خاطرهی کاتِک
از ابراهیم طالبی دامنه دارابی
در مورد آقا نجفی قوچانی و آق سید باقر سجادی
من و رفقا (آن سال شامل: من، سید علی اصغر، حاج سید رسول، دو جعفر رجبی و آهنگر، حاج شیخ احمد، حسن صادقی) در یکی از آن زیارت رضوی دائمی هر ساله به مشهد، به سر مقبرهی آقا قوچانی آیت الله سید محمدحسن نجفی در قوچان هم، رفته بودیم. اگر کسی خواست برود، میدان قوچان سرِ جاده که به سمت مشهد میرود را اگر به سمت مرکز شهر در دست چپ کج کند و دو میدان یا چهارراه سوم نزدیک به سمت داخل شهر را طی کند، از خیابان مولوی سمت چپ داخل شود و پنجاه متر براند یا پیاده برود، مقبرهی آقا قوچانی است. البته ما برای شهید یوسف کلاهدوز از سران مهم ارتش و سپس سپاه هم نیت کردیم تا بر مقام بلند هر دو مفاخر مهم قوچان، ادای احترام نموده باشیم، زیرا قبر عارف شهید کلاهدوز در بهشت زهرا تهران است.
او -آقا قوچانی- دو کتابش مشهور است؛ سیاحت غرب، سیاحت شرق. من هر دو تا اثر را خواندم، حتی دادم خیلیها خواندند. در اولی عالم برزخ را شرح میدهد، اما در سیاحت شرق شرح حال خود و اوضاع روز نهضت مشروطه در قاجار را. کتابی به شیرینی سیاحت شرق نمیرسد. آقا قوچانی یک جا کاتِک میسازد، دقیق یادم نیست از عمامهاش، یا با شلوارش یا زیرپیراهنش یا با دستمال که لوطی به مچ میبستند. شروع میکند یک طلبه را با شدیدترین وجه کاتِک کاری. چرا؟ چون آن طلبه به زور وارد حجرهاش شده بود جایش را تسخیر کرده بود و با زبان خوش سرِ کِل نمیآمد. کاتِک را ساخت افتاد به سرش. تمام. طلبه تا عمر، زیّ طلبگی! را آموخت.
همین کاتِک را یکی از طلبههای قدیمی دارابکلا هم ساخت و در حمام گنجعلیخان گذرخان قم افتاد به جان یک فرد، که یک طلبهی دارابکلا را زور گفته بود. آنان (شامل: شیخ محمدباقر دارابکلایی، شیخ علی اکبر طالبی پدرم، شیخ روح الله حبیبی، سید باقر سجادی، شیخ احمد آفاقی، سید رضی شفیعی، سید حاج آق علی شفیعی، شیخ عبدالله دارابی، شیخ حسین آهنگری، سید مهدی دارابی همگی در قم بودند) روزی تعدادی از این جمع به حمام گنجعلیخان رفتند. یک قمی شیخ روح الله را زور گفت و حرف بد زد. سید باقر سجادی که شهامتش زبانزد بود لُنگ کمرش را درآوُرد گرماو (=آب داغ) زد و آن را کلپیچ کرد کاتِک محکم و آبداری ساخت، شروع کرد لخت و عریان هم با زبان! و هم با کاتِک! آن مرد قمی را حسابی تُش داد. دیگر تمام قمیها حساب کف دستشان آمد.
این خاطره را خود آق سید باقر سجادی برای ما رفقا در شونیشت (=شبنشینی) در اتاقش در دارابکلا تعریف و تشریح کرد که من چکیدهاش را نوشتم. وقتی تعریف میکرد، رفقا که از خنده غش میکردند و من لِه میرفتم کف اتاق روی لَمهاش غلت میزدم میخندیم حتی سرم اکسیژن نمیرسید! تمام این طلبهها که داخل پرانیز بردم، برای روستای دارابکلا، شیوخ و آقا، حتی برخی از آنها آیت الله بودند و مردم آنان را عین خود میدانستند، بیافاده، بیغرور، سادهزیست، مردمی، زحمتکش روی زمین و باغ و محصولات. تمامشان هم به خاک آرمیدند، یا مزار دارابکلا، یا ملا مجدالدین ساری، یا شیخان قم.
پوزش از سه کف دست هم گذشت. اگر خاطرهام ز فصاحت و بلاغت خالی بود، گذارید به حساب و گردن من. قبلاً هم خاطرهی مرحوم حجت الاسلام حاج سید باقر سجادی عَمقالی تنهی خودم را مقداری درین صحن گفته بودم.
دائرهی لغت به زبان مادری: کاتِک: همان کُتک. سرِ کِل: یعنی سر به راه، کِل جاییست که با خیش، زمین را شیار میکنند، یا مرزبندی میان بینجسون. تُش: زدن با شدت بسیاربالا که بدن و پوست طرف، جریج شود و روحش جریحهدار.