و مرتبط با مرحوم آیة الله مسلم ملکوتی و همکار در بخش پژوهش جامعهی مدرسین قم. منبع: دامنه: اینجا.
حاج آقا سید شفیع طی مدت حضورش در نجف چندین مرتبه پیاده به کربلا رفت. نه از راه جاده آسفالته، از شط و شریعهی شعبهگرفتهی رود فرات که شُعبات دجله از آن دور است و سمت کوت. نقل کردند به خودِ من که آن سالها پیادهروی به کربلا -چه اربعین چه زمانهایی غیرِ آن- رسم این نبوده که بینِ راه -که بالای هشتاد کیلومتر است- کسانی به پذیرایی ایستاده باشند؛ به تعبیر امروزی موکبداری؛ هر کس باید بار و بِنهِ خور و خوراک خود را کوله میکرد و بر دوش میکشید، آنم با قلیلی از غذای بُخور نمیری. به بیت امام خمینی ره در شارع رسول ص کمابیش نجف آمدوشد داشت و آنجا برخی ساعتها -به رسم مألوف میان طلبهها- مینشست و میدید که همهجور افراد سیاسی و مذهبی -چه مخفی و چه علنی- با امام دیدار دارند. خود به بنده فرمودند چهرههایی از ملیها و نهضتآزادیها را هم، بارهایی آنجا دیده و این بدان مفهوم بوده، همه، به طوری خود را با رهبر نهضت همآهنگ یا مشورت میکردند و یا برخی هم برای کسب وجاهت چنین مینمودند. حتی فرموده که افرادی در خودِ نجف با تزِ تخریب و ایذاء امام ره، پیِ اذیت آن مرجع و رهبر نهضت بودند و حرمت میدریدند. حاج آقا سید شفیع در زمان اوج انقلاب بیتش در قم و دو اتاق ضلع غربیاش در منزل پدرومادری دارابکلا، یکی از مأمنها مطمئن و نشستهای مخفی انقلابیون بود. باز نیز بعدها این قصه و قسّه و قطعه با قلم خاطرهنگاری خودم با انجام چند مصاحبه ادامه دارد... . دامنه.
سه خاطره از میان صدها خاطره
با شهید حجت الاسلام آق سید جواد شفیعی
بانوی محترم خواهر ارجمندم خانمِ سادات شفیعی سلام. خاطره با برادرِ شهیدت آق سید جواد برای هر دارابکلایی جذَبه دارد؛ چرا؟ زیرا او به تعبیرم نمادِ نغمهی دارابکلا بود و نوحهی «پیامِ کربلا قیام است، قیام است...» او که با آه و اشک از حلقومش بیرون میجهید، هنوز هم در گوش و جان مردم محل، طنین دارد. او روحانییی بود دست به کلاسِ تدریس. جوان میپَروَرانید؛ قرآنی و حدیثی و انقلابی و اخلاقی. خود خُلقی افتاده داشت و از دانش برای نشر در قلب جوانان بهره. بگذرم و بروم روی سه خاطره و لابهلا هم پر از نکته:
۱. مردمیبودن و خاکیزیستنِ شهیدشفیعی او را مهیای خدمت به مردم نگاه میداشت. شبی به من گفت آقا ابراهیم فردا ساعت ۹ پیش قهوهخانهی کِلحوّا اسحاق باش، من از ساری با نمایندهی جنگلبانی میآم محل که با هم برویم بازدید زمین فوتبال سَردِه (جادهی اوسا - مُرسم) تا آن را برای ثبت، قانونی و به اصطلاح فقهی و حقوقی حیازت کنیم. آمد و آن روز رفتیم. شاید -حتی بهیقین- فقط به خاطر اخلاقی که او آن روز مثل هر روزش کار زد، دلِ نمایندهی جنگلبانی ساری را نرم کرد و زمین زیبای آن جا را که انبوهی از درختان لَرگ و انجیلی و اوجا و توسکا پوشانده بود، به نفع فوتبال برای جوانان و میانسالان آن مسیرِ سه روستا تثبت کرد. شورشوری هم بدهم: آن روز سیدجواد -که سخاوت شاکلهاش بود- میان همان دَرهدِلهی سرده، کباب داغ هم به ما داد. روحش شاد که زیاد اگر وارد جزئیات آن روز شوم، وقت صحن و شما گرفته میشود.
۲. سالی هم به گمانم ۱۳۵۹ بود ۲۲ نفر یا کمتر از رفقا با یک مینیبوس محل -که یادم نیست رانندهاش کی بود- که کیب تا کیب آن، قُنجولوکزده نشستیم، رفتیم جماران دیدار حضرت امام. مسیر جماران لابد رفتی، سربالایی تندی دارد، عین موزیلَت بالمله به تشیلَت که باید بخشی را پیاده رفت. این را ادامه نمیدهم که داستان دارد. بروم صاف روی نقطهی پایانی آن. شب، میدان آزادی روی چمنها خوابیدم. آن سالها گیر نمیدادند. صبحش رفتیم قم با همان جمع و همان مینیبوس. که سید جواد -داداشت- را هم دیدار کردیم. عکسی که از آلبوم شخصیام انداخته و گذاشتهام که تعدادی از ما را نشان میدهد دور شهید شفیعی در میدان ۱۵ خرداد کنار حرم حضرت معصومه س حلقه زدیم. داداشت سید جواد همیشه دستش یا کتاب بود یا روزنامه یا مجله یا دفترچه که این جا هم هست ولی در دوربینی که سید علی اصغر از آن صحنه انداخت پیدا نیست. البته حاضرین در تصویر را شما میشناسی ولی عموما" معرفی میکنم > از راست: مرحوم اصغر رنجبر. شهید ناموَر حجت الاسلام آق سید جواد شفیعی دارابی. مصطفی آهنگر. اکبر آهنگر حاج موسی که در لسان ما اکبرعمو است و به طنز و طعنه و خنده، در محل هم به این جمع میگفتند: "گروه اکبرعمو". دو نفر ایستاده: راست سید عسکری داداش توست و سمت چپ هم این بنده هست پسرِ پسرخالهیِ مادرِ مرحومهات.
