شیخ موسی آفاقی
1086
به نام خدا. در ادامۀ سلسله مباحث معرفی مختصر روحانیت دارابکلا، به شیخ موسی آفاقی می پردازم. شیخ موسی آفاقی دائی ماست. فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی. قبلاً در 4 تیر 1395، در وبلاگ (زندگینامۀ دامنه: اینجا) وقتی «مادرم مُلا زهرا آفاقی کیست؟» را نوشته و منتشر کرده بودم، شجرۀ جدّ مادری ام را مفصّل آورده ام که تکرار نمی کنم.
بین مادرم و دائی موسی، رابطۀ عاطفی شدیدی برقرار بود. آنچنان دلبستۀ هم، که اگر بگویم یک روح در دو کالبَد بودند، بیراهه نرفتم. در نوجوانی آن دو برادر و خواهر، پدرشان شیخ باقر درگذشت. موسی به طلبگی در قم رفت و زهرا با پدرمان شیخ علی اکبر طالبی ازدواج کرد.
موسی در دهۀ 30 به همراه پدرم، شیخ احمد آفاقی، شیخ روح الله حبیبی، آق سیدرضی شفیعی، حاج آق علی شفیعی، سیدباقر سجادی و سید مهدی دارابی در حوزۀ علمیۀ قم طلبگی می خواندند و کنار هم در یک حجره می زیستند
دورۀ پر تب و تاب مبارزۀ سیدمجتبی نواب صفوی (طلبۀ جوان و پرشور که پیشرو شده بود و از مراجع پیش افتاده بود و خود به مبارزات می پرداخت که داستان دارد و نیار به بحث و فخص) فضای آرام قم نیز به هم ریخت و طلبه ها از هر سو، تحث فشار بودند. در همین گیرودار و شلوغی اوضاع، دائی مان شیخ موسی در قم ناپدید شد و از همان زمان تا همین امروز که این متن را می نویسم، از وی هیچ اطلاعی در دست نیست.
پدر و مادرمان. روح تان شاد ای ابوَین محبوب و دلسوزمان
مادرم که دلدادۀ موسی بود، تا آخرین لحظات عمرش (بیستم فروردین 1394) همیشه در غم عظیم برادرش موسی، در حالت انتظارِ برادر، و دیدار روی سرخ و سفیدش، زندگی نمود و با همین فراق و جدایی، دار فانی را ترک نمود. مادر همیشه از خاطراتش با برادرش با ما سخن می گفت و حسّ عجیبی به او داشت و برای درد دوری اش، مریض احوال و بسترنشین شده بود.
همۀ همدوره ای های طلبگی دائی موسای مان، به رحمت خدا پیوستند و از شیخ موسی همچنان هیچ خبری نشد. سالهای دوری، یکی آمده بود پیش پدر و مادرم گفته بود در یوسف آباد تهران (بالاتر از مرکز شهر) او را دیده است. پیگیری کردیم، دیدیم واقعیت ندارد. بگذرم که سرنوشت این شیخ از شیوخ و طلاب دارابکلا، همچنان در ابهام است و ما موسی را نه زنده و نه مرده می دانیم. یعنی به لحاظ شرعی یقین نداریم که آیا ایشان هنوز حیات دارند یا ممات.
در راستای معرفی مختصر روحانیت دارابکلا، به حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا نصوری می پردازم. ایشان فرزند حجة الاسلام والمسلمین نصوری از روحانیون ساری ست. از ناحیۀ پدر ویشه سری ست؛ روستای پایین دست شهر سورک. از ناحیۀ مادر، هم سورکی ست و هم دارابکلایی. زیرا مادرشان فرزند مرحوم حجة الاسلام طیبی سورکی عاقد مشهور سورک و حومه است که همسرشان دارابکلایی بودند. خواهر حاج حسین دارابکلایی (پدر حاج رضا دارابکلایی).
از سویی دیگر آقای نصوری در دارابکلا ازدواج کردند. ایشان داماد خاندان حاج محسن سجادی اند که با هم نسبت فامیلی خاله زادگی دارند.
حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمد طیبی و ابراهیم طیبی سورکی دائی های ایشان اند.
ایشان از جوانی به قم عزیمت کردند. دروس حوزه را بطور کامل طی نمودند. در مهدویت تخصّص دارند. معاون تبلیغ و اطلاع رسانی مرکز تخصصی مهدویت هستند. هم تحصیلات دانشگاهی کردند و هم در دانشگاه تدریس دارند. حجة الاسلام دکتر محمدرضا نصوری خطیب و سخنور است. چند بار در دهه های ماه رمضان و ماه محرم در مسجد و تکیۀ دارابکلا سخنران مجالس بودند. در برخی از برنامه های تخصصی صداوسیما از جمله در بحث مهدویت، با ایشان به عنوان کارشناس دینی مصاحبه می کنند و به صورت زنده پخش می گردد. وی دارای چندین مقاله تخصصی در بارۀ مهدویت است.
ما با هم مراودت و رفاقت داریم. او فامیل سببی ماست. (مادرِ بزرگوار ایشان، دخترعمۀ پدرخانمِ من است. ما با هم مرتبطیم و رفاقت داریم و گرم و صمیمی ایم.
او انسانی خلیق، خوش خو، بشّاش، خاکی و بسیار سرزنده اند. در کارشان جدّی و پرانرژی اند. طبعی لطیف دارند و روحانیی روشن، آگاه، دارای استقلال فکری و آزادگی ست. ایشان مانند بقیۀ روحانیون وارسته، از سرمایه های مفید منطقه میاندورود و ساری اند و افتخار روستای دارابکلا.
همسرگرامی ایشان (خواهرِ آقایان سیدمحسن و سیدرضی سجادی) در قم معلم آموزش و پرورش اند.
آقای دکتر شیخ محمدرضا نصوری به دلیل کارشناس دینی مهدویت و چهرۀ مشهور مباحث انتظار، از سوی مجامع دینی سراسر کشور دعوت می شوند و به شهرهای ایران عزیمت می کنند و بحث های تخصصی مهدویت و فلسفۀ انتظار را به میان مردم، دوستداران اهل بیت علیهم السّلام، پژوهشگران این امور و منتظران حضرت موعود (عجّ) می کشانند.
چون بنای این سلسله بحث، بر اختصار و نگاهی گذراست به همین مقدار بسنده می شود. برای ایشان و خانوادۀ گرانقدر و خاندان شان آرزوی توفیق، سلامتی و تأییدات الهی می کنم. دامنه.
طلبۀ انسان دوست مردمی
1070
به نام خدا. زندگی این انسان را آنقدر مهم دیده ام که لازم شد تا با نوشتن متنی در بارۀ خدمات و حسنات وی، سهم خویش را در دامنه، در حقّ وی اَدا کرده باشم. حجة الاسلام غلامحسین غیاثی فقط یک روحانی و طلبۀ مکتب امام صادق (ع) و سرباز دینی امام زمان (عجّ) نیست، او انسانی والانگر و مرد شریفی ست که از سال 1383 تا کنون به عنوان یک روحانی مبلّغ، تلاش هایی ماندگار و مثال زدنی برای روستاهای مرزی بخش درح از توابع شهرستان سربیشۀ خراسان جنوبی برجای گذاشته است.
13 سال است این مرد خاکی، ولی در واقع افلاکی، انسان دوستی اش را در میان محروم ترین مردم این مرز و بوم، معنی کرده است. در همۀ امور مردم مانند درست کردن منزل، گچ کاری، هرَس درختان، کشاورزی، دامداری، فرهنگی و... به روستائیان آن منطقه کمک می کند.
مردمی که او در میان شان به تبلیغ مشغول است، همیشه دوست دارند بوسه ای بر پیشانی این روحانی فداکار هدیه کنند؛ و چه چیزی بالانر از رضایت مردمی از یک روحانی دینی؟ او تبلیغ دینی را با کردار خود به پیش می برَد و دل ها و قلب های مردم را فتح می نماید.
هم بیان احکام و مسائل روز به سبک کودکانه دارد. هم پیرزن ها و پیرمردهای روستاها را دستگاه فشارخونی که به همراه دارد، مورد مراقبت و محبت و اندازه گیری قرار می دهد. و به آنان توصیه های طبّی می کند، دعا می نماید و نیز آرزوی شفا.
این مبلغ مردم گرا، در خانه اش باغچه ای سرسبز ساخته است با انواع سبزیجات؛شمبلیله، ریحان، گوجه، هویج و همه چیز.
در کنار مردم فقط گپ نمی زند. فقط گفتار ندارد. رزقش را با روح جهادی اش بدست می آورد. مرغ و خروس و بُز پرورش داده است تا محصول دسترنج خود را بخورد. او اندیشه اش این است و گفته است:
کار برای انسان یک تفریح است که برکت دستانش روزی سُفره هاست
به گفتۀ او «باید از جنس مردم بود تا بتوان با دردهای آنها درد کشید و با شادی هایشان، شاد شد.»
از هر کس در آن دیار مرزی بپرسی او کیست؛ دقیق وی را می شناسند. چون خود را با مردم همانند کرده است و مثل آنان می زیَد و مانند آنان کوشش دارد. فقط شعار نمی دهد. فریاد نمی کشد. خود بیل می گیرد، زمین را می کند، باغ و مزرعه را آبیاری می کند.
هیچ عار نمی داند از این که با آن لباس مقدس پیامبر اسلام (ص)، همانند روستاییان آنجا مرغ و خروس را دانه می دهد و بُز و گوسفندان را علف.
روستاییان آنچنان از وی راضی اند که می گویند: «حاج غلامحسین تنها یک روحانی نیست، بلکه یک انسان بزرگ و شریف است». این طلبۀ حوزۀ علمیه، با تلاش جهادگرانۀ خود و با همیاری مردم در روستاهای آن منطقه بشدّت محروم از جمله روستاهای مشروکی، گلوگاه و لانو، حسینه، مسجد، خانۀ عالِم و کتابخانه ساخته است.
حجة الاسلام غلامحسین غیاثی خود بر این نظر است که «نقش طلبه و روحانی دمیدن روح زندگی و نشاط در روستا است، چه با کارهای فرهنگی و تعلیم و تربیت، چه با کمک کردن در امور خیریه، چه در ایجاد شغل در جامعه».
آری؛ این روحانی چون کردار را بکار گرفت، گفتار را پذیرا ساخت. در حقیقت او اسلام را که باید از لسان روحانیان به قلب مردم رسوخ کند، بدرستی نشر می دهد. برای وی که نشان داد، روح حوزۀ آمیختگی با هجرت و زیستن کنار ملت است، صلوات و هزاران سلام. (منبع عکس ها: خبرگزاری حوزه)