روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

سرگذشت شیخ وحدت 61 تا 71

به نام خدا


سرگذشت شیخ وحدت (61)


حال به قم می پردازیم. از نظر شیخ وحدت فضای قم از بعد از سرکوب طلاب فیضیه در 17 خرداد 54 بسیار خفقان آور شد. و به لحاظ امنیتی کاملا تحت کنترل بود و یک وحشت سنگینی بر همه جا حاکم شد. این فضای وحشتناک همینطور ادامه یافت تا اواسط پاییز سال 56 که قضیه ی شهادت فرزند برومند امام خمینی آقا مصطفی در نجف اتفاق افتاد. مظلومیت امام و عنوان شهادت برای آقا مصطفی در عموم مردم یک عکس العمل عاطفی بسیار شدید ایجاد کرد.

مبارزین از این شهادت حُسن استفاده را کردند و روحانیون معظم مبارز در بسیاری از نقاط کشور با تشکیل مراسم ختم، به صورت کم و بیش جنایات رژیم پهلوی را شروع کردند به افشاء نمودن. که رژیم عصبانی شد و برای انتقام از امام و نهضت اسلامی مردم، آن مقاله ی معروف را با اسم مستعار رشیدی مطلق در 17 خرداد 56 در روزنامه ی اطلاعات انتشار داد. که همین باعث تحریک شدید احساسات مردم قم شد و آن فاجعه ی کشتار 19 دی قم توسط رژیم در میدان شهداء (چهار راه بیمارستان) بوجود آمد و حوادث پی در پی در سراسر کشور پدیدار شد که نهایتا به پیروزی در 22 بهمن 57 انجامید.

حالا شیخ وحدت در این فضای بسته و تیره ی قم تا زمان وقوع پیروزی انقلاب به همراه رفقای مبارزش کارهایی در خفا می کرد که از یک مبارز ضد رژیم توقّع می رفت. پاییز سال 56 است و شیخ وحدت در آن خانه ای اجاره ای در دورترین نقطه ی قم مستقر است و با زن و دو فرزندش و نیز خواهرمان فاطمه، زندگی سختی را طی می کنند. دو باره آن جمع 7 نفره ساروی که از ارادتمندان آیت الله نظری بودند و نیز حسین روزبهی به شیخ وحدت وصل می شوند.

آقای روزبهی که پیش از این ازدواج نکرده بود، به ساری رفته و متاهّل شده و به قم برگشته و در خیابان ارم قم پشت مدرسه حجّتیه خونه ای اجاره کرده بود. آقای روزبهی آن زمان به اتفاق برخی دیگر در درس مدرّس افغانی (چهره ی مشهور میان طلاب) شرکت می کرد. وقتی وحدت از مشهد برگشت و در قم استقرار یافت، روزبهی درس مدرس افغانی را ترک گفت و شیخ وحدت برای او و یکی دیگر از روحانی ها به نام آقای ...  درس را شروع نمود.

این درس گفتن به آنها ادامه یافت تا وقتی  که یکی از دوستان دیگر که او هم مثل آقای روزبهی معلم بود، به قم انتقالی گرفت. او اهل بهشهر بود به نام آقای ابراهیم عسکری پور. (همان کسی که در اوائل انقلاب کاندیدای مجلس در ساری شده بود). این دو به اتفاق هم یک خانه ای دربست در منطقه ی حاج زینل قم اجاره کردند که اتفاقا در مسیر رفت و آمد شیخ وحدت به منزلش بود. و نیز در نزدیک مدرسه ای که آن دو در آنجا تدریس می کردند.

اینها صبح ها به مدرسه می رفتند و بعدازظهرها خونه بودند. شیخ هم می آمد منزلشان هم درس می داد هم تا پاسی از شب می نشستند و بحث اجتماع و سیاست و مبارزات و عقاید و اوضاع و آثار سیاسی و دینی و کتاب ها می کردند. یک معلم دیگری هم به جمع سه نفری اینها افزوده شده بود به نام آقای سبحانی که ظاهرا" از اراک بود.  شیخ به اتفاق روزبهی و عسکری پور توی خونه ی آقای سبحانی معلم اراکی رفت و آمد داشتند و آنجا مسائل تفسیری قرآن و نهج البلاغه  و نیز مسائل سیاسی را مورد بحث و تبادل نظر قرار می دادند.

در همین سال یکی دیگر از خونه هایی که این چهار تن، آنجا رفت و آمد می کردند خونه ای خلوت و خالی آقای آل اسحاق بود که در آن وقت یکی از فرزندان ساسی اش در زندان رژیم شاه بود و دیگری هم که یک مبارز سیاسی بود رفیق شیخ و این جمع بود. این مجموعه ی پنج تایی خونه ی آیة الله آل اسحاق را که خلوت بود و خالی از سکنه، تبدیل به محل بحث و جلسات سیاسی و فکری  کردند. خونه ای امن در پشت مسجد فاطمیه مرحوم آیة الله بهجت.

اینها در این مدت که فضایی وحشتناک در قم ایجاد شده بود، با دقت و هوشیاری و رعایت نکات امنیتی در اینجا گردهم می آمدند و مباحثشان را کنکاش و تبادل می نمودند.

نکته ی مهمی که شیخ وحدت در لای این فضا گفت این بود که زیر لایه ی ظاهری قم، یک لایه ی پنهانی با هسته های پنج و شش نفره میان مبارزین مخفی شکل گرفته بود و مرتّب پیگیر مسائل جامعه و رژیم و چگونگی روند اجتماع و حکومت بودند. حالا دیگر علاوه بر این هسته ی مخفی 5نفره شامل شیخ وحدت و روزبهی و عسکری پور و سبحانی و پسر آل اسحاق، اون جمع هفت نفره دیگر ساری نیز که در چهار مردان قم خونه اجاره داشتند؛ و یکی از آنها امیر دلدار بود، برای سهولت دسترسی به شیخ وحدت، به این فکر افتادند تا خانه ای در مسیر آمد و شد شیخ به منزلش، اجاره کنند تا هم پیش وحدت درس بخوانند و هم مبارزات را مخفیانه در مراوداتی راحت تر با هم، پی بگیرند.

آنها به لطف خدا چنین کردند. یعنی خوشبختانه خانه ای در مجاور خانه ی اجاره ایی شیخ وحدت پیدا شد و آنها به آنجا منتقل شدند و همسایه ی دیوار به دیوار شیخ گردیدند. حالا شیخ هم درس دادن به اینها را پی می گرفت و هم درس به روزبهی و عسکری پور را و هم نیز آن نشست های هسته ی 5 نفره در بیت آل اسحاق را.

مهمتر این که ساعت 7 صبح شیخ وحدت یک کلاس درس مخفی برای این جمع هفت نفره ساروی ها گذاشته بود که تا پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57 استمرار داشت. که پس از انقلاب این جمع هفت نفره به ساری رفتند و دیگر به قم برنگشتند. طلبه نبودند ولی علاقمند به مباحث حوزوی بودند. و وحدت هنوز نیز با برخی از آنها در ساری مراوده دارد و صمیمی ست.