۳. شبی هم که برادرتان سیدجواد شهید شد ما رفقا (من، یوسف، سید علی اصغر و برادر سید عسکری) رفتیم شناسایی که ببینیم پیکر پاکش خودش هست. دیدیم آری. آن شب وقتی نایلون از رویش برداشتیم گویی نور بر ما تابیده بود، از بس زیبا و آرام و خوشگل و جذاب خُفته -بخوانید: زندهتر از زندگان- بود؛ به تعبیر من غَرقهی خون بود چون مَرادش امام حسین ع در قتلگاه، که سینهاش مالامال از نوحه و مرثیه برای حضرت سیدالشهداء ع بود و ۷۲ تن یارانش. این عکس او در کفن و قبر، جلوِ دیدِ آلبوم من هست همش. یادم است متنِ مراسم سید جواد را با چیزهایی که سید عسکری ازو در ذهن داشت به من القا میکرد، نوشته بودم و کتابچهی زندگیاش را نیز این بنده نوشت که شاید دست شما هم هنوز باشد. برای آن شهید هر چه بنگارم، آرام ندارم. این لحظه بر گونهام اشکم را دیدم که ریخت روی میزم. بگذرم. و سوگند گرچه نمیشود هر بار خورد و منع شدیم در دین، اما حقیقتا" حاضرم سوگند خورَم که سید جواد اول، نور شد بعد درخشش شهادت، روحش را به امانت و ملاء اعلا و عالَم بالا بُرد چون خود انسانی والا بود. همان حرفی که عزیز دل همهی ما حاج قاسم سلیمانی فرمود: تا شهید نباشی، شهید نمیشوی. شهدای روستای ما و مُرسم و اوسا و همه جا، نور واحدند. با آن نور بر تاریکی میتوان غلبه کرد که همه، معمولا" تقریبا" وصیت کردند "امام را تنها نگذارید". امام نه یعنی فقط حضرت امام رحمت الله، بلکه در هر مرحله از انقلاب، یعنی امامِ حی و حاضر و رهبر و رَهنُما. روی همین اصل وصایت شهیدان و شناخت شخصیام هست که بنده از زیر بیرَقِ ولی فقیه زمان حاضر نیستم بیرون بیفتم، منتقد هستم، اما معتقد. شهداء ما را به این امر خواندهاند. بنویسم هفتاد منَ میشود. خیلی ناگفته دارم. نمیگویم، خصوصا" از سینهی دردمند شهید شفیعی شما و دیار ما. او هرگز یک روحانی "مُهین" نبود یعنی کسی را خوار و اهانت نمیکرد. این مقدار را هم چون در متنت نوشتی: "سپاس از شما جناب دامنه فامیل بسیار ارزشمند بنده، شما شهدا را خوب شناختید و لابد با همنشینی چون ایشان را در سنگرهایتان به تجربه آموختید. شهدا شناسنامه دیارمان هستند." بنده مجبورا" وارد شدم تا بدهیام به شهیدان را ذرّهای ادا کنم. ممنونم. روی اون عکس دستهجمعی دیگر در درون پایگاه حزب الله در خاطرهی تاریخ سیاسی دارابکلا که بهزودی خواهم نوشت، توضیح خواهد آمد. محفوظ باشین و مَصون شما و بیت شریف شما، از از هر گزند و رخدادهای مَهیب./دامنه.
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. امروز زادروز کیست؟ زادروز آخرین برانگیخته. برترین مصطفای خدا. همو، که نهتنها ختم نبوت کرد و مُهر خاتمیت بر پیامبری زد و عقلانیت و وحیانیت را از روز مبعث -ببخشید از روز الست- کنار هم گذاشت، بلکه ختم مرتبت هم کرد؛ زیرا پس از او مرتبهای بالاتر و ژرفناکتری نیست که بتوان آن را فتح کرد؛ هر چه مکارم است در اوست؛ همه چه کمال است در اوست و هر چه مقام قُرب است در اوست؛ آری محمدبنعبدالله ص؛ که هر اذان و اقامه و نماز، ذکر و تشهد ماست: و اشهدُ اَنّ محمداً عبدُه و رسولُه. و علی آن حضرت وصی ع تالیتلوّ محمد ص و همهی امامان ع ما که اینک در عصر انتظار ظهور حضرت خاتم الاوصیاء مهدی موعود عج آن جریان حق را به قدرت غیب، امامت و هدایت میکنند، همه و همه در ظلِّ اویند که سایهسار مکتب اسلام و پیامرسان دین کامل است و مسلمان همهی اعتبار خود را در توحید و یکتاپرستی، جرعهنوش زمزم و کوثر او میداند؛ آری؛ محمد رسول خدا ص. نیز میلاد پیشوای صادق ع که اسلام را با افکار و دانش خویش به دینداران و اهل خرد معرفی کرد و آموزاند.
شادباش برین زادروز
لباس پیامبر بر تن کدام صنف است؟ و حالا بیش از هزار سال است یک صنف میگوید لباس پیامبر خدا حضرت مصطفی ص بر تن اوست و مردم مؤمن و متدیّن نیز به این صنف باورمند است و پُراعتقاد و پشت سر این صنف نماز بپا میدارد (آیا اقامه هم میکند؟ من نمیدانم، زیرا اقامهی نماز به اقامهی عدل و حق میانجامد و اقامهداشتن نماز با خواندنِ نماز فرقِ بیّن دارد) و نیز پای منبر این صنف، گفتار میشنَود و پیرو مسلک و مرامِ اخلاق و فقه و دینشناسی این صنف پارسا، خود را بازسازی و خودسازی مینماید. یعنی صنف روحانیت که از حوزههای سرشناس و قدَری چون مشهد مقدس، قمِ مرکز، نجف اشرف و حتی کاشان و اصفهانِ نصفِ جهان سربرآوردند تا خَلق را به خُلق نبی ص و ملت را به اُمتی علوی درآورند و لابد خود پیشتاز حظّ و کسب این صفاتیاند که در محمد و علی و همهی اولیای الهی صلوات الله علیهم اجمعین جلوهی تامّ نموده بود.
صنف وارستهی روحانیت (که البته مثل پستهی درهم، در آن سربسته و تلخ و کرمو و سمّی و پوک و خندان و ناب و مقوّی و پرمغز جمع است) سلاح مقدسی دارد به نام منبر که از قضا این سازهی چوبین ساده نه طلاکوب و مجلل، مانند لباس (قبا و قدک و عبا و عمامه و لبّاده و دشداشّه و آخرش هم نعلین) یادگار آن حضرت ستوده ص است برگزیدهی اول و آخرِ حضرت حق جلّ جلاله که اول و آخر و ظاهر و باطن است و نور، آن آفریدگار مهربان متعالِ رحیم و رحمان.
ازین منبر، ملت ایران چه خاطراتی دارند که مَپرس. خصوصاً آن منبر سیاسی و انقلابی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- در فیضیهی دههی ۴۰ قم، که بنیاد سلسلهی سارقِ پهلوی را از اساس لرزاند و پایههای سُست و تُرد و ترَکخوردهی آن خاندان دزد و دغل و دُب را از بُن ویران، و سرانجام، واژگون کرد.
ممکن است شما خوانندگان محترم این متن مثل من پای منبر، زیاد رفتهاید که لبریز خاطرهایم از آن خطیبها، و سرشار گفتار و کردار و پنداریم از آن خطابهها. حالا از آن محتواها عبور میکنم و فقط چند خاطرهی گزارهوار، بر خاطر خوانندگان خطور میدهم: اینجا و اینا:
وقتی منبری مجلس را میگرفت و دهنها وا میشد و گوشها تیز، خطیب از پشت، عمامهاش را با کف دست میگرفت و چند سانتی بر پیشانیاش فرو میغلتاند و شمایلش تازه قشنگتر و گیراتر میشد. حالتی گویا ایپدیمی و همهگیر درین صنف.
وقتی به ذکر مصیبت نزدیک میشد مردم در خیال خود گپ میزدند خدا را شکر دارد دارد تمام میکند، اما ناگهان خطیب گریز وحشتناک میزد و یک باب دیگر در منبر میگشود و کش میداد و این پاهای پامنبریها بود که به پلَندِر (به قول شهریها: کزکز) میافتاد و خون در رگ به بند میآمد. مشمول ذمّه هم هستند آن خطیبان از باب صدمهزدن به لینگ و پای مخاطبان. شاید هم دیهبدهکار!
وقتی منبری به منبر میرفت همه گوش پَر میکردیم چه نوع خطبهی تحمیدیهای در آغاز میخوانَد: «خلَق الخلایق بقدرته»؟ یا «رب اشرح لی صدری ... و یَفقهوا قولی»؟ یا چیزهایی سنگین و نو و پرطنین؟
وقتی به پایان منبرش میرسید آرزو میکردیم با سه، و نهایت، پنج دعا منبرش را خاتمه دهد اما مگر ول میکنند! به حد همان وقت منبر، سی چهل تا دعا میگویند. و تازه آمین خفیف را هم برنمیتابند، باید چنان بلند بگی: آمین که ریه به رودهات بچسبد!
وقتی دعا میکردند چشم در چشم آخوند میکردیم که ببینیم آیا امام خمینی را در منبرش دعا میکند. بگذرم.
وقتی منبر را طول میدادند گردنها میگرفت خصوصاً کسانی که نزدیکتر به منبر مینشستند، از بس منبر پله دارد و سر به فلک میکشد و مخاطب از آن زیر، نزد خطیب ذرّه دیده میشود شاید حدّ دانهی ارزَن؛ لابد حکمت بود این سازه را اینچنین بلندبالا میتراشیدند. منبری که بهنمایش در ایوان گوهرشاد همچنان نگه داشتهاند را از نزدیک بارها دیدهام، خیلی بلند است. حیف که شیشه دارد؛ وگرنه آزمایشی هم شده بود میرفتم آن جیکمِه تِکه: یعنی آن اوج منبر که ببینم آخوند مردم را از آن اوج چه جوری میبیند؟! ریز؟ یا بیاندازه بهاندازه؟
وقتی به آخر ذکر مصیبت میرفتند لذتی داشت این عبارت قرآن که معمولاً در تَهِ گلو و به لحن حُزن و بَم میگفتند: و سَیعلمُ الذین ظلَموا أیِّ مُنقلبٍ یَنقلِبون . (آیهی ۲۲۷ شعراء) و آنان که ستم کردند، زودا که بدانند به کدام بازگشتگاه بازخواهند گشت. برگردان فارسیِ سید جلالالدین مجتبوی.
وقتی پای منبر میرفتیم گاه میدیدیم زیاد آمدند؛ روحانیان. از این سر تا اون سر. از جمع چندین روحانی حاضر در صدر مجلس شیخ و سید با عمامهی ممیَّز سیاه و سفید، (که حاضر نیستند ذیل مجلس بنشینند! و همین شاید علت عُجب هم شود و ایضاً تبعیض) پیش خود قرعه میزدیم که کی امشب به منبر میرود؟ اون یا این؟ یکدفعه میدیدیم با فریاد غرّای یک یا علیِّ بلند، یاعلییییییی: «یاعلی، یاعلی، یاعلی»، یکی که اصلاً مثلاً بیان ندارد رفت روی منبر نشست؛ یخ میشدیم، شاید هم به رنگ کبود. اینجا هم بینشان شوطّی! است. یعنی تعارف و ضدتعارف و حتی رقابت از روی رغبت!
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. گرچه «آقا» پیشوند و پسوندی عام بر سر اسم در فارسیست برای مردان، اما کاربرد خاص آن در بومزیست فراخ ایران، فراتر از یک پسوند و پیشوند ساده، بخشی لاینفک از فرهنگ و باور مذهبی مردم گردیده است. مثلاً اطلاق لفظ «آقابزرگ» برای صاحبِ «الذریعه» و کتابشناس شهیر شیعه شیخ آقابزرگ تهرانی -البته اصالتاً گیلانی (منبع) و اسم اصلیاش محمدمحسن منزوی تهرانی- که این لفظ برای ایشان نشان عالمِ بزرگ بودن و علامت شأن و مقام دینی و جایگاه والایش نزد مردم بوده است. و یا مثلاً در محل ما دارابکلا، وقتی مردم از همدیگر میشنویدند و یا به همدیگر میگفتند آقا این را گفت. یا آقا را برای مجلس دعوت کردید. یا آقا شاهد عقد ما بود. و یا آقا خطبهی ازدواج ما را خواند. یا آقا دارد میآید، منظور فقط و فقط «آقا» دارابکلایی بود؛ یعنی مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدباقر دارابکلایی عالم پرهیزگار منطقه و امامجماعت و رئیس حوزهی علمیهی امام صادق ع روستای دارابکلا، که همچنان در پیشگاه مردم محل و حومه و حتی منطقه، قداست و وراستگیاش محفوظ مانده است.
شیخ آقابزرگ تهرانی
نمیخواهم صبغهی مقدسبودن بدهم و کسی را بیعیب و نقص معرفی کنم، نه. خواستم گفته باشم مردم متدین و حتی کمتر پایبند هم، به عالم باورع و باتقوا و زاهدپیشهی محلات خود به چشم یک انسان بزرگ و ملجاء میدیدند که لفظ «آقابزرگ» و «آقا» و حتی لفظ صمیمیتر «آقاجان» (مثلاً برای مرحوم آقای کوهستانی در کوهسان و مرحوم آقای ایازی در رستمکلا) برای بروز حُب و ظهور تقدیس و تکریم به آنان اطلاق میگردید. امروزه پس از رحلت امام خمینی، در میان پارهای از مردم برای آقای خامنهای، ادای همین واژه و گاه با افزودن پیشوند «حضرت» بر سر آقا، مرسوم شده است: «حضرت آقا»، که من احتمال میدهم جهت تألیف قلوب و برجستهسازی حُبّ و جایگاه رهبری چنین میگویند تا جنبهی ولایی خود را آشکار کنند.
نکته: مردم باورمند، به علمای خردمند و از هر گونه آلودگیِ خانمانسوز ایمن، همآره احترام ژرف قائل بودند؛ این لازم میداشت روحانیت -که همواره و حتی هماکنون خوبان و مرزبانان خُلّصِ آن، مظلوم مانده و مورد هجوم بیرحمانه بودهاند- این فکر درستِ مردم را با پرهیز از دینار و دنیا و دربار و به قول یکی از اساتید محترم روحانی «حُطام» (=مال دنیوی) پاسداری میکردند تا دین و دَینِ دو سوی ماجرا محفوظ و اداءشده مانده باشد. آیا این زیبایی اعتقادی همچنان بر همین منهَج در حال پیشرویست؟ من حقیقتاً اطلاع و ارزیابی دقیق ندارم.
( درگذشت: ۸ / ۲ / ۱۴۰۰ )
تدفین حجتالاسلام شیخ اسماعیل دارابیفر (بابویه دارابی) در مزار دارابکلا
به نام خدا. باز نیز خبر درگذشت یک روحانی دارابکلا جناب حجتالاسلام شیخ اسماعیل دارابیفر (بابویه دارابی) بستگان آن مرحوم را مصیبتزده و داغدار کرد. ضمن همدردی با بازماندگان نسبی و سببی ایشان و آرزوی سلامتی و صبوری برای آنان در غم فقدان آن طلبهی علوم دینی، از خدا برای روح آن مرحوم و والدین و اخویاش، طلب مغفرت و رحمت میکنم. ایشان در دفتر آیتالله سید محمد شاهرودی مشغول بودند. والسلام. ۸ / ۲ / ۱۴۰۰ . دامنه.
۸ پلان با حاج شیخاسماعیل دارابکلایی
شنبه ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان
پلان یکم. سال ۱۳۵۷، دارابکلا: تظاهرات شبانهی محرم آن سال علیهی شاه از بالاتکیه به سمت پایینتکیه، با اعزام خشمگینانهی سربازان تفنگبهدستِ پاسگاه ژاندارمری محل در برابر ما (انقلابیون در تظاهرات) میرفت که به شلیک خشم گلوله بینجامد، اما یک مردِ راسخ در اَمام ما (=جلودارانه) نتَرس و چون کوهِ استوار، در برابرشان ایستاد و واهمهی سهمگینِ گلنگدنکشیدن تفنگشان را از دل ما زدود و آتش را بر جان ما گلستان ساخت، او همین روحانی مبارز بود؛ شیخ اسماعیل دارابکلایی که صداش میکردیم حاجآقا صادقالوعد.
پلان دوم. سال ۱۳۵۸، جاده سرده میان مُرسم و اوسا: وقتی یک روحانی، با احوالی مُصفّا در جمع انقلابیون باشد، آن جمع، به شمع او روشن است. او آن سال شمع جمع ما بود؛ آنقدر صمیمی و ایدهپرداز که حتی جمع را در شنا و آبتنی رودخانهی سرده همراهی میکرد و تن به آب سرد سرده میزد؛ یادم هست وسط آب با صدای گیرایش -که بَم بود و غرّا- گفت: به! به! عجب آب خُنُکی. و این در آن زمان، نشان از صفای او میداد که خود را تافتهی جدابافته نمیدانست. میان ما بود؛ اَمام و اِمام آن آنات ما.
پلان سوم. سال ۱۳۵۹، دارابکلا: برای ما آن سال کتاب و کتابخانه از غذای جسممان لذیذتر مینمود و این ایشان بود و شاید مدد هملباسان دیگرش، که برای محل در زیر بالاخانهی کِلاکبر رجبی کتابخانهی امانی ساخت و محل را به صدها جلد کتاب در قفسهها آذین کرد و بر کام تشنگان دانایی جرعههای علم و معرفت ریخت. من خود دهها جلد کتاب سبک و آسان و کمکم سنگین و مهم آن را به امانت میبرده، میخواندم و همان کتابخانهی امانی، ما را در برابر جهل و نادانی ایمن نمود.
...
تاسوعا. اوسا. ( ۸ مهر ۱۳۹۶ )
پس از غسل ( ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰ )
یکشنبه ( ۲۹ / ۱ / ۱۴۰۰ ) مزار روستای دارابکلا
جوار قبر پدرش مرحوم آیتالله دارابکلایی
مراسم تدفین حاج شیخ اسماعیل دارابکلایی (حاجآقا صادقالوعد)
پلان چهارم. سال ۱۳۶۰، دارابکلا: پای منبرش، پای ما پلَندر نمیگرفت؛ یعنی کزکز نمیکرد از بس گیرا سخن میراند. صدایش نه بر گوش، که بر جان طنین داشت. خطبهی منبرش که شروع میشد شنونده مجذوب لحن جذابش میشد و وقتی زبان را با «رَب اشرَح لی صَدری ویسِّر لی امری واحلُل عُقدة مِن لِسانی یَفقهوا قَولی» قرآن، آغشته میکرد شدت شیوایی آن، آدم را بر کف تکیه میخکوب میکرد. بر ما علاوه بر منبر، در بالای کتابخانه -که بعدها به سردرگاه مسجد جامع انتقال یافت- ایدئولوژی و عقاید میگفت و کلاسش ما را به خداشناسی بیشتر و جهانبینی اسلامیِ ژرفتر پیش میبُرد.
پلان پنجم. سال ۱۳۷۱، تهران: خوابگاه دانشجویی خیابان طالقانی دانشگاه تهران زندگی دانشجوییام را طی میکردم. هماتاقی من، پیشتر در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل میکرد، معمولاً بهندرت خودم را معرفی میکردم، اما وقتی روزی فهمید من یک دارابکلایی هستم، داشت پَر در میآوُرد. متعجب شدم. نگو که او شاگرد مرحوم صادقالوعد در آن دانشگاه بود. تازه فهمیدم که او، وی را استادی توانمند میداند و با اشتیاق بر من آشکار ساخت که زوایای عظیم سورهی حج را به احسَن وجه به رویش گشود. جزوهی درسیاش را پیشم باز و قطعاتی از آن را چونان قطرات باران بر سرم باراند.
پلان ششم. سال ۱۳۷۷، قم. منزلش: دوستانم از محل به قم آمده بودند، روزی به اتفاق هم، برای دیدار روحانیون محل، به منزل آنان رفته بودیم که توفیق شده بود آنانی که عصر آن روز در منزلشان حضور داشتند، دیدار کنیم. مرحوم صادقالوعد با رویی گشاده، در بر ما گشود و در آن نشست چه هم گرم و مهربان بر ما جلوه نمود و از گشایش نکات عالمانه هم، دریغ نداشت. یاد زندهیاد یوسف بهخیر که آن روز، جمع را خندان و بشّاش نگاه میداشت و نشاط و شادابی به ما میبخشید.
پلان هفتم. سال ۱۳۸۵، قم. منزلم: سراسر آن سال مرحوم پدرم چند باری به قم آمده بود. باری دچار کسالت شدید شده بود. آقای صادقالوعد به عیادت تشریف آورد. آن روز به چشمم دیدم آنان چقدر به هم عُلقه دارند و چقدر حرفهای صمیمی به هم رد و بدل میکنند. تازه فهمیده بودم پدرم وی را تا چه حد حرمت مینهَد و حتی عمیق دوستش میدارد. محبت بارز ایشان بر پدرم وقتی بر من مُحرز شده بود، دیگر وجوبِ احترامش را بر من صدچندان ساخته و چه موجی در دلم انداخته بود.
پلان هشتم. سال ۱۴۰۰، ساری. قم: خبر بُهتانگیز مبتلاشدن ایشان به این بیماری ناشناختهی دنیای آلودهی نوین و مدرن! سخت مرا فسُرد. این کمترین، سعی نمود تا میتواند بر شفایش دست نیاز به آسمان برَد. و بردم. چه میشود کرد وقتی علم هنوز در برابر بیماریهای نوپدید عجز دارد و انسانها را زودتر از موعد، از اُقربایش میرُباید. شنیدن رحلت این روحانی -که آیتاللهزادهای منزّه و مدرّس بود- در آغازین روز چهارم رمضان بر من گران آمد. بر فراق غمناکش گریستم و ۲۸ / ۱ / ۱۴۰۰ روزی به نام او در محل درج شد. تسلیت بر محل، خانواده، خاندان، خویشاوندان. اخص بر خانم فهیم و دختران معززشان. والسلام.
به قلم دامنه. به نام خدا. درگذشت حجتالاسلام شیخ عبدالکریم فردوسی سوچلمایی (داماد مرحوم حاج مرتضی آهنگر دارابی) و فرزند سپاهیاش آقای محمدرضا فردوسی (که در حرم رضوی و حفاظت تولیت حرم مطهر اشتغال داشت) موجب اندوه شد. این مصیبت اندوهبار را به بازماندگان گرانقدر هر دو خاندان محترم (آهنگر و فردوسی) بهویژه به دوستان گرامی حسنآقا و آقامهدی تسلیت میگویم و از خدای رحمان، بردباری و شکیبایی برای خانوادهها و علوّ درجه و رحمت برای این پدر و فرزند طلب میکنم. با شیخ فردوسی خاطرات و گاه فرصت پیش میآمد دیدار و نشست و برخاست داشتیم: مهربان، خندان، بااخلاص، خوشخُلق، دلسوز، متواضع و فروتن.
توضیح دامنه: سند تاریخی و سیاسی به دستخطِ مرحوم شیخ علیاکبر دارابکلایی (مشهور به کوچک آخوند) پدرِ مرحوم آیتالله شیخ محمدباقر دارابکلایی مشهور به «آقا»، دربارهی تخریب قبور چهار امام معصوم (ع) در بقیع توسط وهابیت که مجلس تعزیهداری برای این اقدام زشت و شنیع وهابیها توسط مرحوم حجتالاسلام آقا میرصادق نبوی جدّ مادری مرحوم حجتالاسلام حاج آقاعلی شفیعی در مسجد جامع روستای دارابکلا در سال 1344 هجری قمری (97 سال پیش) برگزار گردید.
این سند نزد جناب حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی محفوظ است که اینک به پاس آن بزرگان در بخش «روحانیت دارابکلا» در دامنه بازنشر میشود. روح روحانیان وارسته و خَدوم محل غریق رحَمات خداوند باری تعالی.
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. در دو روز گذشته در ستون روزانهام، در بارهی دو کتاب خاطرات مرحوم منتظری و آقای نورمفیدی متنی نوشتم. اینک یادم افتاده گریزی بزنم به یک سند و یک خاطره به آن دو متن:
اول: خاطرهی پدرم با مرحوم منتظری
دههی سی بود. مرحوم پدرم در حوزهی علمیه قم بود؛ به همراه و همحُجره با طلبههای آن زمان دارابکلا که بعدها از روحانیون و عالمان شاخص محل و حومه و منطقه شدند، مانند مرحومان: حاجآقادارابکلایی، حاجسید رضی شفیعی، شیخ روحالله حبیبی، حاجشیخ احمد آفاقی، حاجسید باقر سجادی. حاجشیخ عبدالله دارابی.
پدرم یک روز برای امتحان شفاهی به همراه شیخ روحالله حبیبی، پیش آقای منتظری رفتند. آقای منتظری در آن وقت، هم معتمد آیتالله العظمی بروجردی مرجع عام شیعیان بود و هم مُمتحن حوزه، که از طلاب امتحان میگرفت. پدرم وقتی نزدش امتحان داد، آقای منتظری خندید و با لهجهی غبیظ نجفآبادی گفت تو اول برو ادبیات فارسی را یاد بگیر!
(پدرم متولد ۱۳۰۷ بود، آقای منتظری متولد ۱۳۰۱) . پدرم و شیخ روحالله تا همین اواخر، هر وقت با هم شوخی میکردند ازین خاطره با منتظری، یاد میکردند و حسابی میخندیدند. بگذرم.
از راست: مرحومان: شیخ روحالله حبیبی و پدرم شیخ علیاکبر طالبی. بازنشر دامنه
دوم: سند ممنوعالخروجها
در همان خاطرات آیتالله سیدکاظم نورمفیدی (ص ۳۱۵) سندی از ساواک درج است که لیست طلبهها و روحانیون ممنوعالخروج آمده است. نمیخواهم مفصل بدان بپردازم، فقط خواستم گفتهباشم کسانی در داخل کشور -که از بُغض به جمهوری اسلامی، دستبهدامنِ شاه و حتی حُبّ به رضاشاه شدهاند و مدعیاند آن دو، خادم بودند و دموکراتیک! عمل میکردند- بدانند بلایی که آن دو پسروپدر، بر سرِ این مملکت آوردند فراتر و فاجعهآمیزتر از آن چیزیست که در مُخیّلهی خود میپرورانند.
خاطرات
آیتالله نورمفیدی بود؛ چاپ اولش، ۱۳۸۶. ایشان در آن کتاب گفتهبود در
گرگان در عصر شاه، علمای شاخص مروّج امام خمینی نبودند، او هم در لفّافه از
ایشان یاد میکرد زیرا جوّ گرگان بهگونهای بود اگر کسی صراحتاً وارد
مباحث نهضت اسلامی میشد عذرش را میخواستند.
در این سند -که در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (=۱۳۵۵ هجری خورشیدی) توسط رئیس بخش ۳۱۲ ساواک امضاء شده است- علاوه بر نام آقای نورمفیدی در ردیف ۱۰، نام اخویام شیخ وحدت نیز در ردیف ۱ درج است با اسم اصلیاش: ابوطالب طالبی.
حاشیه: هم اسم شیخ وحدت کنار نام نورمفیدی در سند ساواک در یک لیست بود، هم اینکه در دههی ۷۰ شیخ وحدت برای تدریس در حوزهی علمیهی آقای نورمفیدی گرگان، کنار او بودند چندسال. هنوز نیز -با آنکه یکی در قم و دیگری در گرگان است- باهم رفیقاند و در ربط و ارتباط.
نکته: محمدرضا شاه آنسان مثلاً باستانگرا بود که تاریخ هجرت پیامبر (ص) را در ایران تغییر دادهبود و به جای آن به تاریخ هخامنشی متوسل شد تا مثلاً به خیال خام، ایران را از اسلام جدا کند. گرچه برخی از روحانیون شاخص آن زمان ایران او را «تنها شاه شیعه» میدانستند و امام خمینی را -برای نهضتی که علیهی شاه آغاز و برپا کرده بودند- سرزنش و شماتت شدید میکردند. بگذرم.
به قلم حجتالاسلام محمدجواد غلامی دارابی: به نام خدا. روز هفتم محرم. دوستان ارجمند سلام. وقت بر شما خوش ، طاعات و عبادات مقبول درگاه حق تعالی ، در اون سالهای ابتدایی طلبگی به رسم هر ساله دارابکلایی ها روز هفتم ماه محرم به روستای زیبای مرسم جهت عزاداری رفتم، یادم میاد وقتی وارد مسجد مُرسم شدم مرحوم حاج شیخ علیاکبر آقای طالبی پدر آقا ابراهیم و آقا باقر رو دیدم. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: منتظر روضه خوانم اما دیر کرده نمیدونم چیکار کنم؟
حجت الاسلام غلامی دارابی
بعد از چند لحظه با لبخند رو کرد به من گفت؛ " آق شیخ محمد شیطُن لینگه بشکن امروز بو روضه بخون". من که ترسیده بودم گفتم حاج آقا من دو سه ساله طلبه شدم و فقط در حد فعل و فاعل و مبتدا و خبر میدونم ضمن اینکه لباس روحانی ندارم، اما یک پیشنهاد دارم گفت: بگو چیکار کنم؟ آخه من برا منبر امروز آماده نیستم، گفتم با توجه به اینکه مخاطبین شما امروز متفاوت با شب ها هستند، خودتون برید منبر و خلاصه ای از مطالب هفت شب گذشته رو بیان کنید.
حاج اقا پیشنهاد منو پذیرفت و رفت منبر. اتفاقا اون روز منبرشون خیلی خوب از آب درآمد. و وقتی از منبر پایین اومدند حضار از ایشون تشکر قدردانی کردند. منم رفتم خدمتتشون گفتم حاج آقا خیلی خوب بود. در همون حال مرحوم حجت الاسلام حاج آقای سجادی که وسط منبر وارد مسجد شده بود اومد کنار ما و رو کرد به حاج آقا طالبی گفت؛ "عَم قلی ضَب منبری بِیه احسنت"، در ادامه گفت: پاکت این منبر با منه؛ حاج اقا گفت: این پاکت را باید بدی به آق شیخ محمد، چون منبر من با پیشنهاد او بود. آقای سجادی یک نگاهی به من کرد و گفت، "خا چیشی خوندنی تِه؟" گفتم : مُغنی البیب ،بعد با سخاوت تمام دو تا پاکت پُر و پیمون درآورد یکی به حاج آقا و دیگری به من داد. حاج آقا ظاهراً خیلی گرسنه اش شده بود رو کرد به آقای سجادی گفت: حالا بریم ناهار بخوریم که بدجور اِما رِه وشنا بَیه . یاد و نام هر دو مرحوم را با ذکر صلوات گرامی می دارم.
مراسم دامادی مرحوم آیتالله ایازی. بازنشر دامنه. توضیح حجتالاسلام عبدالمهدی باقری در شرح این عکس: «علامه آقاجان ایازی در کنار دوستان طلاب آیات عظام : آیت الله شفاهی ..آیت الله سید رضی شفیعی ..آیت الله دارابکلایی... . مکان: رستمکلا»
آیتالله شیخ محمدباقر دارابکلایی در سمت چپ تصویر در کنار آقای ایازی
یادی از مرحوم آیتالله دارابکلایی. بیستویکمین سالگرد وفاتش
مرحوم آیتالله سید رضی شفیعی دارابی در منزل پدری حجتالاسلام عبدالمهدی باقری. بازنشر دامنه
مرحوم آیةالله سید رضی شفیعی دارابی در منزل پدری حجتالاسلام عبدالمهدی باقری. بازنشر دامنه
...
حضور آیتالله دارابکلایی در مراسم دامادی آیتالله ایازی. بازنشر دامنه
آیتالله حاج شیخ ابوالحسن ایازی. نجف اشرف. بازنشر دامنه
جناب حجتالاسلام عبدالمهدی باقری. آپلود عکسها بازنشر از دامنه
مرحوم آیتالله شیخ ابوالحسن ایازی. بازنشر دامنه. توضیح حجتالاسلام عبدالمهدی باقری در شرح این عکس: «علامه حاج شیخ ابوالحسن ایازی و دو یادگارش مرحوم حاج شیخ محمدرضا ایازی و مرحومه حاج حسنیه ایازی در دیدار جمعی از مومنین رستمکلا در ایام تحصیلی ایشان در نجف اشرف
بازنشر دامنه. توضیح حجتالاسلام عبدالمهدی باقری در شرح این عکس: از سمت چپ: حجه الاسلام حاج شیخ حیدر ایازی پدر علامه ایازی. وسط حاجی کاظمی و سمت راست علامه حاج شیخ ابوالحسن ایازی. نجف اشرف
مرحوم آیتالله سید رضی شفیعی دارابی. مدرسهی مصطفیخان ساری. بازنشر دامنه
...
روحانی پرهیزگار مرحوم آیتالله ایازی. بازنشر دامنه
...
...
...
...
متشکرم از عکسهای ارسالی حجتالاسلام عبدالمهدی باقری
حجتالاسلام سید احمدآقا شفیعی دارابی
مراسم تشییع و نماز بر پیکر همسر مکرّمهی سید احمدآقا
مراسم ختم. 18 آذر 1398. ساری
حضور روحانیون محترم دارابکلا، ساری و منطقه در مراسم تشییع و نماز
درگذشت همسر فرهیخته و گرانقدر جناب حجتالاسلام سید احمدآقا را به ایشان و بستگان تسلیت میگویم
...
حجت الاسلام محمدرضا نصوری. ماه محرّم. شهریور 1398. تکیۀ دارابکلا
روحانیون داراب کلا. ماه محرّم. شهریور 1398. تکیۀ داراب کلا. عکس از رنگین کمان داراب
پدر حجتالاسلام شیخ علیاکبر دارابکلایی. امامزاده باقر دارابکلا. ارسالی شیخ عسکر
دارابکلاییها. سال ۱۳۶۸. منزل محمد چلویی بالامحله. مشهور به خارشد محمد. روحانی: حجتالاسلام سید مهدی دارابی. مراسم روضهخوانی شب شهادت امام جواد علیه السلام
حجتالاسلام شیخ مهدی رمضانی دارابی، فرزند محمود بالامحلهی دارابکلا. ایام نوجوانی
حجتالاسلام شیخ مهدی رمضانی دارابی
عاشورا. دارابکلا. روز ۱۹ شهریور ۱۳۹۸
تکیهی دارابکلا
عاشورای دارابکلا. سهشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۸. عکاس و ارسال: شیخعسکر رمضانی
جناب
حجتالاسلام آشیخ جوادآقا آفاقی، یادگار مهربان مرحوم حجتالاسلام حاج
شیخ احمد آفاقی. دیدار امروزشان (۱۹ بهمن ۱۳۹۸) با رهبری. نفر دوم از سمت
چپ، ردیف اول. (منبععکس)
جملهی کلیدی سخنان رهبری درین دیدار:
«باید قوی شویم تا جنگ نشود و تهدید دشمن تمام شود.»
مشهد. روضهی منوره حرم رضوی. ارسالی صدرالدین آفاقی. ۲۶ شهریور ۱۳۹۸
روحانی شهید سیدجواد شفیعی دارابی. نمایشگاه دفاع مقدس قم. ۲۹ شهریور ۱۳۹۸. ارسالی شیخ محمد بابویه
...
حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. ۲۵ مهر ۱۳۹۸. عکاس: مهدی ملایی
به قلم حجةالاسلام دکتر باقر طالبی دارابی. بیاد پدر و در وصف پدر بزرگ ! امروز (26 دی 1397) دوازدهمین سالروز رحلت پدرم حجه الاسلام و المسلمین شیخ علی اکبر طالبی دارابی فرزند آخوند ملا علی است؛روحانی ساده و ذاکر اهل بیت علیهم السلام روضه خوانی امام حسین ع به جانش وصل بود.
او
پسر آخوند ملا علی (ره ) یک روحانی باصفا بود . پیران روستای ما که آنها
نیز سالها پیش که من نوجوان بودم از دنیا رفتند ،ما نوادگان آخوند ملا علی
میگفتند شما باید از اخلاق و رفتار و گشاده رویی و سخاوت پدر بزرگتان درس
بگیرید آخوند ملا علی یعنی پدر بزرگ ما یک روحانی صافدل بود که با کشاورزی
و آسیاب بانی ارتزاق میکرد و به گفته همان پیران خدا بیامرز روستامان
وقتی پایان روضه خوانی پولی به او میدادند ،همانجا میان فقرا تقسیم میکرد.
ملا علی نجاری زبر دست نیز بود که بیش از صد سال پیش تکیه ای با چوب جنگل در روستای ما ساخته بود که به زیبایی و هنر چشمگیر و درخشان و زبانزد بود. مردم روستا برای قدردانی و احترام ملا علی او را بعد از فوتش در داخل تکیه دفن کردند تا گرامی اش بدارند . اما این اواخر برای ساخت یک حسینیه یا تکیه بزرگ و پر زرق و برق،استخوانهای آن مرحوم را در هنگام خاک برداری بیرون کشیدند و حرمت نگه نداشتند اگر چه آن استخوانها را بار دیگر در جای خود در زیر زمین تکیه جدید در خاک کردند.
پدرم مرحومم نسبت به نام و یاد آخوند ملا علی حساس بود و سنگ قبری بر دیواره تکیه قبلی نهاده بود که اینک از نصب همان سنگ نیز دریغ کردند و روحانیت روستای ما نیز سکوت کرد و هیچ نگفت! حتی در همان تکیه سخنرانان از برخی روحانیون نسل بعدی که البته شایسته یادآوری هستند،یاد میکنند اما حتی یک کلمه از مدفون در همان تکیه یاد نمیکنند !
اگر
امروز از کتاب "حاج آخوند " نوشته عطالله مهاجرانی بسیار سخن گفته میشود ،
باید بیاد داشت امثال حاج اخوند و آخوند ملا علی و دیگرانی از این دست
بسیار بودند و روحانیت امروز بسیار محرومیت میکشد از فقدان این قبیل
روحانیون مردمی . گاهی نام و یاد این قبیل روحانیون توسط نسل بعدی روحانیت
به دلایلی حذف شد!
خدا پدر و مادرم و آخوند ملا علی و همه رفتگان را بیامرزد .
باقر طالبی دارابی
تهران، ایرانمهر
۱۳۹۷/۱۰/۲۶.
این دو تصویر زیبا را تقدیم می کنم به ایشان و همۀ دامنه خوانان شریف که به روحانیت وارسته و آگاه اعتقاد و باور دارند. خطّ هنرمندانه ایشان همیشه دیدنی ست. در این تابلونوشته زیر هم، بیت پرشور و عرفانی دوم غزل 37 حافظ به زیبایی و درهم تنیدگی خلق شد.
ان شاء الله سیداحمدآقا _این دوست بزرگ و هم محلی افتخارآمیز ما و بسیاری از دامنه خوانان و دامنه نویسان_ همیشه در سلامت و صحت و فعالیت علمی و اجتماعی باشند و با توفیقات روزافزون طی طریق نمایند. آمین.
التماس دعا. قم. دامنه
خطّ هنرمندانه
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلُّق پذیرد آزادست
(حافظ)
دامنۀ روحانیت دارابکلا
به قلم دامنه. به نام خدا. سلسله مباحث روحانیت دارابکلا. از دیگر روحانیون روستای دارابکلا، حجت الاسلام شیخ حامد دارابی نیا و حجت الاسلام شیخ حمید دارابی اند. این دو برادر نوه های مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مرحوم حاج شیخ عبدالله دارابی نیا هستند. که من آن مرحوم را در 5 مرداد 1395 در (اینجا) معرفی کرده بودم.
برادران شیخ حامد و شیخ حمید فرزندانِ حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی دارابی نیا هستند که من ایشان را نیز در 15 مهر 1395 (اینجا) معرفی کرده ام.
این دو بردار _شیخیَن حمید و حامد_ اصالتاً دارابکلایی اند و مقیم قم؛ که نوۀ دختری مرحوم آیت الله طاهری گرگان هستند.
حجت الاسلام شیخ حامد دارابی نیا. عکاس: دامنه
راست: شیخ حامد. وسط پدرشان حاج شیخ مهدی دارابی نیا. چپ: شیخ حمید
حجت الاسلام شیخ حمید دارابی نیا
من از زندگی، اوضاع درسی و اشتغالات نوه های روحانی مرحوم حاج شیخ عبدالله از نزدیک آشنایی ندارم، فقط دو ماه قبل از طریق یکی از روحانیون محترم محل، دوست فاضلم جناب شیخ محمدجواد مهاجری کسب اطلاع کرده ام نوه های حاج شیخ عبدالله روحانی اند.
جدّپدری شان مرحوم حاج شیخ عبدالله دارابی نیا (اینجا)
اخیراً در شب شهادت آقا امام صادق (ع) در بیتِ پسرعمۀ مان جناب حجت الاسلام والمسلمین آق سیدجواد (آق شفیع) شفیعی دارابی، (اینجا) دعوت بودیم که توفیقی شد از نزدیک با این دو برادرروحانی آشنا شوم.
آن دو فاضل، واقعاً بسیارمتواضع، نیکورفتار و خیلی شبیه به هم هستند و از گپ و گفت کوتاه و مختصری که با هردو بزرگوار داشته ام، به این برداشت رسیدم اهل فضل و مطالعه و دانش اند و بیش از حد خلیق و خوشخو و ملایم. که مردم ملّای ملایم و لیِّن را با اشتیاق می پسندند و پیروش می گردند. چنین بادا.
خدا سلامت شان بدارد و ان شاء الله برای نشر دین و معارف ائمه ی اطهار _علیهم السّلام_ توفیقاتی روزافزون و سعادت داریَن نصیب شان شود. والسّلام. قم. دامنه. (قلم قم دامنه دوّم) در «روحانیت دارابکلا»، اینجا نیز منتشر شد.
به قلم دامنه. به نام خدا. مراسم عمامه گذاری جناب حجت الاسلام شیخ ابراهیم چوپانی در شب نیمۀ شعبان 12 اردیبهشت 1397 در مسجد جامع روستای دارابکلا، با حضور روحانیون دارابکلا ازجمله حُجج اسلام آقایان:
شیخ مرتضی چلویی دارابی امام جماعت محل. سیدمحمد شفیعی مازندرانی. سیدعلی صباغ دارابی. شیخ وحدت. سیداحمد شفیعی دارابی مدیر حوزۀ مصطفی خان ساری، جناب حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی و سایر روحانیین و مؤمنین محل و نیز با شرکت روحانیون مَدعوّ منطقه، انجام شد.
من قبلاً در 30 بهمن 1395 در اینجا ایشان را معرفی کرده ام؛ ضمن تبریک به جناب شیخ ابراهیم چوپانی و اعضای محترم خانواده و خاندان نسبی و سببی اش؛ سه نکته برای وی آرزو می کنم:
1- تداوم زیِّ طلبگی و ساده زیستی؛
2- استقلال فکری و اسلام شناسی بر حسب مقتضیات زمان؛
3- مردمی ماندن و دفاع از آزادی، تفکر و نشر معارف دینی.
و
روبرو حجت الاسلام شیخ ابراهیم چوپانی
نوۀ دختری مرحوم حاج حسین دباغیان
و
ممنونم از حاج حسین رنگین کمان در ارسال عکس
به قلم سیدعلی اصغر شفیعی دارابی: سلام. حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج سید احمد شفیعی (این پست: اینجا) فرزند فاضل واندیشمند آیت الله حاج سید رضی که احاطه بر استان وکشور به لحاظ مدیریت توام با سیاست داشتند وسرمایه اجتماعی بودند.
سیدعلی اصفر شفیعی دارابی. 1396
مرحوم آیة الله حاج سیدرضی شفیعی دارابی . حجة الاسلام والمسلمین سید احمدآقا شفیعی دارابی مدیر حوزۀ مصطفی خان ساری
همۀ پست های مرتبط با این دو شخصیت دارابکلا ساری در وبلاگ دیگرم:
اینجا
نه تنها با لیسانس علوم سیاسی بلکه با هنر نقاشی وخوش نویسی وورزشی درابعاد حرفه ای به علم فقهی اش اضافه نمودند واهل هنر و سلیقه معماری هستند . ذوق واشتیاق گرایش به خواسته های مردم ازجمله رویکرد رفتاری شان است . دلشادی اش مبتنی بر ایمان و توکل بخداست . ضمن اینکه تصویرش خیلی زیبا وعرفانی است . (قلم قم دامنه دوم)