روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

خاطراتی از منبرهای روحانیان در داراب‌کلا

 به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. امروز زادروز کیست؟ زادروز آخرین برانگیخته. برترین مصطفای خدا. همو، که نه‌تنها ختم نبوت کرد و مُهر خاتمیت بر پیامبری زد و عقلانیت و وحیانیت را از روز مبعث -ببخشید از روز الست- کنار هم گذاشت، بلکه ختم مرتبت هم کرد؛ زیرا پس از او مرتبه‌ای بالاتر و ژرفناک‌تری نیست که بتوان آن را فتح کرد؛ هر چه مکارم است در اوست؛ همه چه کمال است در اوست و هر چه مقام قُرب است در اوست؛ آری محمدبن‌عبدالله ص؛ که هر اذان و اقامه و نماز، ذکر و تشهد ماست: و اشهدُ اَنّ محمداً عبدُه و رسولُه. و علی آن حضرت وصی ع تالی‌تلوّ محمد ص و همه‌ی امامان ع ما که اینک در عصر انتظار ظهور حضرت خاتم الاوصیاء مهدی موعود عج آن جریان حق را به قدرت غیب، امامت و هدایت می‌کنند، همه و همه در ظلِّ اویند که سایه‌سار مکتب اسلام و پیام‌رسان دین کامل است و مسلمان همه‌ی اعتبار خود را در توحید و یکتاپرستی، جرعه‌نوش زمزم و کوثر او می‌داند؛ آری؛ محمد رسول خدا ص. نیز میلاد پیشوای صادق ع که اسلام را با افکار و دانش خویش به دینداران و اهل خرد معرفی کرد و آموزاند.


شادباش برین زادروز


لباس پیامبر بر تن کدام صنف است؟ و حالا بیش از هزار سال است یک صنف می‌گوید لباس پیامبر خدا حضرت مصطفی ص بر تن اوست و مردم مؤمن و متدیّن نیز به این صنف باورمند است و پُراعتقاد و پشت سر این صنف نماز بپا می‌دارد (آیا اقامه هم می‌کند؟ من نمی‌دانم، زیرا اقامه‌ی نماز به اقامه‌ی عدل و حق می‌انجامد و اقامه‌داشتن نماز با خواندنِ نماز فرقِ بیّن دارد) و نیز پای منبر این صنف، گفتار می‌شنَود و پیرو مسلک و مرامِ اخلاق و فقه و دین‌شناسی این صنف پارسا، خود را بازسازی و خودسازی می‌نماید. یعنی صنف روحانیت که از حوزه‌های سرشناس و قدَری چون مشهد مقدس، قمِ مرکز، نجف اشرف و حتی کاشان و اصفهانِ نصفِ جهان سربرآوردند تا خَلق را به خُلق نبی ص و ملت را به اُمتی علوی درآورند و لابد خود پیشتاز حظّ و کسب این صفاتی‌اند که در محمد و علی و همه‌ی اولیای الهی صلوات الله علیهم اجمعین جلوه‌ی تامّ نموده بود.


صنف وارسته‌ی روحانیت (که البته مثل پسته‌ی درهم، در آن سربسته و تلخ و کرمو و سمّی و پوک و خندان و ناب و مقوّی و پرمغز جمع است) سلاح مقدسی دارد به نام منبر که از قضا این سازه‌ی چوبین ساده نه طلاکوب و مجلل، مانند لباس (قبا و قدک و عبا و عمامه و لبّاده و دشداشّه و آخرش هم نعلین) یادگار آن حضرت ستوده ص است برگزیده‌ی اول و آخرِ حضرت حق جلّ جلاله که اول و آخر و ظاهر و باطن است و نور، آن آفریدگار مهربان متعالِ رحیم و رحمان.


ازین منبر، ملت ایران چه خاطراتی دارند که مَپرس. خصوصاً آن منبر سیاسی و انقلابی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- در فیضیه‌ی دهه‌ی ۴۰ قم، که بنیاد سلسله‌ی سارقِ پهلوی را از اساس لرزاند و پایه‌های سُست و تُرد و ترَک‌خورده‌ی آن خاندان دزد و دغل و دُب را از بُن ویران، و سرانجام، واژگون کرد.



ممکن است شما خوانندگان محترم این متن مثل من پای منبر، زیاد رفته‌اید که لبریز خاطره‌ایم از آن خطیب‌ها، و سرشار گفتار و کردار و پنداریم از آن خطابه‌ها. حالا از آن محتواها عبور می‌کنم و فقط چند خاطره‌ی گزاره‌وار، بر خاطر خوانندگان خطور می‌دهم: اینجا و اینا:


وقتی منبری مجلس را می‌گرفت و دهن‌ها وا می‌شد و گوش‌ها تیز، خطیب از پشت، عمامه‌اش را با کف دست می‌گرفت و چند سانتی بر پیشانی‌اش فرو می‌غلتاند و شمایلش تازه قشنگ‌تر و گیراتر می‌شد. حالتی گویا ایپدیمی و همه‌گیر درین صنف.


وقتی به ذکر مصیبت نزدیک می‌شد مردم در خیال خود گپ می‌زدند خدا را شکر دارد دارد تمام می‌کند، اما ناگهان خطیب گریز وحشتناک می‌زد و یک باب دیگر در منبر می‌گشود و کش می‌داد و این پاهای پامنبری‌ها بود که به پلَندِر (به قول شهری‌ها: کزکز) می‌افتاد و خون در رگ به بند می‌آمد. مشمول ذمّه هم هستند آن خطیبان از باب صدمه‌زدن به لینگ و پای مخاطبان. شاید هم دیه‌بدهکار!


وقتی منبری به منبر می‌رفت همه گوش پَر می‌کردیم چه نوع خطبه‌ی تحمیدیه‌ای در آغاز می‌خوانَد: «خلَق الخلایق بقدرته»؟ یا «رب اشرح لی صدری ... و یَفقهوا قولی»؟ یا چیزهایی سنگین و نو و پرطنین؟


وقتی به پایان منبرش می‌رسید آرزو می‌کردیم با سه، و نهایت، پنج دعا منبرش را خاتمه دهد اما مگر ول می‌کنند! به حد همان وقت منبر، سی چهل تا دعا می‌گویند. و تازه آمین خفیف را هم برنمی‌تابند، باید چنان بلند بگی: آمین که ریه به روده‌ات بچسبد!


وقتی دعا می‌کردند چشم در چشم آخوند می‌کردیم که ببینیم آیا امام خمینی را در منبرش دعا می‌کند. بگذرم.


وقتی منبر را طول می‌دادند گردن‌ها می‌گرفت خصوصاً کسانی که نزدیکتر به منبر می‌نشستند، از بس منبر پله دارد و سر به فلک می‌کشد و مخاطب از آن زیر، نزد خطیب ذرّه دیده می‌شود شاید حدّ دانه‌ی ارزَن؛ لابد حکمت بود این سازه را این‌چنین بلندبالا می‌تراشیدند. منبری که به‌نمایش در ایوان گوهرشاد همچنان نگه داشته‌اند را از نزدیک بارها دیده‌ام، خیلی بلند است. حیف که شیشه دارد؛ وگرنه آزمایشی هم شده بود می‌رفتم آن جیکمِه تِکه: یعنی آن اوج منبر که ببینم آخوند مردم را از آن اوج چه جوری می‌بیند؟! ریز؟ یا بی‌اندازه به‌اندازه؟


وقتی به آخر ذکر مصیبت می‌رفتند لذتی داشت این عبارت قرآن که معمولاً در تَه‌ِ گلو و به لحن حُزن و بَم می‌گفتند: و سَیعلمُ الذین ظلَموا أیِّ مُنقلبٍ یَنقلِبون . (آیه‌ی ۲۲۷ شعراء) و آنان که ستم کردند، زودا که بدانند به کدام بازگشتگاه بازخواهند گشت. برگردان فارسیِ سید جلال‌الدین مجتبوی.


وقتی پای منبر می‌رفتیم گاه می‌دیدیم زیاد آمدند؛ روحانیان. از این سر تا اون سر. از جمع چندین روحانی حاضر در صدر مجلس شیخ و سید با عمامه‌ی ممیَّز سیاه و سفید، (که حاضر نیستند ذیل مجلس بنشینند! و همین شاید علت عُجب هم شود و ایضاً تبعیض) پیش خود قرعه می‌زدیم که کی امشب به منبر می‌رود؟ اون یا این؟ یکدفعه می‌دیدیم با فریاد غرّای یک یا علیِّ بلند، یاعلییییییی: «یاعلی، یاعلی، یاعلی»، یکی که اصلاً مثلاً بیان ندارد رفت روی منبر نشست؛ یخ می‌شدیم، شاید هم به رنگ کبود. اینجا هم بینشان شوطّی! است. یعنی تعارف و ضدتعارف و حتی رقابت از روی رغبت!