دامنه بیفزاید اینجا در انتها که : آری بدانیم که سال 56 هم سالی وحشتناک بود و هم تحت کنترل. و هم از آن سوی دیگرش، لایه های پنهانی مبارزه جریان داشت و شاه و عواملش از آن بی خبر بودند و یا اگر هم مطلع بودند، باز نیز به لطف خدا قادر نبودند به آسانی کشفشان کنند. کنترل هم حتی برای سازمان ی ضد مردمی و مجهز موساد و سیا نیز حدّی دارد. و همین لایه های پنهانی و هسته های چند نفری نهایتا" تبدیل به موج کوچک و سپس امواج خروشان شد و بعد سیلی عظیم به راه انداخت و هزیمت و ویرانی آفرید و این بار به جای فرار و دربدری و تبعیدی مبارزین، شاه را فراری داد و از مملکت مردم مسلمان و عدالت جو و ضد ظلم ایران بیرون انداخت. و حکومتی مردمی اسلامی با رای مردم برپا ساخت.پس مبارزین به قول قرآن هیچ وقت در هیچ شرائط، نباید خیال کنند قلیل هستند و اندک و انگشت شمار و بی یار و یاور. نه. خدا حق است و با حق مدار. تا بعد.


نوشتاری از همسر شیخ وحدت


به نام خدا. نوشتار زیر به همراه دستخط مستند، از همسر شیخ وحدت است که روز جمعه 11 مهر 1393 به دستم دادند که دامنه بی کم و کاست و یا افزوده ای آن را منتشر می کند. خود دامنه در آتی پستی ویژه برای این همسر همراه شیخ وحدت خواهد نوشت. کاری حتمی و خداپسندانه که باید به آن بپردازد. از زنی که از خانه ی پدر و مادری مرفّه و دارای سرمایه، وارد زندگی سخت و مبارزاتی و دارای انواع دربدری وارد شد و یک آه هم نگفت. آهی که انفصال و سستی آفریند. فعلا" با هم نوشته اش را که روان و روشن و بی آلایش است، می خوانیم. خدا مادر بسی مهربانش را غریق رحَماتش کناد.


به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان از صدر اسلام تا انقلاب اسلامی. و با سلام به محضر امام زمان و امام امت. با سلام خدمت خوانندگان محترمی که سرگذشت همسرم را با حوصله تعقیب و مطالعه کرده اند.

من در سن 18 سالگی در خانواده ی مرفّه و بی دغدغه به عقد دائم آقای ابوطالب طالبی درآمدم. در خانواده که قناعت و صرفه جویی و صبر و حوصله و گذشت را آموختم. ایشان همسری مهربان باخدا و خداترس و مومن بااخلاق و باگذشت و باسواد بودند همیشه و همجا به یاد خدا بودن و هستند.

نمی خواهم بگویم مشکلات نداشتیم چرا بسیار فراوان ولی با صبر و حوصله پشت سر گذاشتیم مخصوصا در دوران تبعید و فراری شان که از همه مهمتر آزادی اجتماعی نبود. مرتّب خانه بدوش بودیم.

همیشه با تمام مشکلات آن زمان و موقعیت ویژه در کنار هم احساس آرامش می کردیم و با هم بودیم و خوش بخت. در شهر غریب برایم پدر و مادر و همسر بودند. همیشه توکّل مان به خدا بود و هست.

و الحمدلله خدا یاری کرد و دارای زندگی متوسّطی هستیم حاصل زندگی مان چهار فرزند ( دو دختر و دو پسر ) می باشد. سه نوه ی گل هم داریم - لازم به تذکر که عروسها و داماد خوب هم داریم که در عین صمیمیت احترام متقابل برقرار می باشد.

ما خودمان را در آن زمان برای شهادت آماده کرده بودیم و هر گونه شرایط که پیش میآمد می پذیرفتیم. همسرم استاد و مشوّق من در راه هدفی که داشتند بودند. و شهادت را فوز عظیم میدانستیم خدا را شکر که توانستیم درگه محضر خدای مهربان روسفید باشیم که خداوند ( در قرآن ) فرمودند ( خداوند با صابران است ) و اجرش عظیم هست. اگر  خدای مهربان لایق بداند و قبول کند فقط برای رضای ایشان بوده است.

امید است اگر در زندگی خطایی سر زد اول خدا بعد همسرم به بزرگواریشان مرا ببخشند که مخلوق خطاکار و گناهکار است.

اگر خطای بوده از جانب من بوده نه ایشان. ایشان پدر مهربان و دلسوز برای بچه ها میباشند و همه را یکسان دوست دارند و احترام میگذارند. و آنها هم عاشق پدرشان هستند و افتخار میکنند. با تشکر از آقای ابراهیم طالبی برادر همسرم که زحمات بسیار زیادی کشیدند و متحمّل شدند اجرشان پا پروردگار.

التماس دعا.  آ - ه . همسر ابوطالب طالبی


سرگذشت شیخ (62)


به نام خدا. قسمت 62. برای شیخ وحدت این برهه از زمان یعنی سال 55 و 56 فرصت خوبی بوجود آمد تا آثار مرحوم دکتر علی شریعتی را مطالعه کند. شیخ به دامنه گفته است که آغاز آشنایی اش با مرحوم دکتر علی شریعتی بر می گردد به سالهای حضور شیخ در مشهد. بویژه در سال 1353 که در منزل مرحوم آیة الله مجتهدی از اساتیدش که برادر آیة الله سیدعلی سیستانی ست، به جزوات سخنرانی های دکتر علی شریعتی با آرم مخصوصی که بر روی جلدهایش داشت، دسترسی یافت. از نظر شیخ در مشهد با توجه به فضای بسته ی سیاسی و اجتماعی روحانیون، ذهنیّت مثبتی در رابطه با مرحوم شریعتی وجود نداشت. مثلا توی همین آثارش بیشتر روی آن آرم تکیه می کردند تا محتوای مباحث شریعتی.

و با هیمن شیوه وی را متّهم می کردند به وهّابی گری. محتوای جزوات شریعتی را بطور کامل شیخ مایل بودند بخوانند اما در مشهد هم دسترسی به آنها سخت بود و هم داشتن آن جرم بود از نظر رژیم. وقتی که شیخ مجددا" به قم برگشت، رفت به همان حجره ی شیخ محسن مقدسی که با هم آنجا دستگیر شدند. در آن حجره یک طلبه ای به نام احمدی علی آبادی رفت و آمد می کردند که یک روحانی روشنفکر آگاه به مسائل سیاسی و اجتماعی و نیز شیفته ی شریعتی و آثارش بود. او حافظه ی بسیار قویی داشت و بسیاری از عبارات نَغز در جزوات مرحوم شریعتی را از بَر بود.

همین باعث شده بود که شیخ وحدت در قم در اولین فرصت با آن فراغت اجباری که در ایام فراری برایش پدپد آمده بود، بنشیند و تمامی آثار شریعتی را مطالعه کند و کرد. البته باید بگویم که شیخ متذکر شدند دسترسی به آثار شریعتی کار آسانی نبود. به سختی جزواتش را گیر می آورد و در مدتی محدود مطالعه می کرد و به صاحبش بر می گرداند. بخاطر همین باید در همان مدت محدود کتاب را اجبارا" می خواند و پس می داد. شیخ وحدت بخاطر همین محدودیت ها و در دسترس نبودن های آثار شریعتی، ناچار بود بعضی از آثار مهم شریعتی را استنساخ کند (از روی نسخه اصلی دوباره نوشتن).

وی این کار را هم به خاطر علاقه ای که به آثار دکتر داشت، می کرد و هم این که کسی متوجه نشود این نوشته ها چیست، دست به استنساخش می زد. یعنی آثار شریعتی را در دفتری می نوشت و بر روی آن می نوشت درس های فلان مرجع و یا فلان عالم دینی.

از باب نمونه کتاب رساله ی توضیح المسائل امام خمینی را گذاشته بود لای جلد کتاب " کودک " مرحوم آیة الله محمد تقی فلسفی. وحدت یادشه یک روز آقای حجت الاسلام ... آمدند خونه ی شیخ وحدت در الوندیه مهمانی. اتفاقا آن روز این آقا همین کتاب را از قفسه ی کتابخانه ی شیخ در آورد و بازش کرد و دید روی جلد نوشته کودک فلسفی ولی لای آن رساله ی امام خمینی ست. به شیخ وحدت گفت : این دیگه چیه!!؟؟. بگذرم.

آری شیخ یادشه که دو کتاب مهم دکتر شریعتی تاریخ ادیان و قاسطین، ناکثین مارقین را کاملا استنساخ کرده بود. دامنه، دفتر 300 برگی دست نوشته ی شیخ را از چند سال پیش نزد خود نگهداری می کند و هنوز نیز به عنوان یادگار آن را سالم محافظت می نماید. از جمله آثاری دیگری که از نظر شیخ وحدت آن زمان سیاسیون مطالعه می کردند آثار مرحوم جلال آل احمد، آثار مرحوم سیِد قطب، کتاب های برادر سیّد قطب، محمد قطب و  همچنین آثار حسن البنْاء بود.

دو کتاب آقای آیت الله هاشمی رفسنجانی یکی فلسطین نوشته اکرم زُعَتر ترجمه ی هاشمی و دیگری امیر کبیر نیز آن زمان به سختی گیر می آمد. دیگر آثار، مجموعه های ادبی کشورهای مختلف دنیا بوده که اغلب در قالب رمان بود. در راس آنها دو کتاب بینوایان ویکتور هوگو و جنگ و صلح تولستوی بود که شیخ وحدت این دو کتاب را دوبار در همان خانه ی دورافتاده قم منزل آقای برازنده مطالعه کرد. کتاب های رمان دیگری هم شیخ می خواند مثل آزادی، خاک خوب و امثال اینها. تا بعد.


سرگذشت شیخ (63)


به نام خدا. قسمت 63 . در تمام طول مدت نزدیک به چهار سالی که شیخ وحدت از سربازی رژیم فرار کرده بود و زندگی اش مخفی شده بود، شهریه ی طلبگی اش را هر ماه مرحوم پدرمان باید می رفت قم و از دفاتر شهریه ی مراجع عظام می گرفت و به یک زار و زوری! یعنی سختی و تَعَبی به وحدت می رساند. وحدت به دلیل زندگی پوششی اش هیچ وقت نمی توانست در دفاتر شهریه ی مراجع عظام حضور پیدا کند و در جمع آنان آفتابی شود.

اما متاسفانه یک داستانی این وسط رخ می دهد. موضوع از این قراره که اوائل سال 1357 که اواخرش عمر رژیم هم تمامه، یعنی درست آخر بهار پیش از آن که شیخ به مشهد رهسپار شود برای سه ماه ماندن مخفیانه در مشهد مقدس، مرحوم پدر به قم می آید و می رود برای اخذ شهریه ی شیخ وحدت. پدر با کمال تعجّب و بر خلاف روال همیشه، با مشکلی مواجه می شود. بر می گردد منزل شیخ وحدت و به شیخ می گوید دفتر مرحوم آیة الله سید محمدرضا گلپایگانی و به تبَع آن دفتر مرحوم آیة الله سید ابوالقاسم خوئی شهریه ی شما را قطع! کردند. وحدت سکوتی محض کرد پیش پدر و چیزی نگفت.

خود مرحوم پدر کمی بعد پاشد و رفت دفتر آقای گلپایگانی. در آن دفتر  شخصی به نام آقای حجت الاسلام فیّاضی کیاسری که از دوستان پدر بود مشغول کار بود. از او استفسار کرد که چرا شهریّه ی شیخ وحدت را قطع کردند؟ آقای فیّاضی کیاسری که دوست پدرمان بود، علت را به او گفت ولی به او تاکید نمود پیشت بماند. گفت :

" آقای ... آمده بود اینجا. از ایشان در باره ی فرزند شما شیخ ابوطالب ( وحدت ) سوال شد. ایشان پاسخ دادند : اون که دیگه طلبه نیست. او مدت هاست از لباس طلبگی خارج شده است. "و آقای فیّاض به پدرمان افزود : " همین نظر آقای ... باعث شد که دفتر آقای گلپایگانی اسم فرزندتان را خط بکشد." شیخ وحدت در اینجا به دامنه تصریح نمود این آقا ... همان آقایی ست که وحدت در دوره ی فرار یک شب ماه رمضان بعد از مراسم مسجد دارابکلا، شبانه و مخفیانه رفته بود خونه اش که او از اتاق پاشد رفت اندرونی و آن برخورد خاص! را با وحدت نمود. و وحدت پاشد و طبق برنامه ی آن شبش رفت خونه ی مرحوم حجت الاسلام شیخ روح الله حبیبی. بگذرم.

حالا بریم ببینیم شیخ چه کرد؟ مرحوم پدر از دفتر مرحوم آیة الله سید محمدرضا گلپایگانی آمد منزل شیخ وحدت و قضیه را برای شیخ گفت. شیخ وحدت بعد که کمی گذشت، خود پاشد رفت منزل آقای گلپایگانی.  و به آنها گفت شما بی جهت شهریه ی مرا قطع کردید. گفتند شما ترک تحصیل کرده اید؟ شیخ پاسخ داد : من ترک تحصیل نکردم، شرائطم به گونه ای ست که نمی توانم توی لباس روحانی باشم. آنها پاسخ شیخ را پذیرفتند و گفتند باورمان شد گزارش آن آقا ... علیه ی شما نادرست بوده است. منتهی به شیخ گفتند ثبت مجدد اسم شما در دفتر شهریّه، مشروط به این است که امتحان بدهید. شیخ وحدت در همان لحظه گفت حاضرم همین الان امتحان بگیرید.

گفتند ما یک وقت برای شما می گذاریم توی مدرسه واقع در خیابان چهارمردان روبروی الوندیه. شما برید آنجا امتحان بدهید. وحدت پذیرفت و طبق وقت تعیین شده رفت به آن مدرسه و دید دو نفرند که می خواهند از او امتحان بگیرند یکی از این دو نفر استاد پیشین شیخ وحدت بود یعنی مرحوم آیة الله آشیخ حسن تهرانی. (لطف خدا را مشاهده کنید)

در خاطر شیخ وحدت دقیق ماند که در امتحان سرنوشت ساز آن روزش، یک جمله ای از نهج البلاغه علی علیه السلام را بر روی کاغذی نوشته بودند و از وحدت خواسته بودند آن را ترجمه کند. وحدت هم دید یکی از کلمات قصار امیرالمومنین است. کلماتش پیچیده نبود. خوب دقت کرد به متن متوجه شد که نکته ی مورد نظر در ترجمه اون قالب حصری آن است که در کلام امیرالمومنین آمده است. وحدت عبارت را با عنایت به حصر برگردان به فارسی.

برگه را داد به استادش آیة الله حسن تهرانی. آقای تهرانی که نگاه کرد یک لبخندی زد و ورقه را تحویل آن مُمتحن دیگر داد که یعنی ببین چقدر قشنگ ترجمه کرد. شیخ وحدت دوتا از مواد درسی دیگر را هم آن روز  پیش آن دو بزرگوار امتحان داد و با نمرات بسیار عالی پذیرفته شد. و حتی نه فقط قبول که از رُتبه ی یک طلبگی به رتبه ی دوم طلبگی ارتقاء یافت. از نظر شهریه، طلاب در سه رتبه اند : رتبه ی یک و دو و سه. رتبه ی سه آخرین حدّ شهریه را می گیرد.

حالا پس از حل مشکل گزارش آن آقا ... در دفتر آقای گلپایگانی، وقت آن رسیده برای شیخ وحدت که آن ارتقای رتبه از یک به دو را که آن دو استاد ممتحن از سوی دفتر آیة الله گلپایگانی  تصدیق نمودند، ببرد در مدرسه ی حجّتیه نزد یک روحانی پیرمرد که مسوول و مقسّم شهریه ی طلاب مرحوم آیة الله سید ابوالقاسم خوئی بوده است... ببینیم آنجا بر شیخ وحدت چه گذشت؟ تا بعد.

سرگذشت شیخ (64)


به نام خدا. قسمت 64 . شیخ وحدت گواهی ارتقای رتبه ی یک به دو را بُرد توی مدرسه ی حجّتیه ی قم پیش مُقسّم شهریه ی مرحوم آیة الله سید ابوالقاسم خوئی. این مقسّم که یک روحانی پیرمردی بود تا قیافه ی شیخ را دید یک نگاهی به او انداخت و گفت: تو طلبه ای!؟ وحدت: گفت آره من طلبه ام. او گفت: تو چطور طلبه ای هستی؟ تو اصلا ریش نداری!؟ وحدت گفت: من در موقعیتی ام که نمی توانم لباس طلبگی ام را بپوشم. قبول نکرد و ثبت نکرد اسم وحدت را به عنوان رتبه ی دوم طلبگی. شیخ وحدت برایش بسیار سنگین بود اصل این درخواست. و همچنین استنکاف آن آقا برای ثبت نام وحدت در دفتر شهریه. شیخ از همین نقطه فکر کرد این شهریه گرفتن ها برای او پاشنه ی آشیل است.

دامنه بیفزاید که  آشیل یکی از فرماندهان قوی روم بود. همه ی بدنش با آن لباس آهنین، روئین تن بود مگر پاشنه اش که رقیب هم از همان نقطه ی اسیب پذیری اش بر او تیر انداخت و ... مثل چشم اسفندیار در داستان افسانه ای ما ایرانیان.

حالا شهریه هم طبق تعبیر شیخ وحدت شده بود پاشنه آشیل او یعنی نقطه ی مرکزی آسیب پذیری اش. لذا از همان جا تصمیم گرفت که باید قید شهریه را اندک اندک بزند. توی مدرسه مرحوم آیت الله گلپایگانی که وحدت امتحان داده بود، دوباره برای طلاب وقت تعیین کردند برای امتحان. و این شیوه هر سال تکرار می شد.

شیخ این نوبت دوم را هم رفت و امتحان داد ولی به آنها گفت من نمی توانم همواره تحت برنامه ی شما عمل کنم. من به خاطر زندگی مخفی ام، گاهی قمم. گاهی تهران. گاهی ساری. گاهی مشهدم و نیز گاهی در چرخش به شهرهای دیگر. گفتند بلاخره برنامه ی ما این است اگر توانستید نامت می ماند ولی اگر شرکت نکردی حذف می شود. سال بعد شیخ اصلا قم نبود و مشهد مقیم بود و در آزمون شرکت نکرد و بنابراین نامش از لیست شهریه ی دفتر آیة الله گلپایگانی باز نیز حذف شد. دفترهایی که آقایان مراجع داشتند الان هم اینجوری ست که بعضی از روی دفتر امام خمینی شهریه می دادند و بعضی از مراجع هم از روی دفتر مرحوم آیة الله سید محمدرضا گلپایگانی.

با حذف اسم وحدت از دفتر آیة الله گلپایگانی اسم شیخ وحدت از سایر دفترهای مراجعی که طبق دفتر گلپایگانی شهریه می دادند حذف شد. تنها شهریه ای که دریافت می کرد از دفتر مراجعی بود که از روی لیست دفتر امام خمینی شهریه می دادند. دیگر رقم شهریه ی طلبگی شیخ وحدت به حدّی تقلیل یافته بود که به تعبیر شیخ : بحمدالله این دیگر پاشنه آشیل به حساب نمی آمد. چه شهریه را می دادند و چه نمی دادند، نقشی در زندگی شیخ وحدت نداشت. آری دامنه می گوید گاهی قوت لایَموت بهتر از رفاه و وفوری هاست.


سرگذشت شیخ (65)


به نام خدا. قسمت 65. جگر سفید ( اِسبه شش ) در شمال خورده می شود و غذایی بامزّه و لذیذ است که همراه ربّ انار می پزند آن را. جغول بغول هم درست می کنند با آن که بسیار خوشمزه تر می شود. اما در قم نمی خورند و به خاطر همین مشتری ندارد و بسیار ارزان است. ولی در شمال تقریبا نصف قیمت جگر سیاه است. در قم خانواده های زیر متوسط که توان گوشت خریدن را ندارند از جگر سفید هم استفاده می کنند.

حالا سال 1356 روزی آقای ابراهیم عسکری پور که شمالی و بهشهری بود از میدان نو ( شهید مطهری ) قم یک بار جگر سفید خرید و خانم ایشان یک خوشتی درست کرد بسیار خوش مزه. شیخ وحدت هم که آن خورشت به کامش نشست آن روز زیبا، از آن به بعد به اتفاق آقای عسکری پور از همان میدان نو هفته ای یک بار هر کدام یک جگر سفید می خریدند. از آنجا که توان خرید گوشت را نداشتند این جگر سفید آن خلاء را به نحوی پر کرده بود. مدتی بعد یک روزی شیخ وحدت به  آقای عسکری پور گفت امروز در مسیرمان که می ریم منزل، بریم میدان نو جگر سفید بخریم.

عسکری پور فوری به شیخ وحدت گفت : من دیگر جگر سفید نمی خرم! وحدت گفت برای چی؟ گفت : یک روز شما نبودید من رفتم از همین مرده جگر سفید بخرم. مرده گفت شما مگه چند تا گربه دارید!؟ گفتم یعنی چه چند تا گربه داریم!؟ مرده با تعجب گفت این همه جگر سفید را تو و آن دوستت (یعنی شیخ وحدت)! می خرید مگر آقا یک گربه این همه جگر سفید می خورد!!؟؟ عسکری پور گفت : آقا این چه حرفی ست که شما می زنید؟

این جگر سفید را ما خودمان می خوریم. این هم داستانی از آن گوشه گوشه های زندگی مبارزین علیه ی رژیم. جگر سفید هم 15 ذار بود یعنی پانزده ریال! بگذرم. هنوز نیز این سال ها خانم شیخ، ماهی یک بار هم که شده، این غذای خوشمزه را می پزد. چون از آن زمان به بعد در ذائقه ی شیخ خوب مانده است. تا بعد... البته جگر سفید فواید زیادی دارد.


سرگذشت شیخ (66)


به نام خدا. قسمت 66. شیخ وحدت در مسیر جنگل گلستان به مینودشت یک خاطره ی خوب دیگری هم دارد. یکی در مورد قضیه ی قتل عام 17 شهریور سال 1357 در میدان ژاله ی تهران بود که قبلا" آوردم. اما بار دیگر در یک سالی دیگر، یعنی اواخر تابستان 1356 از مشهد با اتوبوس برمی گشت به ساری. آن سال از جنگل گلستان گذشتند و نزدیکی شهر گالیکش در موقع بین الطّلوعین که جاده خیلی خلوت بود، متوجه شدند یک اتوبوس از جاده منحرف شده و در سمت چپ جاده در بیابان به پهلو افتاده است. راننده ی اینها اتوبوسش را متوقف کرد و سرنشین ها پیاده شدند. وحدت هم پیاده شد و رفت کنار آن اتوبوس واژگون شده. دید کسی توی اتوبوس نیست.

دید همه را قبلا" تخلیه کردند و یا این که اساسا اتوبوس خالی بود. چراغ داخل و چراغ کوچک اتوبوس هنوز روشن مانده بود. شیخ وحدت فقط یک نفر را دید که از همان طرفی که اتوبوس به پهلو افتاده بود، بنده ی خدا در زیر آن مُچاله شده بود و چهره اش کبود و از دنیا رفته بود. و تنهای تنها، آن زیر لِه شده بود. اتفاقا دستگاه پخش یا رادیوی اتوبوس روشن بود و یک ترانه ای را داشت پخش می نمود. چند بیت آن ترانه که خواننده داشت می خواند هنوز در ذهن شیخ مانده است که می خواند :

آدم یه روز دنیا می آد

یه روز هم از دنیا می ره

کسی که عاشق نباشه

تنها می آد تنها می ره

شیخ تصریح کرد به دامنه که آن کسی که این ترانه را سروده منظورش از این عشق، عشق مَجازی و زمینی ست. ولی اگر آدم اهلش باشد و این عشق را حقیقی اش بکند، یعنی عشق به خدا، این ترانه هم معنای حقیقی پیدا می کند. قرآن می گوید : و لقد جئتمونا فُرادی کَما خلَقناکم اوّل مرّه... ( قسمتی از آیه ی 94 سوره ی مبارکه انعام) یعنی: و همانا شما تنها به سوی ما آمده اید، همان گونه که اول بار شما را ( تنها ) آفریدیم. تا بعد.


سرگذشت شیخ (67)


به نام خدا قسمت 67. بعد از 17 شهریور 57 قم کاملا از حالت سابق وحشت خارج شد و مردم احساس مسئولیت کردند و با آگاهی شروع کردند به اظهار نارضایتی کردن از وضع موجود. و آن لایه های پنهان مبارز که به منزله ی آتش زیر خاکستر بود آشکار شدند و نارضایی عمومی شکل منسجم تری بخود گرفت. ترس ها فرو ریخت و خیابان های قم هر روز از روز قبل شاهد جمعیت بیشتری شد. رژیم ابتدائا برخوردش شدید بود ولی مردم صحنه و خیابان ها را ترک نمی کردند. تا جایی که رژیم ناچار شد نیروی نظامی را از تهران به قم گسیل کند تا مردم را سرکوب نماید.

حرم و خیابان های اصلی شهر عرصه ی زد و خورد شد و گارد رژیم با شلیک گاز اشک آور به مردم هجوم آورد و مردم به کوچه های اطراف ارم پراکنده شدند. سیل جمعیت از میدان شهداء ریختند کوچه ی دارالتبلیغ آیة الله سیدکاظم شریعتمداری و شیخ وحدت آن روز یکی از همین افراد و سیل جمعیت بود که به بیت آیة الله شریتمداری پناه آورده بودند تا از خطر دستگیری در امان باشند. مردم در داخل حیاط بیت از کسانی که آنجا بودند خواستند که آیة الله شریعتمداری به سران رژیم فشار آورد که دست از سر کشتار مردم بردارد و اعتراض کردند این چه وضعی ست؟.


شیخ وحدت که از تجربه ی بیشتری در آن جمع برخوردار بود موقعیت بیت را بررسی کرد و دید جزء یک در ورودی هیچ در دیگری برای فرار ندارد. مثل یک کوچه ی بن بست بود. آرام خود را کشاند دم در و نگاهی به بیرون انداخت دید مامورین رژیم از سر کوچه ی دارالتبلیغ دارند می آند به سمت بیت. درنگ نکرد و از معرکه گریخت و رفت به سمت کوچه ی ارک. آمد که وارد آن کوچه شود دید نفس کشیدن دشوار است از بس گاز اشک آور زدند. احساش خفگی شدید کرد و چشمش سوخت و اشک از چشمانش جاری شد. ولی به راهش ادامه داد و خودش را رساند به حسینه ی ارک.



همانجا به ذهنش رسید بهترین جا برای در امان ماندن، رفتن به بیت دوستش مرحوم آیة الله سید محمود دهسرخی ست. همان بیت که پس از فرار از دست رژیم سحرگاه به آنجا رفت و یک هفته در آن مخفی شده بود. معطّل نکرد و فوری رفت آنجا. دست و صورت را شست و چای نوشید و کمی گپ زدند و استراحت کرد و مدتی بعد وقتی آب از آسیاب افتاد حرکت کرد به سمت خونه اش در دورترین نقطه ی قم که محلی امن بود. و به این طریق از مهلکه ی کشته شدن یا اسارت و دستگیری مجدد گریخت.

بعدها وحدت شنید که در بیت آیة الله شریعتمداری مامورین رژیم شاه تیراندازی کردند و یک نفر را نیز به قتل رساندند. مدتی بعد وقتی رژیم مستاصل شد و ارتش و مردم تا حدی آشتی نمودند شیخ وحدت در مسیر هر روزه اش از منزل به سطح شهر برای تظاهرات هر روزه، یک سرباز دارابکلایی را جلوی بیمارستان آیة الله گلپایگانی به عنوان سرباز نگهبان می دید. او هم شیخ وحدت را می دید ولی هیچ وقت به روی هم نمی آوردند و آن سرباز جناب معلم ارجمند آقای داوود طالبی بود. شیخ چندین بار همین نقطه وی را دید و او را شناخت اما آشنایی نداد.

این سربازان فقط برای حفظ نظم بودند و کاری به اعتراضات مردم نداشتند. آن ایام کار شیخ وحدت و رفقاش و سایر مبارزین و مردم انقلابی قم این بود که صبح زود صبحانه را منزل بخورند و فورا بیایند داخل مرکز شهر کنار حرم مطهر در تظاهرات علیه ی رژیم شرکت کنند تا ساعت 2 بعد از ظهر. سپس به منزل بروند و باز فردا صبح همین را تکرار کنند. و شیخ تا مدتی چنین می کرد. که همین تکرار ها نتیجه داد و رژیم را به سوی سقوط نزدیک و نزدیک تر ساخت. تا بعد... که مهم تر هم می شود.


سرگذشت شیخ (68)


به نام خدا. قسمت 68  . در آن برهه ای که امام خمینی دستور داده بودند سربازان از پادگان ها فرار کنند، یکی از دوستان شیخ وحدت که در تهران دیپلم وظیفه بود به نام آقای اکبر حیدری بلافاصله به فرمان امام لبیک گفت و از سربازخانه فرار کرد و آمد قم منزل آقای حسین روزبهی. وحدت که بعدازظهرها می رفت آنجا نشست و بحث داشتند، آقای حیدری هم با فرار به قم به این جمع چند نفره پیوست.

شیخ، آقای حیدری را آدمی مطّلع و بسیار رُک می داند و وی را خوش قلب و خیلی باصفا توصیف می کند. و معتقد است آقای حیدری همین الان هم همان حالاتش را حفظ کرده است. وی بعد از انقلاب، معلم شد و الان نیز توی مدارس غیرانتفاعی ساری تدریس می کند و از رفقای بسیار صمیمی شیخ وحدت است. و در جمع دکتر حسین پزشکیان. در همین اواخر هم (بعد از ماه رمضان امسال) شیخ به اتفاق دکتر پزشکیان، ناهار را در ساری منزل آقای اکبر حیدری دعوت بودند.

یکی دیگر از کسانی که در آن زمان از سربازی طبق فرمان امام فرار کرده بود، آقای هادی ( اسحاق) آهنگر بود که در اصفهان خدمت می کرد. آقای هادی آهنگر با فرار به قم، رفته بود منزل برادرهمسرش جناب حجت الاسلام آقا شفیع شفیعی ( پسر عمه ی مان). چون در منزل آق شفیع تنها بود به مناسبتی وارد جمع شیخ وحدت شون شد. از اینجا به بعد جمع چهار نفره ی آنها با حضور اکبر حیدری و هادی آهنگری به شش تن رسیده بود. هادی از این جمع خیلی خوشش آمده بود و دیگر منزل آقا شفیع نرفت و به شیخ وحدت شون پیوست.

چون آقای اکبری سرباز فراری انقلابی صبح ها در منزل حسین روزبهی احساس تنهایی می کرد به دلیل حضور روزبهی در سرکلاس درس، در منزل شیخ وحدت مستقر شد. حالا با حضور هادی آهنگری هر دو فراری انقلابی در منزل شیخ وحدت پناه گرفتند و آنجا را برای خود امن یافتند. چندی نگذشت که یک هم خدمتی دیگر آقای حیدری که اهل شیراز بود و در تهران خدمت می نمود در همان پادگانی که حیدری بود، به قم فرار کرد و آمد پیش حیدری منزل شیخ وحدت. حالا در اوج نهضت علیه ی شاه و رژیم مستبد و خودکامه اش، این سه فراری انقلابی در منزل شیخ وحدت یک هسته ی سه نفره تشکیل دادند و مشغول بحث و نشست و گپ و گفت شدند.


از صبح می نشستند تا پاسی از شب بحث می کردند. اینها در منزل محبوس بودند و شیخ وحدت هر روز از منزل می رفت تظاهرات و بعدازظهر با تهیه آذوقه ی ناچیز برای این سه، به منزل برمی گشت. و این سه سرباز فراری خانه ی شیخ را برای خود استراحتگاهی مطلق برای بحث و مناظرات بدل کرده بودند. یکی از کتاب هایی که این سه آن را مطالعه می کردند در منزل شیخ و روی جزئیات آن با شیخ وحدت بحث می کردند کتاب تضاد توحید آقای سیدابوالحسن بنی صدر بود. پذیرایی شیخ وحدت از اینها هم بسیار ساده بود.

طلاب یک عبارتی دارند بین خود که می گوید : خیرالجُود بذل الموجود. یعنی هرچه داری روکن این بهترین جود و بخشش است. وحدت هم چیزی در چنته نداشت. اصلا کسی در آن شرائط مبارزه و انقلاب، به فکر روزی فردا نبود. کسی غم فردا را نمی خورد. هر روز هر چه آماده بود به همان بسنده می کرد. گاهی می شد وحدت تنها چیزی که به این سه سرباز می داد نون سنگگ و چای شیرین بود. یا سیب زمینی آب پز. این سه سرباز تا آن مقدار منزل شیخ ماندند که دیگر فضای سیاسی کشور برهم خورد و خطر دستگیری آنها برطرف شد و هادی آهنگر هم وقتی اوضاع را این گونه دید منزل شیخ را ترک کرد و آمد دارابکلا. او هم مثل اکبر حیدری پس از انقلاب، معلم شد.

هادی خود برای ما رفقا نقل می کرد شیخ وحدت روزی آمد به ما سه فراری گفت دیگه از چی هراس دارید؟ کار رژیم تمامه و پاشید و آزاد باشید و بی هراس... البته هنوز تا سقوط قطعی رژیم چند وقتی مانده بود... تا بعد. عکس اول شیخ وحدت و آق شفیع.


سرگذشت شیخ (69)


به نام خدا. قسمت 69  . همان زمان که تانک و نفربر را در نقاط حساس و مهم قم مستقر ساخته بودند، رژیم دستور داده بود روزها هرنوع اجتماعات و تجمعی در خیابان های ارم و چهارمردان و اطراف حرم و چهار راه بیمارستان ممنوع است و شب ها  نیز هر گونه رفت و آمد قدغن است.

در همین زمان مرحوم پدرمان به اتفاق مادرمان و نیز پدرخانم شیخ وحدت به اتفاق مادرخانمش به قم آمده بودند. یک روز بعدازظهر پدرمان از منزل شیخ رفته بود بیرون. شب شد همه منتظرش ماندند بیاید و سفره بندازند و شام بخورند. وحدت دید پدر دیر کرد. مدتی گذشت باز دید هنوز نیامد. نگران شد. یک مدت طولانی، طول کشید باز نیز دید پدر نیامد. ساعت از 8 شب عبور کرد. بازم نیامد. همه نگران شدند. وحدت تصمیم گرفت برود بیرون ببیند قضیه چیست؟ حالا هر نوع رفت و آمد هم ممنوع است.

شیخ در طول چهار سال دوره ی فرار، تمام کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ و باریک و تاریک قم را از بَر بود. از خونه زد بیرون و رفت سراغ پدر. اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که پدر هر گاه در چنین وضعیتی قرار می گرفت، یکراست می رفت چهارمردان منزل خواهرزاده اش جناب حجت الاسلام والمسلمین آق شفیع شفیعی.

وحدت هم با آن که خود یک فراری بود و شب هم هر نوع آمد و شد ممنوع، به هر طریقی بود خود را رساند منزل آق شفیع. در زد. خود آق شفیع آمد دم در. وحدت پرسید دائی اینجاست؟ گفت : بله اینجاست. وحدت بشدت خوشحال شد و رفت تو. پدر با همان لبخند همیشگی اش از وحدت استقبال کرد و گفت : من غروب آمدم اینجا. ماندم و دیدم شب شد خواستم برگردم ولی آق شفیع گفت نمی توانی بری بیرون چون مامورین همه جا هستند.

آن شب پدر همانجا ماند و وحدت برگشت تا به خونه اطلاع دهد پدر اینجاست. از عرض خیابان چهارمردان (که حالا شده خیابان انقلاب) روبروی مسجد چهارمردان، یکباره دید از سمت راستش یعنی از سوی گلزار، یک ماشین گشت نزدیک شد. وحدت که به وسط خیابان رسیده بود، سرنشین نظامی ماشین گشت با صدای بسیار بلند به شیخ وحدت فرمان ایست داد. وحدت معطّل نکرد فرار کرد و مثل سایه رفت توی تاریکی کوچه ی بغل مسجد و از آنجا خود را بسرعت رساند کوچه پس کوچه های منطقه و به آسانی از دست مامورین رژیم دررفت.



چون هر گاه وارد کوچه های قم می شدی راحت می تونستی خود را مخفی کنی. آنهایی که قم آمدند و به نوع این کوچه ها رفتند بخوبی می دانند کوچه های شهر قم چگونه است. بیشتر کوچه ها حتی سرپوشیده و تنگ و تاریک و حتی وحشتناک و پیچ در پیچه. و همین سازه ی خاص مهندسی شهری قدیمی قم، به کمک مبارزین آمده بود در آن سالهای وحشت و هراس و دیجور. وحدت دوید و خود را رساند به میدان میر. و از آنجا باز دوید تا رسید به طرف خیابان آذر. دیگر وقتی آنجا رفع خطر شد خود را بآرامی به میدان نو رساند( همانجا که جگر سفید می خریدند او و عسکری پور ) و سپس به لطف خدا رسید منزل و خبر خوش سلامتی پدر را داد به مادرمان و نیز دیگر حاضرین منزل.


سرگذشت شیخ (70)


به نام خدا. قسمت 70  . در همین روزهای منتهی به زمستان 57 شیخ وحدت با چند زندانی سیاسی آزاد شده از زندان شاه ملاقات می کند. چنانچه در داستان سرگذشت شیخ با امیر زهتاپچی آورده ام که شیخ وحدت در تهران به اتفاق امیر به ملاقات آیة الله محمدرضا مهدوی کنی رفت، حالا در قم نیز چند ملاقات سیاسی انجام می دهد که چندتای آن اینهاست:

شیخ وحدت به همراه مرحوم آیة الله سید محمود دهسرخی به ملاقات زندانی آزاد شده مرحوم آیة الله ربانی شیرازی می رود که منزلش کنار منزل آقای دهسرخی بود. مدتی بعد با آزادی آقای احمد توکلی (بهشهری و نائب رئیس قبلی مجلس شورای اسلامی ) از زندان اوین، شیخ به اتفاق آقایان حسین روزبهی و ابراهیم عسکری پور به دیدار وی می رود. 

احمد توکلی در آن ملاقات در سال 57 از درد پا رنج می برد که هنوز نیز با درد دست و پنجه نرم می کند. احمد توکلی پس از دیدار شیخ وحدت و بقیه با وی، به منزل شیخ می رود و آنجا به شیخ می گوید چقدر خونه ی شما دوره آقای وحدت؟ این همه راه را چطور هر روز پیاده می آیی و برمی گردی. چندی بعد شیخ به ملاقات مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حسین غفاری می رود برادر حجت الاسلام والمسلمین محی الدین غفاری که در قضایای مشهد داستانش را شرح نمودم. حسین غفاری نیز از زندانیان سیاسی بود.


آن مرحوم که از روحانیون ساری مقیم قم و از دوستان شیخ وحدت بود، چهار سال قبل مرحوم شد. شیخ مدتی بعد با آزادی حجت الاسلام والمسلمین شهید سید احمد نبوی ( فرمانده سپاه قم و شهر ری ) به دیدارش می شتابد و آثار دوره ی دوری و حسرت غربت از هم را لَختی دور می کند. آنگاه در یکی از روزهای دیگر تصادفا" یکی از صمیمی ترین دوست سیاسی اش را یعنی حجت الاسلام والمسلمین محسن مقدسی را جلوی دارالتبلیغ قم می بیند که هر دو در فیضیه در یک حجره بودند و دستگیر شده بودند.

خونۀ احمد توکلی در قم در دهۀ 50 که شیخ وحدت به آنجا می رفت

این دو همرزم علیه ی شاه سر خیابان همدیگر را در آغوش می کشند و وحدت، محسن مقدسی را به منزل می برد و یک شب تا دمدمای سحر گپ می زنند و دلشان را خالی می کنند و صبح مقدسی به قائم شهر می رود و وحدت به ادامه ی مبارزه ی هر روزه اش در سطح شهر قم که کم کم با همت و شجاعت و سیاست ورزی مردم انقلابی قم و سراسر کشور به اوج خود رسیده بود. تا بعد... که آخرین قسمت مربوط به دالان چهارم سرگذشت شیخ وحدت است یعنی پیروزی انقلاب و آن روز خاص شیخ وحدت که بسی شیرین و جاذب است.

پس از آن وارد دالان پنجم سرگذشتش می شویم که از فردای 22 بهمن 1357 آغاز می شود. به عبارتی با قسمت 71 که بزودی منتشرش می کنم بخش قبل از انقلاب سرگذشت شیخ پایان می پذیرد و وارد مسائل پس از پیروزی انقلاب می شویم که داستانش بسی بسی مفصل تر و مهم تر و پرخاطره آمیز تر و حتی گاهی دردناک تر از چهار دالان قبل است. بعون الله تعالی. عکس اول منزل آیه ربانی شیرازی. عکس دوم منزل اجاره ای سال 57 آقای دکتر احمد توکلی در قم که شیخ وحدت در همین دو منزل با این دو زندانی سیاسی رژیم شاه ملاقات نمود. 412 .


سرگذشت شیخ (71)


به نام خدا. قسمت 71  . بعد از این که اعلام کردند امام خمینی تصمیم گرفتند بیایند ایران، شیخ وحدت هم خود را آماده کرد که برود به استقبال ایشان. دیگه بعد از این که دولت بختیار مانع شد و مرحوم آیة الله منتظری و شهید آیة الله بهشتی و بزرگان روحانی در دانشگاه تهران به بَست نشستند برای اعتراض به این سیاست شاهپور بختیار روزهای بسیار پُراسترسی بود برای مبارزین و مردم. تا اینکه این چند روز بحرانی گذشت و مشخص شد امام روز 12 بهمن 1357 ساعت نه و نیم وارد فرودگاه مهرآباد تهران خواهند شد. شیخ وحدت هم در قم نماز صبحش را خواند و آمد پل آهنچی کنار حرم تا با سیل جمعیت مشتاق دیدار امام، به بهشت زهرای تهران برود.

دید اتوبوس های رایگان صف بستند برای بردن مردم به تهران. یکی از اتوبوس ها را سوار شد و پیش از ساعت 9 صبح رسید بهشت زهرا. دید دریایی از جمعیت است آنجا. بسختی خود را رساند به 100 متری جایگاه امام. موج جمعیت مشتاق چنان بود که روی درخت هایی که در مسیر بود هم جایی نمانده بود! آنقدر انتظار کشیدند تا بلاخره امام خمینی ساعت 3 عصر رسید بهشت زهرا. (دامنه آن روز در منزل پدر در دارابکلا این روز را مستقیم از تلویزیون نگاه می کرد)

ابتدا شهید آیة الله مطهری مردم را تذکر می داد راه باز کنند امام خسته هستند هجوم نیاورند. وحدت و سیل جمعیت فقط سخنان را می شنیدند خود جایگاه را بخ واسطه ازدحام جمعیت نمی دیدند. بلاخره انتظار بسر آمد و امام خمینی شروع نمودند به صحبت کردن. برای شیخ وحدت صدای امام در آن روز بزرگ و تاریخی صدایی از ملکوت بود. چنان جاذبه داشت و چنان وی را به وجد آورده بود که رفت گوشه ای نشست و از شوق اشک می ریخت و سر و پا گوش  بود که امام چی می گوید. همینطور جذب صحبت امام شد تا آنجا که وقتی امام گفت:

من دولت تعیین می کنم من توی دهن این دولت می زنم، از شوق و ولوله ی جمعیت به اوج شعَف رسید و ناخواسته یک بشکن زد و پیش خود گفت: کار تمام شد. حرکت کرد به سمت همان اتوبوسی که با آن از قم آمده بود که کنار بهشت زهرا در جاده قدیم قم پارک شده بود. آنقدر جمعیت بود وی همین فاصله ی اندک به مدت سه ساعت طی کرد تا رسید به پای اتوبوس. شیخ وحدت به دامنه تصریح کرد در حین مصاحبه که در برگشت به قم داخل اتوبوس آقای حجت الاسلام والمسلمین سید محمد شفیعی مازندرانی را دید و این دو با هم برگشتند قم.

ساعت 9 شب رسیدند قم. آن شب وحدت از فرط خوشحالی خوابش نمی بُرد. گرفت نشست و جزئیات این روز را برای خانواده اش مفصّل تعریف نمود. از صبح روز بعد شیخ تصمیم گرفت خود را آماده کند برای سفر به ساری و نکا و دارابکلا.

18 یا 19 بهمن 57 بود که شیخ وحدت در یک تصمیم بزرگ و ماندگار لباس شخصی را که به جبر دربدری و فراری به مدت چهار سال پوشید و از دیده های آشنائیان و نیز مشکوکان مختفی شد، از تن به در آورَد. و درآوُرد. رفت آن لبّاده ای را که چهار سال پیش، یعنی یک روز قبل از دستگیری توسط رژیم در 17 خرداد 1354، در خیاطی صدف دوخته بود، بیرون آورد و برای نخستین بار پوشید و با همین لباس روحانی از قم حرکت کرد به اتفاق خانواده رسید به ساری. ابتدا رفت نکا پیش پدرخانم.

روز 21 بهمن 57 آمد دارابکلا. شب 22 بهمن قبل از پیروزی انقلاب رفت منزل پسرعمه مان آقای حجت الاسلام والمسلمین آق شفیع شفیعی. آنجا دوستان انقلابی همه جمع بودند. یک تلویزیون کوچک سیاه و سفید آورده بودند در اتاق گذاشتند و همگی لحظه لحظه منتظر خبر تازه می شدند.


شب پراضطراب و پرامیدی بود. لحظاتی بعد در میان انبوه انقلابیون محل در آن منزل، شخصی آمد جلوی تلویزیون و گفت: این صدای انقلاب است. وحدت گفت : آری این نشان دهنده ی این است که رژیم ساقط شد. یک شادی زائدالوصفی همه را آنجا فراگرفت. ( دامنه نیز آن شب آنجا بود و دقیق یادشه.

در یک قسمت تاریخ سیاسی دارابکلا این شب بزرگ را خواهم نوشت ) کم کم جمعیت منزل متفرق شدند که بروند ساری ببینند چه خبره؟ وحدت به منزل پدر بازگشت. تا بعد... که سرگذشت پس از انقلاب شیخ وحدت است و دالان پنجم رمان. تا آن روز باز برمی گردم داستان را پی می گیرم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد