روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

بیست و هفت متن شیخ وحدت

به نام خدا


بیست و هفت متن شیخ وحدت


در زیر بیست و هفت متن منتشر شده ی جناب حجت الاسلام والمسلمین ابوطالب طالبی دارابی (شیخ وحدت) را که در وبلاگش " دفتر یادداشت " منتشر می شود، به صورت یکجا بازنشر داده ام تا اگر کسی خواست آن را با دقت بیشتری مطالعه کند، در دسترسش باشد. متن هایی که اساسا" به هم پیوسته است؛ از یک نقطه ی آغاز، شروع شده و به مرور و با تانّی به نقطه ی سرانجام منتهی خواهد شد. عنوان های هر متن لینک هم شده است تا چنانچه برای استنادات و ارجاعات تحقیقی نیاز شد، به منبع رسمی وبلاگ هم دسترسی داشته باشید.  توصیه می شود مطالعه ی این متون را از متن اول با عنوان سرآغاز، شروع کنید.

متن 27 : " جامعه و سرزمین :  اگر بپرسیم: مالک ـ مثلاً ـ سرزمین فرانسه کیست؟ بی تردید خواهید گفت: مردم خود فرانسه. واگر بپرسیم: سرزمین فلسطین متعلق به کیست؟ بی درنگ پاسخ می دهید: خود مردم فلسطین. همچنین اگر بپرسیم: مالکیت سرزمین ایران از آن کیست: پاسخ این خواهد بود که:

سر زمین ایران از آن مردم ایران است." از این پرسش وپاسخهای به ظاهر پیش پا افتاده چند مطلب بسیار مهم وسرنوشت ساز زیر به دست می آید: 1ـ هر سرزمینی صاحب دارد. 2ـ صاحب هر سرزمینی مردم خود آن سرزمین می باشند. 3ـ هر نوع تصمیم گیری در باره هر سر زمینی تنها برای مردم خود آن سرزمین مجاز است. »



شیخ وحدت. 14 اسفند 1394. منزل دامنه. عکاس: دامنه


متن 26 : "جامعه و ساحت های آن :  واژه ی «جامعه»، در مقابل واژه ی«فرد» به کار می رود. «جامعه» در تعریفی ساده وعام به مجموعه ای از انسانها گفته می شود که در یک سر زمین زندگی، واز آیین، فرهنگ، آداب ورسوم مشترکی تبعیت وبه یک زبان صحبت می کنند. جامعه نیز مانند فرد از پنج ساحت وجودی برخوردار است: 1 ـ ساحت باور. 2 ـ ساحت عواطف واحساسات. 3 ـ ساحت خواسته ها وآرزوها. 4 ـ ساحت گفتار. 5 ـ ساحت کردار. جوامع مختلف را با این ساحتها می توان مورد مقایسه قرار داد وارزشها یا ضد ارزشهای آنها را اندازه گیری نمود."

==========

متن 25 : انسان موجودی وابسته به غیر نوزادی را فرض کنید که پس از تولد از پدر ومادرش دور ودر محلّی جدا از غیر نگهداری وبدون هر گونه تماس با انسانی دیگر بزرگ می شود.  اکنون اگر بپرسند: این موجود تنها  با چه زبانی سخن می گوید؟ پاسخ این است که: او به هیچ زبانی نمی تواند سخن بگوید.  اگر بپرسند: در ذهن این فرد چه می گذرد؟ پاسخ این است که: ذهن او خالی خالی است ودر ذهن خالی هیچ گونه فعل و انفعالی صورت نمی گیرد، ودر یک کلمه: این موجود، در حالت نوزادیش ثابت مانده وازهر گونه عقیده وباور، عواطف واحساسات، وخواسته ها وآرزوها کاملاً  بیگانه است. از این مقدمه کوتاه دو حقیقت روشن به دست می آید: 1 ـ انسان برای خارج شدن از حالت قوه به فعل وابسته ونیازمند به غیر (:پدر. مادر. خانواده. خویشان. دوستان. محیط. وبه طور کلی: «جامعه») است. 2 ـ  فرد، بدون در نظر گرفتن جامعه ای که در آن بالیده وشکوفا شده از خود چیزی ندارد."

=========

متن 24 : انسان و حیات معقول : "در کشمکش میان عقل ونفس، سه حالت قابل تصور است: حالت اوّل: عقل بر نفس غلبه کند وآن را برای همیشه رام خود گرداند. حالت دوّم: عکس حالت اوّل، یعنی نفس برعقل غلبه کند وآن را برای همیشه در خدمت خود در آورد. حالت سوّم: حالت بینا بین است، یعنی کار گیر ودار به سر انجام نرسد وتا پایان زندگی ادامه یابد: گاهی غلبه با عقل باشد وگاهی غلبه با نفس.
در حالت اوّل، زندگی آدمی ـ تماماً ـ بر اساس رهنمودها، تدبیر ومدیریّت عقل خواهد. این نوع حیات، «حیات معقول» (: زندگی بخردانه) یا «حیات طیّبه» (: زندگی پاک) می باشد.
در حالت دوّم، زندگی انسان ـ تماماً ـ بر اساس تبعیّت محض از خواسته های نفسانی وپیروی بی چون وچرا از هواهای آن خواهد بود. این گونه حیات، «حیات نا معقول» (: زندگی نا بخردانه) یا «حیات خبیثه) (: زندگی پلید) می باشد. در حالت سوّم، زندگی آدمی به نسبت تبعیّت ازفرمان خرد، معقول وطیّب (: بخردانه وپاک)، وبه نسبت پیروی از هوای نفس، غیر معقول وخبیث (: نابخردانه وپلشت) است."

=========

متن 23 : "انسان موجودی فرمان بردار : اصولاً از انسان به غیر از اطاعت وفرمان بری کاری ساخته نیست. این، تمام هویّت وشخصیّت هر انسانی است. توضیحش این است که: دردرون هر انسانی دو فرمان روای متفاوت وجود دارد وتمام حرکات وسکنات اختیاری آدمی در تمام آنات روز وشب بر خواسته از فرمان آن دو است. این دو فرمان روا چیزی نیستند جز «عقل» و«نفس». انسان ها به لحاظ اطاعت وفرمان بری چند دسته اند: دسته ای فقط  مطیع و تابع عقل اند. نفس در این دسته از انسان ها در اختیار عقل بوده واز خود استقلالی ندارد. اینان شایسته ترین موجودات کره خاکی به شمار می آیند. دسته دیگر درست در مقابل این دسته قرار دارند. این دسته مطیع وتابع محض نفس خویش بوده وعقل خود را دربست در اختیار نفس قرار داده اند.  اینان بدترین موجودات کره زمین محسوب می شوند. دسته سوم (که اکثریت انسان ها را تشکیل می دهند) دسته ای هستند که بین عقل ونفس آنان درگیری مستمر برقرار است، گاهی غلبه با عقل است، وگاهی غلبه با نفس. پیداست که این دسته گاهی در اطاعت فرمان عقل هستند وگاهی در اطاعت فرمان نفس. باید کوشید تا خود را به دسته اول نزدیک واز دسته دوم دور کنیم. مبارزه با نفس رمز دست یابی به همه ی کمالات است."

=========

متن 22: " ابدی بودن احکام شریعت : این که می گوییم: عقل در بسیاری موضوعات از دادن حکم قطعی ناتوان است، معنایش این نیست که: بعضی از عقل ها در بعضی از زمان ها بر احکام برخی مسایل احاطه ی علمی ندارد، بلکه منظور این است که: عقل هیچ انسانی در هیچ زمانی نمی تواند احکام برخی موضوعات را ـ که از قضا بسیار زیاد هم است ـ دریابد. نیز، این که می گوییم: عقل در بسیاری از موضوعات حکم قطعی دارد، معنایش این نیست که: بعضی از عقل ها در بعضی از زمان ها بر احکام برخی مسایل احاطه ی علمی دارد، بلکه منظور این است که: عقل هرانسانی در هر زمانی احکام برخی موضوعات را ـ که از قضا آن هم بسیار زیاد است ـ  بی کم و کاست می داند. به این گزاره ها توجه کنید: ظلم وبیداد گری کاری بسیار ناپسند است. عدالت وانصاف عملی ستودنی است. راستگویی خوب ودروغگویی بد است. شجاعت صفتی در خور ستایش و جبن خصلتی نکوهیده است. این گزاره ها وامثال آن، گزاره هایی است که هر انسان عاقلی در هر زمانی آن را بشنود بی درنگ آن را تصدیق می کند، وهر کس را که در صحت آن تردید کند نا بخرد می خواند. اکنون به این پرسش ها هم توجه نمایید: ما باید خدا را چه گونه عبادت کنیم؟ ارث زن از شوهر، شوهر از زن، پدر و مادر از فرزند، فرزند پسر یا دختر از پدر ومادر چه کسری از ماترک است؟ آیا گوشت هر حیوانی را می توان خورد؟ آیا هر نوشیدنی را می توان نوشید؟ این ها وامثال این ها پرسش هایی است که پاسخ قطعی آن ها را هیچ عقلی در هیچ زمانی زمانی نمی داند. برای یافتن پاسخ آن، تنها یک راه پیش روی ما است: مراجعه به شریعت خدا وند. این، روشی غیر قابل تغییر است تا قیام قیامت، بدان جهت است که فرموده اند: «حَلالُ محمّدٍ حَلالٌ إلی یومِ القیامة وحَرامُهُ حَرامٌ إلی یومِ القیامة»: حلال محمد ـ صلّی الله علیه وآله ـ تا قیام قیامت حلال، وحرام محمد تا قیام قیامت حرام است."

=========

متن 21 : "عقل و محدودیت هایش : عقل همان طور که در ساحت نظر، در بسیاری از حقایق نمی تواند اظهار نظر حتمی بکند، در ساحت عمل هم در بسیاری مسایل از دادن حکم قطعی ناتوان است: اگر از عقل نظری بپرسید: آینده جهان چگونه خواهد بود، یا فرجام نهایی انسان چیست، ویا انسان، پس از مرگ در چه وضعی قرار می گیرد، پاسخ خواهد داد: نمی دانم،  همین طور هم اگر از عقل عملی سؤال کنید: خوردن گوشت الاغ یا اسب یا قاطر ویا نوشیدن آبی که گربه یا سگ از آن نوشیده ویا فروختن انگور به کسی که با آن شراب درست می کند چه حکمی دارد، از پاسخ دادن قطعی به آن ها ناتوان است. تنها مرجع مورد قبول خداوند برای یافتن پاسخ به این گونه پرسش ها وهر پرسشی از این قبیل ـ که عقل در باره آن پاسخ قاطع ندارد ـ  قرآن وسنت پیامبر است، وهرکس به غیر آن دو مراجعه وعمل نماید نزد خداوند پذیرفته نخواهد بود."

=========

متن 20 : "حکم عقل و میزان ارزش آن : این که می گوییم: عقل یکی از منابع احکام است معنایش این است که: همان طور که احکام مندرج در کتاب وسنت احکام خداوند است، احکامی فطعی که از عقل صادر می شود نیز در عداد احکام خداوند بوده وواجب الاتباع می باشد. این مطلب تا آن جا مورد قبول واقع شده که عالمان علم «اصول فقه» قاعده ای را به نام قاعده ملازمه ابداع کرده ومی گویند: «کُلُُّ ما حَکَمَ بِهِ العَقلُ حَکَمَ بِهِ الشَرعُ» یعنی: هر چه که عقل به آن حکم کند شرع به همان حکم می کند.

=========

متن 19 : "منزلت عقل : اگر از فقیهان بپرسید: احکام الهی را از چه راهی به دست می آورید؟ پاسخ خواهند داد: منابع  دست یابی به دستورات خداوند چهار چیز است: 1 ـ کتاب (قرآن) 2 ـ سنت (قول، فعل، وتقریر پیامبرواوصیاء آن حضرت) 3 ـ اجماع (اتفاق نظر علماء) 4 ـ عقل.  چنان که می بینید عقل را در کنار قرآن و سنت، وهم عرض با آن ها قرار داده اند که حکایت از شأن بسیار والای عقل  ومنزلت بسیار بلند آن می کند. بی جهت نیست که گفته اند: خداوند دو قسم رسول (فرستاده ، پیامبر) دارد: 1 ـ رسول ظاهر (شخصیت های بزرگی که از میان انسان ها انتخاب وبرای هدایت آن ها مبعوث شده اند) 2 ـ رسول باطن (عقل که به عنوان موهبت بزرگ الهی در وجود یکایک آدمیان به ودیعت نهاده شده است)."

=========

متن 18 : " تمایز عقل نطری و عقل عملی : الف: عقل نظری: کارعقل نظری معرفت وشناخت است ( شناخت انسان، شناخت جهان، شناخت خدای جهان و در یک کلمه: شناخت هستی وهمه پدیده ها و مظاهر آن ).عقل نظری در کار خود مستقل است و از هیچ شیء یا شخصی دستور نمی گیرد. اصولاً عقل نظری دخالت هر کس را در کار خود بر نمی تابد و هر گز تسلیم اجبار و اکراه از هر ناحیه ای که باشد نمی شود. عقل نظری هر چه را بشناسد می پذیرد وهر چه را نشناسد نمی پذیرد. برعقل نظری نمی توان چیزی را تحمیل کرد. زبان عقل نظری زبان علم و منطق و استدلال است. عقل نظری فرزند دلیل و برهان است و به هر سو که برهان رو کند او به همان سو رو می کند. عقل نظری با عاطفه و احساس وهیجان وعشق ومحبت و دلدادگی وامثال این ها بیگانه است. عقل نظری تابع حق (سخن درست) است وطالب حق، دشمن باطل است وگریزان از آن.

ب: عقل عملی: فعالیت عقل عملی ـ چنان که از نامش پیداست ـ تنها در حوزه عمل انسان است. عقل عملی هر چیزی را در مقایسه با انسان مورد دقت قرار می دهد. احکامی که از سوی عقل عملی  پس از دقت وتشخیص موضوع صادر می شود از این قبیل است: مصلحت است، یا مصلحت نیست، خیر است، یا شر است، خوب است، یا بد است. مفید است، یا مضر است. عقل نظری پس از تعیین موارد یاد شده، به امر ونهی می رسد و می گوید: فلان کار باید انجام بگیرد یا فلان کار نباید انجام بگیرد."

=========

متن 17 : "گستره فعالیت عقل : عقل به طور کلی در دو حوزه فعالیت مداوم وبدون وقفه دارد: ا ـ حوزه واقعیت 2 ـ حوزه عمل. عقل به اعتبار اول عقل نظری، و به اعتبار دوم عقل عملی نامیده می شود. حکما در گذشته دستاورد های عقل را حکمت نامیده وآن رابه صورت زیر دسته بندی می کرده اند:  حکمت: 1 ـ حکمت نظری 2 ـ حکمت عملی. 
حکمت نظری : 1 ـ طبیعیات ( شامل کیهان‌شناسی، معدن‌شناسی، گیاه‌شناسی و حیوان‌شناسی) 2 ـ  ریاضیات ( شامل حساب، هندسه، هیئت و موسیقی ) 3 ـ  الهیات( شامل مابعد‌الطبیعه یا مباحث کلی وجود و خداشناسی). 
حکمت عملی: 1 ـ  اخلاق (مربوط به شخص) 2 ـ  تدبیر منزل ( مربوط به خانواده) 3 ـ سیاست مدن (مربوط به جامعه). امروزه اما دایره محصولات عقل در هر رده از رده های یاد شده چنان گسترده ودراز دامن شده که دسته بندی درست آن بسیار سخت و پیچیده به شمار می رود."

=========

متن 16 : "انسان و نسبت آن با فرشته و اهریمن : فرشته، عقل مجرد، و اهریمن (شیطان)، نفس مجرد است. عقل مجرد بعنی عقل فاقد نفس، ونفس مجرد یعنی نفس فاقد عقل. فرشته از خود بیگانه است. او تنها خدا را می بیند، و تنها از خدا فرمان می برد، و  از فرمان خدا هر گز سرپیچی نمی کند. اهریمن ـ درست ـ مقابل فرشته است، او از عقل تهی است، و با خدای عقل سر ستیز دارد، او محض انانیت وخود بینی است وبا هر چه غیر خود بی پرده دشمنی می ورزد.
اما انسان، آمیزه ای از عقل و نفس است. وی هم نسبتی با فرشته دارد، هم نسبتی با اهریمن. انسان اگر جانب خرد را بگیرد ونفس را در اختیار خرد قرار بدهد فرشته خوی و خدا خواه می شود، واگر جانب نفس را بگیرد و عقل را در خدمت نفس قرار بدهد شیطان صفت و خدا گریز می گردد. ازین رو است که قرآن، آدمیان را به خرد ورزی دعوت می کند، و از پیروی هوای نفس بر حذر می دارد."

=========

متن 15 : "انسان و نگاه قرآن به وی : اگر بخواهیم انسان را از منظر قرآن تعریف کنیم به دو دسته گزاره متفاوت وغیر همگون می رسیم. در یک دسته از این گزاره ها از انسان به نیکی یاد شده ومورد تمجید وتحسین بسیار قرار گرفته است، ودر دسته دیگر از وی به بدی یاد شده وسخت مورد مذمت ونکوهش واقع شده است. در این جا  از هر دو دسته چند گزاره را به عنوان نمونه می آوریم:

گزاره های دسته اول:

ـ انسان جانشین خدا در زمین است.
ـ خدا آموزگار انسان است.
ـ انسان دارای زمینه بی حد مرز برای فراگیری علوم است.
ـ خدا با آفرینش انسان به خود آفرین ودست مریزاد گفت.
ـ خدا جهان را به خاطر انسان آفرید.
ـ انسان در نزد خداوند موجودی مکرم وبسیار گرامی است.
ـ انسان مسجود فرشتگان الهی است.
گزاره های دسته دوم:

ـ انسان موجودی ظلوم ( بسیار ستم کار) است.
ـ انسان موجودی جهول (بسیار نادان) است.
ـ انسان در ناملایمات زندگی سخت شکوه گر است.
ـ انسان در رفاه وبرخورداری سخت ممسک است.
ـ انسان هنگام احساس بی نیازی بسیار طغیان گر است.
ـ انسان موجودی کَفّار(بسیار ناسپاس) است.
این ناهمگونی به خاطر این است که انسان دو بعد ناسازگار دارد. یک بعد انسان وجهه آسمانی دارد وطالب پرواز به سوی ملکوت است، وبعد دیگر انسان وجهه زمینی دارد وعاشق ماندن در عالم ناسوت است. ما در پست های پیشین این دو بعد را با نام عقل ونفس توضیح دادیم، بنا بر این مراد از انسان، در گزاره های دسته اول، انسان خرد ورز ومراد از انسان، در گزاره های دسته دوم، انسان پیرو هوای نفس است."

 

=========

متن 14 : "انسان و دو ساحت عقل و نفس وی : «نفس» انسان همواره با احساسات، هیجانات، خواسته ها، آرزوها، کشش ها، وگرایش ها و...، و«عقل» وی با عقیده، باور، علم، معرفت،  فکر، و اندیشه و... سروکار دارد.احساسات وهیجانات، معمولاً با بالا رفتن فشار خون، تند شدن ضربان قلب،  انقباض  در ناحیه سینه و تنگی نفس، و تفکر و اندیشه،معمولاً با خسته شدن مغز، سنگین شدن سر و خیره شدن چشم ها به یک نقطه همراه می گردد. سروکار آدم های احساسی نوعاً با کلماتی مانند: قلب، دل، سینه، محبت، عشق، دوستی، و...، و افراد اهل تفکر و اندیشه با کلماتی چون: منطق، استدلال، رأی، نظر، فکر، عقل، خرد و ... می باشد."

=========

متن 13 : "انسان و خرد وی : «خود» انسان، مرتبه ای از وجود اوست. مرتبه دیگر وجود انسان، مرتبه «خرد» اوست. انسان در مرتبه «خود»، ماهیتی حیوانی دارد، او در این مرتبه، تنها تحت تأثیر غرایز «خود» عمل می کند. انسان اگر در همین مرتبه بماند با جانوران دیگر تفاوتی ندارد. آن چه انسان را از اسارت خود خارج می سازد و با جهان و مهم تر از آن با آفریننده جهان، یعنی خداوند ـ تبارک و تعالی ـ  مرتبط می کند «خرد» انسان است. «خرد» انسان هر چه فربه تر و نیرومند تر باشد کمال وجودی انسان بیشتر و از قید و بند نفس آزاد تر خواهد بود، و اگر «خرد» ـ به هر دلیلی ـ ضعیف تر ولاغر تر باشد،تسلط  نفس بر وی افزون تر  خواهد شد."

=========

متن 12 : "انسان و پیوند وی با خود : محوری ترین رابطه انسان رابطه وی با «خود»ش می باشد، رابطه انسان با «خود» در حقیقت، نقطه پرگار دایره وجود او شمرده می شود.  معیار او برای همه خواستن ها و نخواستن ها خود او می باشد. او اگر جهان را می خواهد، برای خود می خواهد؛ اگر فرزند و عیال و خانمان می خواهد، برای خود می خواهد، و شگفت آن که او حتی خدا را برای خود می خواهد. ودر یک کلمه: انسان هر چیز و هر کس را از زاویه خود می نگرد، اگر آن را برای خود سود مند بیابد، به سوی آن می شتابد، و اگر آن را برای خود زیان آور تشخیص بدهد از آن، روی بر می تابد."

=========

متن 11 : "انسان و فرجام نهایی وی در زمین : چرخه حیات در زمبن تا ابد ادامه نخواهد یافت. تقدیر حکیمانه آفریدگار متعال، این نیست که زمین، تا ابد بر مدار خود گرد خورشید بگردد، خورشید هم بنا نیست همواره نور افشانی کند، و بالاخره ستارگان زیبا بنا نیست تا ابد شب هایی زیبا بیافرینند و برای زمینیان چشمک بزنند. این نظام، بهم خواهد خورد و این بنای عظیم، در هم کوبیده خواهد شد، وپس از آن نه از زمین اثری خواهد ماند و نه از  خورشید فروزان و از ستارگان زیبای آسمان خبری. این، تقدیر قطعی خداوند است و احتمال تخلف در آن 0 است.*

*پاورقی: "ـ دانشمندان با اندازه گیری انرژی موجود در سراسر گیتی به این نتیجه رسیده اند که میزان انرژی که امروزه در یک بخش از کیهان تولید می شود تنها نصف چیزیست که دو میلیارد سال پیش تولید می شد. مسئله‌ ای که نشان می‌ دهد که جهان دارد به آرامی می‌ میرد.جامع ترین ارزیابی دانشمندان از کل انرژی تولید شده در عالم نشان می دهد این میزان در مقایسه با حدود ۲ میلیارد سال پیش به نصف رسیده است. حالا و با توجه به این ارزیابی بی سابقه که با استفاده از قدرتمندترین تلسکوپهای سراسر جهان صورت گرفته است گروهی از دانشمندان بین المللی به این نتیجه رسیده اند که عالم در حال مرگ تدریجی است. سیمون درایور از دانشگاه استرالیای غربی که هدایت تیم گاما را بر عهده داشته می گوید: ما در این پروژه از شمار قابل توجهی از تلسکوپهای زمینی و فضایی استفاده کرده ایم تا بتوانیم دقیق ترین اندازه گیری ها را درباره تولید انرژی در بیش از ۲۰۰ هزار کهکشان انجام دهیم. با آغاز انفجار بزرگ، تولید انرژی در عالم در حدود ۱۳.۸ میلیارد سال پیش اوج گرفت و همزمان بخشی از این انرژی در قالب جرم به دام افتاد. در واقع زمانی که ستاره ای می درخشد، بخشی از جرم خود را به صورت انرژی راهی اعماق فضا می کند و این همان فرمولی است که آلبرت انیشتن ارایه کرد: E=mc۲. دانشمندان بر این باورند که بخش اصلی انرژی عالم پس از انفجار بزرگ در سراسر آن منتشر شده و حالا این ستارگان هستند که با عناصر درون شان یعنی هیدروژن و هلیوم انرژی بیشتری راهی عالم می کنند. آنها با استفاده از قدرتمندترین تلسکوپهای عالم به این نتیجه رسیده اند که تولید انرژی به تدریج در حال کاهش یافتن است. آنها این فرآیند را در بیش از ۲۱ طول موج نوری مختلف نمایش داده اند. (چهارشنبه 21 مرداد 1394 - خبر آنلاین)"

=========


متن 10 : "انسان و چرخه زندگی وی : هر موجود زنده ای برای زنده ماندن به خیلی چیزها نیاز دارد که از جمله مهم ترین آن ها سه چیز است: جا، آب، وغذا. همه می دانیم که سیاره حیات، یعنی زمین، سیاره بزرگی نیست، هم مساحت آن محدود است وهم منابع آب وغذای آن پایان پذیر. این محدودیت ها باعث می شود حیات موجودات در آن، قوانین محدود کننده داشته باشد. یکی از این قوانین محدود کننده، وجود چرخه حیات ومرگ است. وآن این است که زندگی هر جانداری همان طور که دارای نقطه آغاز است، نقطه پایان هم داشته باشد. بر این اساس از یک سو حیاتی تازه دمیده می شود واز سوی دیگر حیاتی پایان می پذیرد. نه برای آن ها که زنده اند بقایی است، ونه برای آن ها که رفتند باز گشتی.

آنان که بجایند نپایند بسی    وآنان که شدند کس نمی آید باز

=========

متن 9 : "انسان و غریزه عشق وی به زندگی : حیات، یکی از پیچیده ترین، ونیز شگفت انگیز ترین پدیده در جهان آفرینش محسوب می شود. این پدیده عجیب ـ علی الظاهر ـ تنها در کره زمین بستر رشد پیدا کرده و بشر تا کنون نتوانسته نظیری برای آن در کرات دیگر بیابد ویا حتی حدس آن را بزند.

آفریدگار متعال در هر موجود ذی حیات غریزه های گونه گون قرار داده که عشق به خود حیات، یکی از برجسته ترین آن غریزه ها است که در نهاد هر موجود زنده ـ واز جمله انسان ـ به ودیعت نهاده شده است.نگاهی گذرا به تلاش بی وقفه وخستگی ناپذیر میلیاردها گونه جاندار برای ادامه بقا، در عرصه پهناور زمین (خشکی ودریا، کوه ودشت، جنگل وبیابان) به صورت فردی وگروهی، روشن ترین گواه براین حقیقت شگرف است.

مفهوم حیات در نزد انسان، خواستنی ترین چیز، ودر مقابل، مفهوم مرگ، ناخوشایند ترین آن به شمار می آید که نشان گر آن است که: غریزه «عشق به زندگی» در انسان (اگر نگوییم قوی تراز هر جانداری دیگر است) ـ بی تردید ـ ضعیف تر از آن نمی باشد.

ذکر این نکته روشن نیز خالی از لطف نمی باشد که: انسان، بر خلاف همه جانداران، موجودی «خود آگاه» بوده وبه آن چه دارد، آن چه می پسندد، وآن چه نمی پسندد اطلاع دارد، بنا بر این اگر جانداران، به غریزه دلبستگی خود به زندگی، بی اطلاع هستند، اما انسان آن را با تمام وجود خود درک می کند."

=========

متن 8 : "انسان برترین موجود کره خاکیجهانی که در آن زندگی می کنیم ـ در یک نگاه کلی ـ مجموعه ای از میلیاد ها کهکشان است  که هر کدام، میلیارد ها ستاره را در خود جای داده اند. یکی از این کهکشان های میلیاردی، کهکشان راه شیری است که خود، مجموعه ای از میلیاردها ستاره است. یکی از این ستاره ها خورشید است که چندین سیاره را در مدار های خاصشان به دور خود می گرداند. یکی از این سیاره های گردان، سیاره زمین است که سرشار از حیات وسرزندگی است. بشر تا کنون نمی داند آیا حیاتی که در زمین جریان دارد در جای دیگری هم وجود دارد یا این که شرایط حیات، آن گونه که در زمین به وجود آمده در هیچ جای دیگر فراهم نیست

به هر حال، این مهم نیست که در جای دیگر حیاتی وجود دارد یا نه، واین که آیا بشر برای آن پاسخی قطعی خواهد یافت یا هرگز پاسخی نخواهد یافت. مهم این است که انسان برترین موجود این کره خاکی است، همه چیز را در قلمرو دانش خود می بیند، وبه تاخت در پی فتح قله های دانش وکشف ناشناخته های این جهان پر رمز وراز است. آن چه این موجود خاکی را این سان توانا وبلند پرواز گردانیده چیزی نیست جز  گوهری بی بدیل به نام «عقل»، گوهری که اگر ـ به فرض ـ روزی از انسان ستانده شود وی تا سطح ناتوان ترین جان داران زمین سقوط خواهد کرد. چه زیبا گفت آن که گفت: خدایا ! به آن که عقل دادی چه ندادی، وبه آن که عقل ندادی چه دادی."

=========

متن 7 :"انسان و شناخت صفات آفریدگارانسان وقتی ـ مثلاٌ ـ تخت جمشید را از نزدیک به تماشا می ایستد از ته دل به توانایی های سازندگان آن آفرین می گوید، یا هنگامی که مسجد جامع اصفهان او را در تماشای خود غرق می کند با حیرت در برابر دانش وهنر معماران آن سر تعظیم فرود می آورد، چرا که عظمت تخت جمشید را تجسّم عینی اندیشه بلند طراحان آن می بیند، وشکوه زیبایی مسجد جامع را تجلّی هنر وایمان کسانی که آن بنای عظیم را بر افراشتند، پس هراثری جلوه ای از اوصاف وکمالات وجودی صاحب اثر، ومطالعه وبررسی هر اثر، راهی برای شناخت توانایی ها، اوصاف وکمالات وجودی خالق اثر می باشد.

جهان آفرینش، اثر وصنع بزرگ خالق متعال وجلوه گاه با شکوه کمالات او است. پس برای معرفت وشناخت اسماء واوصاف او باید آثار ومظاهر او را در کتاب آفرینش به دقت مورد مطالعه قرار داد. انسان ـ در پهنه زمین ـ تنها موجودی است که برای مطالعه کتاب آفرینش، توانا، وبرای آگاهی یافتن بر ابواب وفصول، اوراق وصفحات، وسطور وکلماتش از ابزار لازم برخوردار است.

برگ درختان سبز در نظر هوشیار   هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

=========

متن 6 : "انسان و آشنایی وی با آفریدگار جهان : در مقابل یک تابلو نقاشی زیبا آدم های متفاوت، درک های متفاوت دارند: یک کودک چهار پنج ساله از تمام هنر های به کار رفته در آن، تنها جذب رنگ های روشن آن ( قرمز، صورتی، آبی، زرد و...) می شود؛ یک نوجوان سرشار از احساس که کودکی را پشت سر گذاشته علاوه بر درک رنگ ها در برابر زیبایی آن خیره می گردد؛ ویک خردمند اندیشور علاوه بر درک رنگ وزیبایی تابلو، خواهد پرسید: این اثر زیبا را چه کسی خلق کرده است؟
جهان آفرینش، به مثابه یک نقاشی بسیار زیبا وبهت آور است. انسان ها تا وقتی که کودکند تنها رنگ های آن را (که آمیزه ای از سایه روشن ها است) احساس می کنند؛ زمانی که اندکی رشد کردند، از زیبایی های آن لذت می برند، وهنگامی که به مرحله رشد وشکوفایی عقلی رسیدند در این فکر فرو می روند که خالق این همه زیبایی ها چه کسی است؟ این، آغاز آشنایی انسان با آفریدگار جهان است."

=========

متن 5 : "انسان و ابزار های آگاهی وی: بدن، خانه حقیقت انسان است. این حقیقت در آغاز فاقد هر گونه علم وآگاهی نسبت به خود وجهان بیرون از خود است، وتا وقتی که با بیرون ازخود ارتباط برقرار نکند در نا آگاهی مطلق خواهد ماند. حواس پنج گانه: ( بینایی ـ یا قوه باصره، شنوایی یا قوه سامعه، بویایی یا قوه شامه، چشایی یا قوه ذائقه، بساوایی یا قوه لامسه) ابزار هایی هستند که انسان به وسیله آن ها با جهان خارج مرتبط می شود. اگر کسی از این ابزار ارتباطی به صورت کامل بر خوردار باشد آگاهی وی از بیرون هم همه جانبه وکامل خواهد بود، واگر ـ به هر دلیلی ـ از آغاز زندکی فاقد یکی یا چند تا از حواس باشد، ویا در اثناء زندگی یکی یا چند تا از آنها را از دست بدهد آگاهی اش به همان نسبت از جهان قطع خواهد شد. حال اگر ـ به فرض ـ بر اثر حادثه ای همه حواس پنج گانه اش را از دست بدهد بی تردید ارتباطش با جهان خارج به کلی بریده خواهد گشت در حالی که او هنوز زنده است، یعنی: نفس می کشد، قلبش می تپد، وخون به مغزش می رسد. در این حالت می گویند: فرد به کما رفته است."

=========

متن 4 : "انسان و نهان پر رمز و راز وی : دژی را در ذهن خودتان مجسم کنید با دیوارهایی بلند ودروازه هایی محکم وغیر قابل نفوذ  .نه کسی می تواند به آن داخل شود ونه کسی از آن خارج  می گردد. تنها چیزی که از داخل آن می دانیم همین مقدار است که: گاهی از داخل آن آواهایی دل نشین وگاهی فریادهایی گوش خراش شنیده می شود. گاهی از آن عطر خوش در فضای بیرون پراکنده می شود وزمانی بوی تعفنِ بر خاسته از آن هر موجود زنده ای را از پیرامونش فراری می دهد. گاهی از آن نغمه بلبل وزمانی فریاد جغد شنیده می شود. گاهی شعاع نورش فضا را روشن، وزمانی تاریکی اش اوضاع را وهم انگیز می سازد. این که درون این دیوار های بلند چه می گذرد، پاسخش را کسی جز خدا نمی داند. خواننده محترم می داند: آن دژ، یکایک ما هستیم، وآن آواها وفریادها وبوی خوش وناخوش وتاریکی ونور، آثار گفتارو کردارما است، ونیز می داند: احدی به اسرار درون او نمی تواند آگاهی پیدا کند، مگر آن مقداری که خود او از راه اعمال وگفتارش به آگاهی دیگران برساند، وگرنه، هیچ کس توانایی نفوذ در نهان خانه وجود او را ندارد."

=========

متن 3 : "انسان و اهمیت خود شناسیاگر کسی برای شما «شهر» را تعریف کند وبگوید: شهر منطقه یی مسکونی است که در آن انسان های زیادی زندگی می کنند، دارای خیابان ها، چهار راه ها، میادین، بازار ومغازه های بسیار است، این تعریف کاملاً درست است وهمه شهر ها را در بر می گیرد، اما در همین حال با این تعریف هیچ شهری را نمی توان شناخت. هر شهری عبارت است از آن چه در این تعریف آمده به اضافه خصوصیاتی که آن شهر دارد وشهر های دیگر ندارند، مثلاً: تهران، شیراز، اصفهان و... علاوه بر خیابان و...هر کدام ویژگی هایی دارند که دیگر شهر ها فاقد آن هستند. برای شناختن هر شهری یا باید خودمان از نزدیک، آن را ببینیم، یا از کسی که از نزدیک، آن را دیده است بشنویم. با ذکراین مقدمه می روم سراغ اصل مطلب: اگر کسی برای ما انسان را تعریف کند وبگویدانسان حیوانی راست قامت است، یا انسان جان داری سخن گو است، یا انسان موجودی بالطبع مدنی است، هر یک از این تعریف ها کاملاً صحیح و به اصطلاح تعریفی جامع ومانع هستند، ولی در عین حال، هیچ فردی از افراد انسان را آن گونه که هستند به ما نمی شناسانند. برای شناختن افراد انسان باید خود افراد  شناخته شوند. نتیجه یی که از این بحث حاصل می شود آن است که: انسان شناسی هر جند لازم است اما کافی نیست. مهم تر از انسان شناسی، خود شناسی، یا به تعبیر دیگر «معرفة النفس» است."

=========

متن 2 : "انسان و ساحت های وجودی وی : ساحت های وجودی انسان پنج تا است: 1 ـ ساحت باورها 2 ـ ساحت عواطف واحساسات 3 ـ ساحت خواسته ها وآرزوها 4 ـ ساحت کردار 5 ـ ساحت گفتار؛ تمامی افراد انسان در برخورداری از این ساحت های پنج گانه با هم اشتراک دارند، اما در همین حال هیچ  فردی را نمی توان یافت که با ورهای او با باورهای فرد دیگر یکی باشد، یا فردی را نمی توان یافت که به لحاظ احساسات وعواطف، یا خواسته ها وتمنّیات، ویا کردار وگفتار، عین فرد دیگر باشد؛ هر فرد انسان ـ به رغم اشتراک فراوانش با دیگر افراد ـ دارای شخصیتی ویژه ومنحصر به خود می باشد."

=========

متن 1 : سرآغاز

ای نـام تـو  بهترین سـر آغاز

 بی نـام تو نامه کی کنم باز

ای یاد تو مــونس روانــم

جز  نام  تو نیسـت بر زبانم

ای کار گشای هرچه هستند

نام تو  کلید هر چه بستند

ای هست کن اساس هستی

کوته ز درت دراز دسـتی

از آتش ظلم ودود مظلوم

احوال همه تو راست معلوم

هم قصّــه نا نموده دانـــی

هم نامه نا نوشـته خوانـی

ای عقل  مرا کفایت

از تو جستن زمن و هدایـت از تو

هم   تو   به  عنایت  الهــــی   آنجا قدمم رسان که خواهی

از  ظلمت  خود رهایی ام ده   با  نور  خود  آشنایی ام   ده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد