روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

یک خاطره، یک سند

یک خاطره، یک سند

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در دو روز گذشته در ستون روزانه‌ام، در باره‌ی دو کتاب خاطرات مرحوم منتظری و آقای نورمفیدی متنی نوشتم. اینک یادم افتاده گریزی بزنم به یک سند و یک خاطره به آن دو متن:


اول: خاطره‌ی پدرم با مرحوم منتظری

دهه‌ی سی بود. مرحوم پدرم در حوزه‌ی علمیه قم بود؛ به همراه و هم‌حُجره با طلبه‌های آن زمان داراب‌کلا که بعدها از روحانیون و عالمان شاخص محل و حومه و منطقه شدند، مانند مرحومان: حاج‌آقاداراب‌کلایی، حاج‌سید رضی شفیعی، شیخ روح‌الله حبیبی، حاج‌شیخ احمد آفاقی، حاج‌سید باقر سجادی. حاج‌شیخ عبدالله دارابی.


پدرم یک روز برای امتحان شفاهی به همراه شیخ روح‌الله حبیبی، پیش آقای منتظری رفتند. آقای منتظری در آن وقت، هم معتمد آیت‌الله العظمی بروجردی مرجع عام شیعیان بود و هم مُمتحن حوزه، که از طلاب امتحان می‌گرفت. پدرم وقتی نزدش امتحان داد، آقای منتظری خندید و با لهجه‌ی غبیظ نجف‌آبادی گفت تو اول برو ادبیات فارسی را یاد بگیر!


(پدرم متولد ۱۳۰۷ بود، آقای منتظری متولد ۱۳۰۱) . پدرم و شیخ روح‌الله تا همین اواخر، هر وقت با هم شوخی می‌کردند ازین خاطره با منتظری، یاد می‌کردند و حسابی می‌خندیدند. بگذرم.



از راست: مرحومان: شیخ روح‌الله حبیبی و پدرم شیخ علی‌اکبر طالبی. بازنشر دامنه



دوم: سند ممنوع‌الخروج‌ها


در همان خاطرات آیت‌الله سیدکاظم نورمفیدی (ص ۳۱۵) سندی از ساواک درج است که لیست طلبه‌ها و روحانیون ممنوع‌الخروج‌ آمده است. نمی‌خواهم مفصل بدان بپردازم، فقط خواستم گفته‌باشم کسانی در داخل کشور -که از بُغض به جمهوری اسلامی، دست‌به‌دامنِ شاه و حتی حُبّ به رضاشاه شده‌اند و مدعی‌اند آن دو، خادم بودند و دموکراتیک! عمل می‌کردند- بدانند بلایی که آن دو پسروپدر، بر سرِ این مملکت آوردند فراتر و فاجعه‌آمیزتر از آن چیزی‌ست که در مُخیّله‌ی خود می‌پرورانند.



خاطرات آیت‌الله نورمفیدی بود؛ چاپ اولش، ۱۳۸۶. ایشان در آن کتاب گفته‌بود در گرگان در عصر شاه، علمای شاخص مروّج امام خمینی نبودند، او هم در لفّافه از ایشان یاد می‌کرد زیرا جوّ گرگان به‌گونه‌ای بود اگر کسی صراحتاً وارد مباحث نهضت اسلامی می‌شد عذرش را می‌خواستند.


            


در این سند -که در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (=۱۳۵۵ هجری خورشیدی) توسط رئیس بخش ۳۱۲ ساواک امضاء شده است- علاوه بر نام آقای نورمفیدی در ردیف ۱۰، نام اخوی‌ام شیخ وحدت نیز در ردیف ۱ درج است با اسم اصلی‌اش: ابوطالب طالبی.


حاشیه: هم اسم شیخ وحدت کنار نام نورمفیدی در سند ساواک در یک لیست بود، هم این‌که در دهه‌ی ۷۰ شیخ وحدت برای تدریس در حوزه‌ی علمیه‌ی آقای نورمفیدی گرگان، کنار او بودند چندسال. هنوز نیز -با آن‌که یکی در قم و دیگری در گرگان است- باهم رفیق‌اند و در ربط و ارتباط.


نکته: محمدرضا شاه آن‌سان مثلاً باستان‌گرا بود که تاریخ هجرت پیامبر (ص) را در ایران تغییر داده‌بود و به جای آن به تاریخ هخامنشی متوسل شد تا مثلاً به خیال خام، ایران را از اسلام جدا کند. گرچه برخی از روحانیون شاخص آن زمان ایران او را «تنها شاه شیعه» می‌دانستند و امام خمینی را -برای نهضتی که علیه‌ی شاه آغاز و برپا کرده بودند- سرزنش و شماتت شدید می‌کردند. بگذرم.

شیخ موسی آفاقی

شیخ موسی آفاقی

1086

به نام خدا. در ادامۀ سلسله مباحث معرفی مختصر روحانیت دارابکلا، به شیخ موسی آفاقی می پردازم. شیخ موسی آفاقی دائی ماست. فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی. قبلاً در 4 تیر 1395، در وبلاگ (زندگینامۀ دامنه: اینجا) وقتی «مادرم مُلا زهرا آفاقی کیست؟» را نوشته و منتشر کرده بودم، شجرۀ جدّ مادری ام را مفصّل آورده ام که تکرار نمی کنم.

بین مادرم و دائی موسی، رابطۀ عاطفی شدیدی برقرار بود. آنچنان دلبستۀ هم، که اگر بگویم یک روح در دو کالبَد بودند، بیراهه نرفتم. در نوجوانی آن دو برادر و خواهر، پدرشان شیخ باقر درگذشت. موسی به طلبگی در قم رفت و زهرا با پدرمان شیخ علی اکبر طالبی ازدواج کرد.

موسی در دهۀ 30 به همراه پدرم، شیخ احمد آفاقی، شیخ روح الله حبیبی، آق سیدرضی شفیعی، حاج آق علی شفیعی، سیدباقر سجادی و سید مهدی دارابی در حوزۀ علمیۀ قم طلبگی می خواندند و کنار هم در یک حجره می زیستند

دورۀ پر تب و تاب مبارزۀ سیدمجتبی نواب صفوی (طلبۀ جوان و پرشور که پیشرو شده بود و از مراجع پیش افتاده بود و خود به مبارزات می پرداخت که داستان دارد و نیار به بحث و فخص) فضای آرام قم نیز به هم ریخت و طلبه ها از هر سو، تحث فشار بودند. در همین گیرودار و شلوغی اوضاع، دائی مان شیخ موسی در قم ناپدید شد و از همان زمان تا همین امروز که این متن را می نویسم، از وی هیچ اطلاعی در دست نیست.

پدر و مادرمان. روح تان شاد ای ابوَین محبوب و دلسوزمان

پدر و مادرمان. روح تان شاد ای ابوَین محبوب و دلسوزمان

مادرم که دلدادۀ موسی بود، تا آخرین لحظات عمرش (بیستم فروردین 1394) همیشه در غم عظیم برادرش موسی، در حالت انتظارِ برادر، و دیدار روی سرخ و سفیدش، زندگی نمود و با همین فراق و جدایی، دار فانی را ترک نمود. مادر همیشه از خاطراتش با برادرش با ما سخن می گفت و حسّ عجیبی به او داشت و برای درد دوری اش، مریض احوال و بسترنشین شده بود.

همۀ همدوره ای های طلبگی دائی موسای مان، به رحمت خدا پیوستند و از شیخ موسی همچنان هیچ خبری نشد. سالهای دوری، یکی آمده بود پیش پدر و مادرم گفته بود در یوسف آباد تهران (بالاتر از مرکز شهر) او را دیده است. پیگیری کردیم، دیدیم واقعیت ندارد. بگذرم که سرنوشت این شیخ از شیوخ و طلاب دارابکلا، همچنان در ابهام است و ما موسی را نه زنده و نه مرده می دانیم. یعنی به لحاظ شرعی یقین نداریم که آیا ایشان هنوز حیات دارند یا ممات.

خاطرهٔ مسجد اعظم قم در نوروز 1357


به قلم دامنه



به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت» به سه رویداد دیگر زندگی ام یکی در مسجد اعظم قم و دو دیگر در مدرسۀ سورک و سپس ادامه اش در دارابکلا می پردازم:


عیدنوروز سال 1357 مثل نوروز 56 پدرم ما را بصورت جمعی و خانوادگی به قم بُرد. تمام صبح ها به اتفاق اخوی ام باقر، به حرم می رفتیم و ظهر برمی گشتیم. یکی از همین روزها دیدیم مسجد اعظم اجتماع عظیمی ست. کف صحن، میان جمعیت انبوه نشستیم و به سخنرانی یک روحانی انقلابی (= به نظرم می گفتند آقای گلسرخی ست) گوش فرادادیم. بسیارمهیّج و کوبنده علیۀ رژیم شاه سخن می گفت. ناگهان دیدیم هلی کوپتر _که می گفتند از تهران اعزام شد_ بالای سرمان ظاهر شد و در یک نقطه در آسمان، در فاصلۀ بسیارنزدیک کاملاً  ایستاد و از جمعیت عکسبرداری کرد و چند مانور داد و برگشت و پس از مدتی گردش رفت.


برای من این روز، روز مهمی بود. چون با آن که نوجوان بودم، هم در یک تجمّع عظیم ضدرژیم بصورت خودجوش شرکت جسته بودم. هم هوش و ذهنم به محیط بازتر شده بود و هم برای من زیبایی و هیجان داشت که به عنوان یک بچه روستا، در شهر مهمی چون قم به تماشای هلی کوپتری می پرداختم که مردم انقلابی با اشاره به آن فریاد می زدند و شعار ضدشاه سرمی دادند. این رویداد همچنان در ذهن و خاطرم تازگی دارد و آن روزهای داغ سیاسی و مبارزاتی مردم، مرا به عنوان یک نوجوان چندگام پیش انداخته بود.


رویداد دیگر آن بود، به گمانم در اواخر پاییز 1357 همین سالی که نوروزش را قم بودم، مبارزات مردم در سراسر ایران علیۀ رژیم چنان گسترده و ابعاد وسیع تری یافته بود که خبر دادند، مدارس کل کشور تعطیل شد. ما که به ارشادات معلم انقلابی آقای رمضان طالبی تحریک می شدیم به مدرسه نیاییم و به ساری برویم و در تظاهرات ضدرژیم شرکت کنیم، از تعطیلی مدرسه، بشدّت خوشحال شدیم و آن روز از مدرسۀ ابن سینای سورک زدیم بیرون و گویی از قفس تنگ و زندان وحشتناک رها شده بودیم. فقط بعد از پیروزی انقلاب، آن هم از اردیبهشت 1358 برای تکمیل دوره و سپس امتحانات آخرِ سال به مدرسه رفتیم و اتفاقاً آن سال قبول هم شدم و به کلاس بالاتر راه یافتم.


اما رویداد سوم بسیارتلخ این بود: نزدیکی های ساعت 7 صبح 12 اردیبهشت 1358 به سورک رسیدم. برای صبحانه به قهوه خانۀ مظاهری در نزدیکی های تکیۀ وسط محل رفتم. مثل همیشه چای شیرین با نون بربری (= شیرین دار) خوردم. در حین خوردن، اخبار رادیوی قهوه خانه به صدا درآمد و خبری تکان دهنده به این مضمون گفت استاد مرتضی مطهری دیشب ترور و به شهادت  رسید. خیلی بر من روشن نبود، ولی اتفاقی بزرگ بود. قهوه خانه چی آقای مظاهری که آن زمان پیرمردی تندمَزاج بود و گویی هنوز حامی شاه باقی مانده بود، به گونه ای به این خبر واکنش نشان داده بود که من دیگر به قهوه خانه اش پانگذاشتم. حرف بدی زده بود. آن زمان ما جوان های انقلابی به چنین رفتارها و موضع گیریهایی که از سوی هر کسی سرمی زد، می گفتیم ضدانقلاب!

 

دیگر به سورک نرفتیم، چون مدرسۀ راهنمایی دارابکلا برای سال تحصیلی 1358 در محلّۀ انجیردلینگۀ پایین محلۀ دارابکلا افتتاح شده بود. و من هم دورۀ راهنمایی ام را در این مدرسه به پایان بردم و به دبیرستان 22 بهمن سورک راه یافتم. اما در این مدرسه مسائلی وجود دارد که در این خودنوشت زندگی ام برخی از آنها را که به گمانم ارزش نقل دارد، می نویسم.


در این مدرسه من و علی ملایی (حاج ابراهیم) مسئول انجمن اسلامی شدیم. برای مدرسه، به اتفاق رئیسش آقای محمد مؤتمن سورکی، نام شهید آیة الله مرتضی مطهری را برگزیدیم و  تابلویی فلزی پایه دار تهیه کردیم و در جلوی پاسگاه دارابکلا نصب کردیم که برای مان این اقدام سیاسی، ارزش فوق العاده ای داشت و لذت می بردیم برای مدرسه ی مان نام مطهری را گذاشتیم. البته نام دکتر علی شریعتی را هم مدّ نظر داشتیم بگذاریم که با توجه به داغ بودن اتفاق شهادت مطهری در 12 اردیبهشت همین سال، نام مطهری مقدّم شد.


دوستان من در این ایام درمدرسۀ راهنمایی شهید مطهری (که بعدها در سال 61 به شهید سیروس اسماعیل زاده تغییر نام یافت) اینان بودند:


علی ملایی دارابی (حاج ابراهیم)، شهید عیسی ملایی دارابی، حسین آهنگر دارابی (کاظم)، خلیل آهنگر دارابی (رضا)، محمدرضا لاری (اوسایی)، محمود آهنگر (مُرسمی)، روانشاد یوسف رزاقی (که به علت شکسته شدن پایش مدتی طولانی خانه نشین بود و نزدیک امتحانات به مدرسه بازگشته بود)، حاج علی چلویی.


(در اینجا در وبلاگ دیگرم «زندگینامۀ دامنه» هم منتشر می شود)


روانشاد یوسف رزاقی. دامنه. سال 1358. عروسی گالعلی ابراهیم، برادر موسی


سال 1358. روانشاد یوسف رزاقی. دامنه


حسن آهنگر دارابی. علی ملایی دارابی. روانشاد یوسف رزاقی. دامنه. علیرضا آهنگر دارابی. سال 1358. عروسی گالعلی  ابراهیم، برادر موسی


از راست: حسن آهنگر دارابی. علی ملایی دارابی. روانشاد یوسف رزاقی. دامنه. علیرضا آهنگر دارابی. سال 13588. عروسی گالعلی ابراهیم، برادرِ موسی. عکس بالا هم دامنه. یوسف. علی ملایی سال 1363. فوتبال زمین تیرنگردی دارابکلا


(دامنه دارابکلا)

مادرم سلام


به قلم دامنه



مزار دارابکلا. قبر مادرمان مُلازهرا آفاقی (فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی)، همسر مرحوم حاج شیخ علی اکبر طالبی دارابی


مادرم سلام. این پست 5080 دامنه است مادر محبوبم. با لَحن تو که قرآن می خواندی می گویم: بسم الله الرحمن الرحیم. کوتاه بگویم مادرم امروز که دومین سالگرد رحلت توست:


وقتی یوسف در 18 اسفند 1383 از میان مان با آن حادثۀ دلخراش و جگرسوز رفت، تو خیلی گریستی و آخ آخ نواختی و من به تو مادرِ همیشه مهربانم می گفتم غم یوسف دریایی از تلاطم در درونم ریخت.


دو سال بعد، وقتی پدر بسیارصمیمی مان در 26 دی 1385 به آخرت کوچ کرد، اشک های سنگین تو را بارها دیدیم. و باز به تو مادرِ همیشه رئوفم می گفتم غم رحلت پدر در مقایسه با غم فراقِ رفیق، اقیانوس های هستی ست به دریاها و دریاچه های گیتی. و غیاب پدر خیلی مرا فسُرد و ازم کاهید.


سه روز بعد از فوت پدر، در 29 دی 1385، عمۀ عزیزتر از جانِ مان حاجیه رضیه به ملکوت پرکشید، پروازی که بر او سبک بود و بر ما برادرزادگان او که دامن پروردِ بال گُستر مهربانش بودیم، سنگین و اشکین. عمه ای که برای مان عین پدر و مادر بود و وجودش منبع خیر. و تو مادرم بر او هم ناله و مویه کردی. و به تو مادر همیشه دوستِ من می گفتم سنگینی غم عمه عین غم باباست که هر دو دلدادۀ هم بودند و نمونۀ اعلای خواهر و برادر.


اما بیستم فروردین سال 1394 خودت ای مادر رنجدیده و زجرکشیده که مخزن بی انتهای مادری  و منبع عظیم محبت و عشق و مهرورزی بودی، در مقابل چشمان مان آرام آرام، جان به جان آفرین رحمان و رحیم تسلیم نمودی. دیگر این بار نبودی که به تو بگویم و در گوش ات نجوا نمایم که اما غم درگذشت مادر، نه در حدّ دریای غم یوسف، نه در میزان اقیانوس غم پدر، و نه به میزان سنگینی فوت عمه است، که بگویم بالاتر و عظیم تر کهکشانی از درد افتراق و جدایی و دوری ست رحلت مادر. و از آن روز که تو را در قبر منوّرت نهادیم تا به امروز و هر روز تا زمان فرارسیدن مرگِ من، اثرات غمِ عجیبِ دوری و مظلومی و مهربانی تو در پوست و خون و مغزِ استخوانم، قلبم را می سوزاند، می جیزاند، می تپاند، می رُباید، می کاهد و دلم را می خراشد و می خراشد و می خراشد...


مادر مادر مادر، تو دیگه کی بودی که وقتی رفتی تازه همه فهمیدیم چه نعمت و کوثر کثیری بودی که تمامی نداری. پایان نداری. خاتمه نداری. چون که به اَتمّ کلام، از خوبان مهربان بودی و اَنیس قرآن و شیعۀ محزون و دلسپردۀ عترت آن. پس مادرم سلام.

(دامنه دارابکلا)


تدفین مرحوم مادرم. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس: محمد آهنگر دارابی. مدیر وبلاگ «چترم خداست». مزار روستای دارابکلا     تدفین مرحوم مادرم. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس: ام البنین دارابکلایی. مزار روستای دارابکلا


تدفین مرحوم مادرمان مُلازهرا آفاقی دارابی، آموزگار قرآن. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس عکس راست: محمد آهنگر دارابی. مدیر وبلاگ «چترم خداست». عکاس عکس چپ و زیر: ام البنین دارابکلایی. مزار روستای دارابکلا


تکفین و وداع مرحوم مادرمان. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس: ام البنین دارابکلایی. غسّالخانۀ دارابکلا


تکفین و وداع با مرحوم مادرمان. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. غسّالخانۀ دارابکلا


همۀ عکس ها در: اینجا


تکفین و وداع مرحوم مادرمان. پنج شنبه بیستم فروردین 1394. عکاس: ام البنین دارابکلایی. غسّالخانۀ دارابکلا

زندگینامۀ دامنه قسمت 27


به قلم دامنه


به نام خدای آفرینندۀ آدمی. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، می پردازم به اولین مسافرتم به قم. و آن تصمیمی بود که پدرم و حاج آقاعلی شفیعی (شوهرعمه ام) گرفته بودند. آن دو که در کنار هم، هم رفیق بودند و هم فامیل؛ و نیز پدرم به درخواست پدرِ حاج آقاعلی در دعانویسی کمک کارشان شده بودند، آن روزها بر این نظر رسیده بودند که هر سال در نوروز، دو خانوادۀ به صورت جمعی و دربستی به قم بروند. ما ذوق زده ترین روزهای خوش مان را با همان تصمیم قشنگ شان و عملی کردن جدّی آن، به مدت شش هفت سال پی در پی، تجربه کردیم.



دامنه. سال 1356. عکاسی ساری


از نوروز سال 1355 تا نوروز سال 1361، دو خانوادۀ ما و آنها هر سال با ماشین سید اسحاق حاتمی و یا با ماشین سید حسین شفیعی (حاج سید کاظم) به قم می آمدیم و دو هفته تعطیلات را کامل در قم بودیم.


هم پدرم و هم حاج آقاعلی شفیعی _که هر دو خود از روحانیان قدیمی محل بودند و در قم طلبگی خوانده بودند_ فرزندان شان را به طلبگی فرستاده بودند و هر دو روحانی شده بودند و در قم مقیم بودند.


آق شفیع فرزند حاج آقاعلی که مدتی در حوزۀ نجف بود، به دلیل اخراج ایرانی ها از عراق، به قم بازگشته بود. شیخ وحدت هم که در قیام طلاب در 17 خرداد 13544 در فیضیه دستگیر، زندانی و  سپس فراری شده بود، به صورت مخفی و پوششی (گاه در مشهد و گاهی در قم) زندگی می کرد. و ما در نوروز سال 1355 که به قم آمده بودیم، این شیوه مخفی با لباس مبدل غیرروحانی وی را لمس کرده بودیم.


من همان سال بود که در کتابخانه اش رُمان سیاسی «خرمگس» را دیده و تورُّقش کرده بودم؛ ولی هیچ از آن نفهمیده بودم؛ حتی در تلفظ عنوانِ خرمگس، هم غلط می خواندم. یعنی می خواندم خرَم گِس! چون با آن سنّ نوجوانی تصوّرم این بوده که کتاب که نباید نامش مگس! یا خرمگس! باشد.


بر هر حال، بعدها که بزرگ تر شدم و با آثار سقرط حکیم آشنا، دریافتم او هم در آن عصر باستان، برای رسیدن به وضع مطلوب و مبارزه با وضع موجود جامعه ی خود، خود را «خرمگس» می خواند. مثل نام همینِ رُمان. یعنی سقراط، کارش را بیدارکردن خُفتگان می دانست. منِ دامنه، نمی دانم آیا او یعنی سقراط با وِزوز در گوش جوانان، بیدارگری می کرده یا با گاز و نیش بر شاهان! (در اینجا زندگینامۀ دامنه هم منتشر می شود). 


(دامنه دارابکلا)


یادی از مرحوم مادرم ملا زهرا آفاقی دارابی

قبر مرحوم مادرم ملا زهرا آفاقی دارابی فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی استاد حوزه علمیۀ مسجد جامع ساری و قبر مرحوم مادربزرگ مادری ام سیّده زینب صالحی دارابی از نوادۀ های مرحوم آیة الله آق میرصالح صالحی دارابی اولین بنیانگذار حوزۀ علمیه ی دارابکلا.


(دامنه دارابکلا)



14 بهمن 1395. مزار دارابکلا. ارسالی جناب یک دوست به تلگرام دامنه. ممنونم ازت عموزاده ی بامحبتم که با این عکس در ایام دهۀ فجر و تولد حضرت زینب (س) دلشادم کرده ای

شیخ حیدر طالبی دارابی

به قلم دامنه


به نام خدا. در سلسله مباحث دارابکلا و روحانیت، امروز در روزهای دهۀ فجر، به معرفی برادر گرامی و ارزشمندمشیخ حیدر طالبی دارابی می پردازم.

حیدر، فرزند پنجم والدین مان، مرحومان حجة الاسلام حاج شیخ علی اکبر طالبی و حاجیه مُلا زهرا آفاقی دارابی ست؛ که پنج سال از من _که هفتمین فرزند خانواده ی مان هستم_ بزرگتر است.


آقاحیدر دورۀ قرآن آموزی را در مکتبخانه پدر و مادرمان طی کرد. بعد در دهۀ 50 نزد آیة الله صادقی در شهرستان نکا رفت و بیش از یک سال ماند و تلمّذ  نمود.


سپس به مدرسۀ علمیۀ امام صادق (ع) دارابکلا برگشت و طلبۀ حوزه ی دارابکلا شد و با حُجج اسلام: شهید سیدجواد شفیعی دارابی، شیخ محمد نجفی. شیخ مهدی رمضانی دارابی.  شیخ اسماعیل بابویه دارابی. شیخ خلیل طالبی دارابی همدرس و هم حُجره و همدروه و همبحث شد.


سپس به مدرسۀ آیة الله حاج شیخ عبدالله نظری (خادم الشّریعه) یعنی مدرسۀ سعادتیه ی ساری رفت که به مدیریت مرحوم آیة الله سیدموسی صالحی (داماد آیة الله نظری) اداره می شد. حیدر در این مدرسه حجره گرفت و به صورت شبانه روزی در آن حضور داشت.


بعد به سربازی رفت و در تهران گارد جاویدان خدمت می کرد که انقلاب رخ داد و او هم به فرمان امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ از پادگان فرار کرد. مردم تهران با هدیۀ لباس مبدّل شخصی به سربازان از جمله به حیدر به سربازان در این حرکت اطاعت آمیز از امام امت مدد می رساندد و حیدر هم از همین لباس پوششی، به دارابکلا فرار کرد.


مدتی بعد انقلاب پیروز شد و حیدر طلبگی را ادامه نداد و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساری در آمد. مدتی در سپاه گذشت و بر اثر رویدادی تلخ، حالش دگرگون شد. صحنه  ی اعدامی های آن ایام خاص اول انقلاب را با چشمش در صحنۀ پستش دید و ... که من بگذرم از این.


مدتی بعد با پیشنهاد مرحوم پدرم از نظامی گری بیرون آمد و به جهاد سازندگی مازندران رفت و چند سال در آنجا ماند... دو بار هم به جبهه رفت.


شیخ حیدر زمانی که من در تابستان 1361 به مدت چهار ماه متوالی در جبهه ی غرب یعنی مریوان بودم، دچار آسیب و عارضه شد و من از آن کاملاً بی خبر بودم... که بگذرم.


حیدر در سال 1366 ازدواج کرد و سه فرزند دارد و نیز یک عروس سادات بسیار نجیب از حسین آباد استخر پشت دارد و همچنین یک داماد بسیار خوب به نام آرمان از قائم شهر که هنوز وقت عروسی شان فرا نرسیده است. حیدر بزودی صاحب نوۀ پسری هم می شود ان شاء الله تعالی.


شیخ حیدر هم اینک، بی هیچ حقوق و دریافتی از هیچ جایی، با کمال عزت و آرامش، و بی هیچ عاری، از طریق مهارت های شخصی و تجربی اش و با دسترنج خویش، رزق و روزی اش را با همت و سخت کوشی تأمین می کند. و الحمدلله در صحت و سلامتی و تلاش و عشق به فرزندانش است. و هنوز نیز عشق به طلبگی، درونش موج می زند خصوصاً به درس شیرین صرف و نحو عربی.


باخبرم که حیدر چند سالی ست از طریق نوار مدرّس افغانی صرف و نحو را گوش می کند. و نیز با نوار (هدفون) تفسیر قرآن مهندس عیدالعلی بازرگان (فرزند مرحوم مهندس مهدی بازرگان) را با عشق و علاقه گوش می کند و حتی نکته هایی را برای من پیامک می کند.


من با حسّ دوری و دلتنگی و آه و درد این پست را به قلم آوردم. با نهایت پوزش.


(دامنه دارابکلا)


      


عکس اول آقاحیدر طالبی دارابی (اخوی دامنه) 1362. عکاس: سیدعلی اصغر

عکس دوم سمت راست: عیسی. یوسف. دامنه. سیدعلی اصغر. حیدر. سال 1365


همه عکس های اختصاصی آق شیخ حیدر در: اینجا

شیخ وحدت در عاشورای دارابکلا


پست 451 : به نام خدا. روز عاشورای 1393 دارابکلا




و



و



شیخ وحدت (اخوی دامنه). عکاس: مجتبی آهنگر دارابی


(دامنه دارابکلا)


کبل آخوند مُلّاعلی، ابن مُلاحیدر، ابن ملاطالب قسمت2

به قلم  دامنه

پست 2988 : به نام خدای آفریننده ی آدمی. پس از ذکر نیای مادری ام، امّا دو نیای پدری ام از نواحی مادربزرگم و پدربزرگم این گونه است:

الف: پدربزرگم مرحوم کبل آخوند مُلّاعلی طالبی دارابی، ابن مُلاحیدر، ابن ملاطالب، از همسر اولش _اُمّ لیلا_ سه فرزند داشت که شیخ محمد _عموی من_ از بزرگترین آن بود. شیخ محمد فقط 5 دختر داشت که عموزادگان من بودند و همگی به رحمت خدا پیوستند:


1- مرحومه فضّه (به معنی نقره و زر)، مادر آقای منصور شعبانی.

2- مرحومه فاطمه. همسر دوم مرحوم علی اکبر آهنگر دارابی؛ خادم الحسین تکیه بالای دارابکلا.

3- مرحومه لیلا. همسر مرحوم سید ابوطالب هاشمی دارابی. به عبارتی مادر آقایان مرحوم سیدحسین، سیدقاسم، سیدعلی اکبر، سیدعلی اصغر و ... .

4- مرحومه ربابه. مادر آقایان رمضان رمضانی، موسی و حسین و ... .

5- مرحومه آسیه. مادر آقایان جلیل محسنی و قاسم و محمد و ... .


ب: پس از فوت همسرش _اُمّ لیلا_ پدربزرگم با کبل فاطمه طالبی دارابی ازدواج کرد و از این همسرش _یعنی مادربزرگم_ سه فرزند داشت:


1- ابوطالب (عمویم)

2- مرحومه حاجیه رضیه عمه ام (همسر مرحوم حجة الاسلام حاج آقاعلی شفیعی دارابی)

3- مرحوم حجة الاسلام شیخ علی اکبر، پدرم.

اما خویشاوندان نزدیک و مَحارم مرحومه مادربزرگم کبل فاطمه طالبی دارابی این خانواده ها  هستند که همگی از پایین محله ی دارابکلا هستند.


مادربزرگ ما دارای 4 برادر بود و جند برادرزاده و یک خواهر و چندخواهرزاده:

1- مرحوم حسین طالبی دارابی ساکن در پایین محله کنار درمانگاه (پدر مرحوم اکبر، مشهور به حسین خال اکبر)

2- مرحوم حاجی که پس از رفتن به حج، نامش را به نجف برگرداند، یعنی حاج نجف (داماد مرحوم حاج شعبان رمضانی)

3- مرحوم حاج صادق (پدر همسر آقای ابراهیم شهابی پسر عموی مادرم)

4- مرحوم حاج فغان که پشت مسجد پایین محله منزلش بود.


خواهرزادگان مادربزرگم عبارت اند از:


1- دخترخاله ی پدرم مرحومه حاجیه سلمه مادر آقایان سیدعلی اکبر و سیدعای اصغر موسوی  دارابی پایین محله.

2- دخترخاله پدرم مرحومه حاجیه کلثوم همسر حاج باقر آهنگر دارابی

3- دخترخاله پدرم حاجیه صدریه همسر مرحوم حجة الاسلام شیخ روح الله حبیبی.

4- دخترخاله پدرم حاجیه ... (اسمش را فراموش کردم)  همسر مرحوم حاج آقا سید نوربخش. به عبارتی مادر آقایان سیداسماعیل نوربخش و سیدعلی و سیدحسین و ... .


در قسمت 8 تبار خاندان طالبی های دارابکلا را بررسی و ترسیم می کنم. (این پست ها را اینجا زندگینامۀ دامنه هم می ذارم)



محل قبر پدربزرگم مرحوم کبل آخوند مُلّاعلی طالبی دارابی، ابن مُلاحیدر، ابن ملاطالب. (روضه خوان و مؤسّس و بنیانگذار اولین تکیه ی دارابکلا) در درون تکیه ی بالای دارابکلا. مابین منبر و درگاه ورودی. مماس راه پله به سمت داخل و پایین که با فلش نارنجی مشخص کردم) عکاس هر دو عکس جناب یک دوست. در 5 تیر  1395



محل قبر پدربزرگم مرحوم کبل آخوند مُلّاعلی طالبی دارابی، ابن مُلاحیدر، ابن ملاطالب. (روضه خوان و مؤسّس و بنیانگذار اولین تکیه ی دارابکلا) در درون تکیه ی بالای دارابکلا. مابین منبر و درگاه ورودی. مماس راه پله به سمت داخل و پایین که با فلش سبز مشخص کرده امبقیه ی عکس ها در اینجا


(دامنه دارابکلا)


کبل آخوند، ملُاعلی، ابن ملاحیدر، ابن ملاطالب

پست ۴ : به نام خدای آفریننده ی آدمی. از هر دو ناحیه ی پدری و مادری نسل و اَنساب من، به روحانیت و آخوند و عالِم دینی منتهی می شود. از شجره ی پدری ام، از هر دو سو فامیلی ام مشترک است، یعنی هم از نسل مادربزرگم _مرحومه کبل فاطمه طالبی دارابی_ طالبی دارابی ام و از نسل پدربزرگم _مرحوم کبل آخوند، ملُاعلی ابن ملاحیدر ابن ملاطالب_ طالبی دارابی ام. از این نظر مفتخرم اساسا" طالبی دارابی ریشه در اعماق و تبار و اَنسابم دارد.


پدرم بزرگم مرحوم کبل آخوند، ملُاعلی بن حیدر بن طالب مؤسّس و بنیانگذار اولین تکیه و نخستین مسجد جامع دارابکلا بودند. روحانی مشهور محل و منطقه بودند. در آخر نیز مردم مؤمن و متدیّن محل، به پاس منزلت و مقام معنوی و اشتهار ایشان، وی را در در سال 1307 هجری شمسی درون تکیه ای که خود ساخته بود _ همین تکیه ی تکیه پیش دارابکلا_ در مجاورت منبر دفن کردند. که چهار سال قبل در فروردین ماه 1391شمسی در حین حفاری تکیه برای نوسازی، اسکت شان هویدا و جمع آوری و طی کفن مجدد، در عمق سه متری همان قبر قبلی به خاک مجدد سپرده شدند. تصویر سند این موضوع _که به درخواست حاج محسن سجادی رئیس وقت شورای اسلامی محل، توسط من در قم نزد مراجع عظام پی گیری شرعی شد و فتوای حفظ حرمت گرفته بودم_ در این پست آمده است.


از ناحیه ی مادری هم از هر دو سوی نسل پدری و مادری ایشان، اجدادم عالِم و روحانی و از بزرگان و مشایخ شهیر بودند: پدربزرگ مادری ام مرحوم آقا شیخ باقر آفاقی دارابی ست که در مدرسه ی مسجد جامع ساری تدریس می کردند و می گویند توسط بهائی ها مسموم و مرحوم شدند.


پدربزرگ مادرم از ناحیه ی مادری نیز مرحوم آیة الله آقا میرصالح صالحی دارابی اند که عالم مشهور و متنفذ بودند و بنیانگذار نخستین مدرسه ی علمیه در دارابکلا بودند که بعدا" مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی که از نجف بازمی گردند آن را نوسازی و راه اندازی مجدد می کنند. عکس شجره ی آیة الله آقامیرصالح در زیر به استناد دستنوشته ی حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی از وبسایت مهندس محمد عبدی سنه کوهی در زیر آمده است.  یاد همه ی این عُلما که مفاخر بزرگ دارابکلا هستند، گرامی باد.



سند فتوایی که خودم با حضورم در دفتر آیة الله العظمی ناصر مکارم شیرازی در قم، در باره ی حفظ احترام و حُرمت قبر پدربزرگم مرحوم کبل آخوند، ملُاعلی بن حیدر بن طالب از آن مرجع عِظام تقلید در فروردین ماه 1391 گرفتم و همان زمان به آقا سید رسول هاشمی دارابی اطلاع دادم تا شورا و هیات اُمنای تکیه را در جریان قرار دهند تا نسبت مقام عالم دینی هیچ گونه هتک حُرمتی نشود و همه شرعیات این مساله به دقت و با عمل به شرائط وُرّاث _یعنی خاندان ما_ رعایت شود. عکاس سند: دامنه



در سمت راست این سند که به خط جناب حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی نوشته شده است: «سیده مهتاب موسوی همسر آیة الله سید صالح صالحی، » ایشان یعنی آیه الله آق میرصالح صالحی دارابی، پدربزرگ مادری مادرم بودند که اولین حوزه ی علمیه دارابکلا را تاسیس می کنند که بعدا" مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی آن را نوسازی می کنند. در پست 2420 اینجا این سند توسط مهندس عبدی مستند شده بود. عکاس سند: مهندس محمد عبدی سنه کوهی. آیه الله آقا میرصالح صالحی دارابی در امامزاده علی اکبر اوسا دارابکلا مدفون هستند. روحش شاد.


(وبلاگ: زندگینامۀ دامنه. اینجا)


آباء و اجداد مادرم مُلازهرا آفاقی قسمت 3

به قلم  دامنه

پست 2941 : به نام خدای آفریننده ی آدمی. در قسمت 5 آبای پدری مرحوم مادرم را آورده بودم  که ریشه در روستای آسور بخش ارجمند شهرستان فیروزکوه دارند؛ در این قسمت نیای مادری مرحوم مادرم را می آورم که از ناحیه پدربزرگ مادرش دارابکلایی و از ناحیه ی مادربزرگ مادرش از سادات سیکایی ست با این شجره و اَنساب:


نیا و جدّ مادری مادرم مرحوم آیة الله آق میر صالح صالحی دارابی ست؛ بنیانگذار اولین حوزة علمیۀ دارابکلا. مادربزرگ مادری مادرم مرحومه سیّده مهتاب موسوی سیکایی ست، همسر آیة الله آق  میرصالح صالحی که از سادات مکّرم و مشهور سیکای هزارجریب نکاست. شجره ی این زوج، در عکس زیر مندرج است.


پدربزرگ مادری مادرم آق سیدحسین صالحی دارابی ست که چند فرزند داشت... .


مادر مرحوم مادرم سّیده زینب صالحی دارابی ست همسر مرحوم شیخ باقر آفاقی دارابی. با سه فرزند از آن مرحوم: مهدی، زهرا (مادرم)، شیخ موسی دایی ام که در قم تحصیل می کرد و در دوره ی قیام نوّاب، مفقود شد و از سرنوشت او هنوز اطلاعی در دست نیست.


عمّّۀ مادرم مرحومه سیّده فاطمه مشهور به عمّه جان که روضه خوان و نوحه خوان و ذاکره ی اهلبیت عصمت و طهارت (ع) در مجالس مذهبی و دینی زنانه ی دارابکلا بود. و مرحوم مادرم نزد او سواد و تاریخ شفاهی اسلام و قرآن و روضه خوانی و نوحه خوانی مرثیه سُرایی و شعر آموخت و ذاکرۀ اهلبیت (ع) شد و آموزگار قرآن.


دائی مادرم مرحوم آق علی صالحی دارابی بود. پدرِ مرحومین: آق سیدمیرزاحسن صالحی، آق سیدحسین صالحی، سیده فاطمه صالحی و سیده کلثوم صالحی (مادرِ خلیل و عیسی و موسی درواری).


خالۀ مادرم مرحومه سید ننه جان بود که همسر اول مرحوم حاج محمود کارگر بود.


دو خواهر ناتنی مرحوم مادرم _یعنیخواهر از ناحیه ی مادری_ یکی مرحومه ربابه طالبی دارابی بود و یکی خاله ام سیده خدیجه عمادی _همسر مرحوم حاج محمود کارگر_ که در قید حیات هستند و تنها بازمانده ی این نسل می باشند که نزدمان محبوبیت و احترام والایی دارند.


کلا" خاندان سادات صالحی ها و موسوی ها و عمادی ها و یک بخش ار طالبی های دارابکلا، از قوم و خویشان و اَنساب مادری مرحوم مادرم هستند و خاندان آفاقی ها و شهابی ها از اَنساب  و خویشاوندان پدری ایشان. خدا بیامرزدشان.

این اَنساب نامه را در دیداری که ان شاء الله با حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی خواهم نمود، تکمیل تر می نمایم.



محلی که با فلش قرمز مشخص ساختم پدربزرگ مادرم آیة الله آق میر صالح صالحی دارابی (بنیانگذار اولین حوزة علمیۀ دارابکلا) و مادربزرگ مادرم مرحومه سیّده مهتاب موسوی ست که نیای وی از سادات بزرگ سیکای هزارجریب نکاست. این شجره توسط حاج کبل سیدمحمد شفیعی دارابی از معتمدین و مشهورین دارابکلا ترسیم شده است که در این زمینه آگاهی و تخصص تجربی دارد.



روستای آسور، از توابع بخشِ ارجمند شهرستان فیروزکوه در استان تهران دارای آب و هوایی بسیار مطبوع. زادگاه آبای پدری مرحوم مادرم حاجیه مُلّا زهرا آفاقی دارابی


(دامنه دارابکلا)



آباء و اجداد مادرم مُلازهرا آفاقی قسمت2

پست 2806 : به قلم جناب حاج مسلم شهابی: «سلام جناب آقا ی طالبی. طاعات و عباداتتون قبول حق. در مورد مطالبی که نوشتید در پست ۲۸۰۵ یعنی شجره نامه و آیت الله بلباسی فیروزکوهی بنده چندین سالی هست که با یکی از بلباسی های مقیم ساری در تماس هستم و کل شجره نامه رو از ایشون گرفتم (آقای حاج محمد بلباسی). وایشون هم تایید کردند.


ضمن اینکه دایی ایشون که مسن تر بودند میگفتن که حتی از بزرگانشون شنیده بودند که بانو ملا زُبیده فی البداهه شعر میگفتند و پسرش شیخ موسی مینوشتند و دارابکلا رو هم که  انتخاب کردن و ماندگار شدند میگفتند که از مسافرت مشهد بر میگشته به شب بر میخوره و در اینجا شب میمونه بعد دید که جای خوبیه بر میگرده و با خانواده میاد دارابکلا.


خواستم عرض کنم که نمیدونستم شما از این مطالب و شجره نامه که در پست جدیدتان ۲۸۰۵ آوردین، اطلاعی ندارید وگرنه زودتر از اینها تقدیمتان میکردم  طاعات قبول و عصرتون بخیر.


پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام به فامیل نجیب و دوست داشتنی ام، جناب حاج مسلم شهابی. خرسندم به فوریت، پست ۲۸۰۵ مرا در بارهٔ مادرم کیست در سلسله بحث آنچه بر دامنه گذشت، استشهادت را برام ارسال کردید. خوب است این نقل را آوردی. مرحوم حاج آقا آفاقی و حسن عمو شهابی هم که مطلع اید رفته بودند با بلباسی ها دیدار کردند و باقی قضایا. در ضمن مرحوم مادرم برای مان قضایا را نقل می کرد و در جریان بودیم اما استناد جناب بلباسی از آسور فیروزکوه برای مان مهم بود.


اگر تو هم زودتر مرا در جریان می گذاشتی هنوز هم عالی تر می بوپد. ولی خوب خدا را شکر متن را به قلم خود مستند ساختی. جده مادرمان و پدرتان و کلا آفاقی ها، یعنی بانو ملا زُبیده به پدربزرگ مرحوم آیة الله بلباسی آسوری فیروزکوهی هم  سیوطی و حاشیه تدریس می کرد. سیوطی کلا کتاب منظوم در ادبیات عرب است که همین موجب گشت بانو ملازبیده در شعر مسلط باشد. بسیار ممنونم آقا مسلم.



جناب آقا مسلم شهابی (حاج خلیل) از عموزادگان محبوب مادرم


(دامنه دارابکلا)


آباء و اجداد مادرم ملازهرا آفاقی

پست 2805 : به قلم دامنه . به نام خدای آفریننده ی آدمی. مادرم کیست؟ مادرم حاجیه مُلّا زهرا آفاقی دارابی فرزند مرحوم آشیخ باقر آفاقی دارابی و مرحومه سیده زینب صالحی دارابی ست. آموزگار قرآن بود و مکتب خانۀ خانگی داشت و ذاکرۀ اهلبیت عصمت و طهارت _علیهم السّلام_در محافل مذهبی روستای دارابکلا بود. در میان اقوام و بیت مان مشهور بود به مُلّا زهرا. اول شجرۀ پدری اش را و در قسمت بعدی شجره ی مادری اش را می نویسم تا تبارشناسی کرده باشم.



(در ضمن یکی از چند برنامه های مهم دامنه در آیندۀ نزدیک، تبارشناسی همۀ دارابکلایی هاست که در هفت محلّۀ دارابکلا ساکن اند. این سوژۀ مهم اجتماعی دامنه است که در حال تحقیق در اطراف آنم تا ارسال پست های مسلسل آن را بزودی آغاز کنم.)


جدّ بزرگِ مادرم، بانو مُلّا زُبیده است. ملا زُبیده روحانی بود و سیوطی و حاشیه ملاعبدالله  تدریس می کرد. فرزند یکی از فرزندان مشهور ملا زبیده، شیخ موسی _پدربزرگ مادرم_ است. او نزد مادرش ملا زبیده سیوطی و حاشیه، دو درس مهم حوزه علمیه را آموخت. شیخ موسی چهار فرزندش را شیخ و روحانی کرد. به این ترتیب:


شیخ احمد آفاقی: فرزندانش  مرحومه اُمّ کلثوم مرحومه جمیله آفاقی دارابی _همسر مرحوم زکریا رمضان بالامحله_ .


شیخ اسماعیل آفاقی: فرزندانش مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد آفاقی دارابی امام جماعت مسجد پایین محلّۀ دارابکلا و مرحومه زُبیده که در روستای مرزیت نکا زاغ مرز ساکن بود.


شیخ محمد آفاقی: فرزندانش حسن شهابی و مرحوم حاج محمود شهابی (پدر حاج خلیل و ابراهیم و مرحوم علی و محمد و ... ) و مرحوم حسین شهابی (پدر باقر و اصغر و رضا و ... )


شیخ باقر آفاقی:  فرزندانش مرحومه ملّازهرا آفاقی دارابی (مادرم) مهدی و شیخ موسی (دائی ام) که از 70 سال پیش تا اکنون _که در قم به همراه پدرم و سایر روحانیون دارابکلا در آن زمان در دوره ی قیام شهید نواب صَفوی، طلبگی می آموختند_ از سرنوشتش هیچ خبری نیست. دردی جانکاه بر دل مادر منتظر و چشم در راهم، که تا آخرین حد برادرش را ندید و رحلت نمود.


بنابراین ما از ناحیه ی  مادری، از نسل بانو ملا زبیده و فرزند روحانی اش شیخ موسی آفاقی هستیم که داستان آن در زیر مستند می شود.


در اینحا نکته ی مهمی را استناد می سازم. در 19 خرداد 1395 شخصی به اسم محمدرضا بلباسی فرزند آیة الله حاج شیخ علی اکبر بلباسی فیروزکوهی به دامنه متّصل شد و چند پیام نوشت که سر نخ های به ما داد که ما مشغول تحقیق بیشتر آنیم. وی وقتی به

 

 وبلاگ دامنه مراجعه می کند به اسامی آفاقی ها مثل مادرم، دائی ام و مرحوم حاج شیخ احمد آفاقی و پدربزرگ مان آشیخ باقر آفاقی در پست های متعدد دامنه برمی خورد؛ بلافاصلع مرحمت می کند و این اطلاعات مهم را به ما می رساند. که من فورا" اخوی ام شیخ وحدت را در جریان می گذارم و ایشان بر ملازبیده و شجره ی مان صحّه می گذارند و باقی قضایا که متعاقبا" می آورم. این هم از نعمت های وبلاگ دامنه در دنیای مَجازی ست که انسان ها و اقوام را به هم آشنا و قرین می نماید. جالب شد یرای مان داستان تبارمان.

دو متن های جناب محمدرضا بلباسی فیروزکوهی:


«سلام. در سال های دور در روستای آسور از توابع شهرستان فیروزکوه شخصی بنام شیخ موسی فرزند بانو ملا زبیده در این روستا زندگی می کرد که به ساری عزیمت نموده و نام  خانوادگی خود را به آفاقی تغییر داده است پدر بزرگم شیخ باقر درس سیوطی را از ملا زبیده آموخت. می خواهم بدان این همان است؟ متشکرم. 19 خرداد 1395»


«سلام آقای دارابی. اینکه گفتید از دائیتان شصت سال است اطلاع ندارید یعنی در قم بوده و به یکباره ناپدید شده؟ علی ای حال شیخ موسای مد نظر ما حدود صد سال پیش باتفاق مادرش در آسور بوده آنها از طایفه احمدی بودند. لازم به توضیح است که آسور دارای چهار طایفه ۱_بلباسی که اصالتا کُرد میباشند ۲_بابکی که ترک بوده ۳_جورسرا هم مهاجر از جایی و ۴_ احمدی اصالتا" آسوریند که پسوند همه آنها آسور دارد.


اینکه بتونید توضیح بیشتر رو از پیران طایفه احمدی بگیرید مطمئن نیستم ولی همه مطالبی که گفتم نقل قول از مرحوم والدم آیت اله فیروزکوهی بوده و حتی محل زندگیشان را به من نشان داده بود. پدر بزرگم شیخ باقر شاگرد  مادرش بود. سیوطی  و حاشیه ملا عبداله می خواند. البته همانطور که می دانید خیلی از نوه ها هم نام پدربزرگ‌شان هستند و این شیخ موسای شما نوه اون باشه. این نکته فراموش کردم بگم که فرزندان شیخ موسی در ساری مقیم شدند. اما از اینکه در دارابکلا بودند مطمئن نیستم. در هر صورت از آشنایی شما خوشبختم از طریق «... ۰۹۳۷» می توانید به تلگرامم وصل شوید روز خوش. محمدرضا بلباسی. 19 خرداد 1395» وبلاگ  آسور اینجا»


من هم فورا" با مدیر محترم وبلاگ آسور جناب آقای محمدرضا بلباسی فرزند آیة الله در وبش مکتابتی نمودم و تبادلاتی برقرار ساختم و ... . این سلسله بحثم، در وبلاگ زندگینامۀ دامنه http://atd42.blogsky.com  نیز منتشر می شود.



مادرم مرحوم حاجیه مُلّا زهرا آفاقی دارابی. تهران. منزل دامنه. سال 1383



مرحوم مادرم ما را در این خونۀ محقّر ساده و بی آلایش روستایی، بزرگ کرد و پرورش داد و همۀ مان پیشش قرآن و قصّه های مهم می آموختیم. روحش شاد. دارابکلا. عکاس: جناب یک دوست. خرداد 1395



بخشی از متن جناب محمدرضا بلباسی در وبلاگش آسور در اینجا


(دامنه دارابکلا)


آموزه های قرآن 1 تا 4

به نام خدا : به قلم شیخ وحدت 21 : دامنه : به نام خدا. متنی که پیش روی شماست سلسله بحث جدیدی ست که از امشب به قلم جناب شیخ وحدت، با عنوان آموزه های قرآن به تناوب منتشر می شود. امید است آنچه در باره ی آموزه های قرآن از سوی متخصّصان مسائل قرآنی، از جمله شیخ وحدت، ارائه می شود، مورد دقت، اندیشیدن و به کاربستن در زندگی و اخلاقیّات قرار گیرد؛ زیرا عمل به فرهنگ وَحیانی مطمئن ترین شیوه ی زندگی بشری ست. از جناب شیخ وحدت بایت ورودشان به این موضوع مقدس و اطمینان بخش ممنونم. با هم اولین قسمت را مطالعه می کنیم:


سوره فاتحه

این سوره در مکه نازل شده ودارای 7 آیه است. در این سوره خداوند به زبان بندگانش سخن می گوید وبه آنان می آموزد چگونه از او ـ وقتی در پیشگاهش به عبادت می ایستند ـ یاد کنند، چگونه او را بستایند واز او چه بخواهند.

آیه 1 :

بِسمِ اللهِ الرَّحمانِ الرَّحیم.

معنا: به نام خدا: همان معبود یگانه ای که رحمانِ (گسترده مهر) آوازه او و رحیمِ (مهرورز) وصف جدایی ناپذیر او است.

آموزه :

- انسان مؤمن هر گاه بخواهد کاری انجام بدهد شایسته است آن را به نام خدا آغاز نماید.

- انسان مؤمن توان واراده خود را تنها از خدا می داند وچشم امیدش تنها به لطف واحسان او است.

- منشاء نیرویی که آدمی کارش را با آن انجام می دهد خداوند است، واگر او آن را از ما دریغ فرماید کمترین کاری از ما ساخته نخواهد بود.»


حمد؛ سوره ای که همه ی مومنان از عالِم و عارف تا عامی و عابد با آن اُنس دارند


پست 2357 : به قلم شیخ وحدت 22 :

سوره فاتحه

آیه 2 ـ 4 :
الْحَمْدُ لِلَّه رَبِّ الْعَالَمِین.  الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.  مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ

معنا :

ستایش از آن خدا است که تدبیر کننده امور جهانیان است. رحمانِ گسترده مهری که سایه رحمتش همواره بر سر بندگانش گسترده است. ومالک وفرمانروای روز جزا است.

آموزه :

ـ خدا شایسته همه ستایشها است.
ـ ستایش خداوند در آغاز هر کار ادب بندگی است.
ـ جهان وهمه مظاهر آن در قبضه قدرت وتدبیر خدای یگانه است.
ـ تدبیر جهان بر اساس لطف ورحمت گسترده خداوند است.
ـ انسان مؤمن همواره باید بین دوحالت استوار باشد: بیمناک از مقام ربوبیت مطلقه خداوند، وامیدوار به لطف ورحمت بی حد ومرز او.
ـ برای آدمیان روزی فرا خواهد رسید که همگی در پیشگاه خداوند حاضر شده ومورد بازخواست قرار می گیرند.
ـ  زمام أمور در قیامت تنها در اختیار خداوند است. 
ـ قیامت روز کیفر وپاداش اعمال وتعیین سرنوشت ابدی انسان است.»

---

پست 2376 : به قلم شیخ وحدت 23 :

سوره فاتحه
آیه 5:

إیّاکَ نَعبُدُ وإیّاکَ نَستَعینُ

معنا:
ما فقط تورا می پرستیم وتنها از تو مدد می جوییم.

آموزه:
ـ خدا تنها حقیقت شایسته عبادت است وجز او احدی شایسته پرستش نیست.

ـ انسان هنگام عبادت باید دو چیز را مدّ نظر داشته باشد: 1 ـ در محضر معبود ایستاده است. 2 ـ معبود حاضر وناظر او است.

ـ حقیقت این است که برای انسان در ناملایمات زندگی گره گشایی جز خداوند وجود ندارد.

ـ بر انسان مؤمن لازم است همواره چشم امیدش به خدا بوده ودر پیچ وخم های زندگی تنها از او استمداد نماید.


---


پست 2387 : به قلم شیخ وحدت 24 :

«سوره فاتحه

آیه 6 ـ 7:

اهدِنَا الصِّراطَ المُستقیمَ   صِراطَ الّذینَ أنعَمتَ عَلَیهِم غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم ولَاالضّالِّینَ

معنا:

پروردگارا ما را به راه راست راهنمایی کن، راه کسانی که به آنان تفضّل نمودی، نه راه آنان که مورد خشم تو قرار گرفتند ونه راه کسانی که در وادی ضلالت سرگردان شدند.

آموزه:

ـ بهترین درخواست بنده از خداوند این است که از او بخواهد همواره به راه راست راهنماییش نماید.
ـ بهترین حالت برای بنده مؤمن در مقام دعا این است که نخست به ستایش خداوند بپردازد، آنگاه حاجت خود وبرادران مؤمنش را بخواهد.
ـ انسان همواره نیازمند آن است که خداوند قدم او را بر راه راست ثابت نگه دارد ودر پیمودن آن یاریش نماید.
ـ راههایی که مردم در ایمان وعملشان می پیمایند عبارت است از: راه هدایت یافتگان، راه مغضوبان، وراه گمشدگان.
ـ راه راست یعنی: حرکت در مسیر اعتصام به خدا، وسیر در خط فرستادگان او. 

ـ کسانی که از راه راست گریزانند، یا تا پایان عمر سردرگم می مانند، ویا علاوه بر سردرگمی به غضب خدا نیز گرفتار می شوند.»


شیخ وحدت. مدرسه فیضیه قم. 1393. عکاس: دامنه

دو متن از شیخ وحدت

به قلم شیخ وحدت 18 : "بسمه تعالی. سلام. روزگاری مردی می گفت: نوک قلم ها را باریک بتراشید، فاصله سطر ها را کم کنید واز زیاده روی در هزینه نمودن بیت المال بپرهیزید، زیرا اموال مسلمانان نباید متحمل ضرر شود، وآن مرد کسی نبود جز امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ" (2 اردیبهشت 1395)


---


به قلم شیخ وحدت 19 : دامنه : به نام خدا. متن زیر تشکر ویژه ی جناب شیخ وحدت از پست 2185 با عنوان «چهار خوراکی مسموم در بازار» نوشته ی حجت الاسلام شیخ مالک رجبی دارابی ست. یعنی این پست: اینجا . ضمن سلام و سپاس از شیخ وحدت، و تقدیر دامنه از جناب شیخ مالک، ارائه می شود:

«بسمه تعالی. سلام. به جناب آقای رجبی دست مریزاد می گویم. این پست ایشان به کام من بسیار شیرین آمد.»

پاسخ حجت الاسلام شیخ مالک: «سلام علیکم. محقق ارجمند جنا ب آقا ابراهیم سلام حقیر  رابه جنا ب استاد بزرگ حاج آقا وحدت ابلاغ نمایید. ماشاگرد این شخصیت آرام وصبور هستیم درهر صورت تشویق استاد به شاگرد اثرات شگرفی درانتقال پیشبرد معارف وانتشار آن به اهلش دارد درتمام مراحل پیروز وسعادتمند باشید وما دراین ایا  م بعثت از دعاهای خیرتان بی نصیب مفرمائید.» (15 اردیبهشت 1395)


منبع اولیه انتشار متن: دامنه اینجا و اینجا

دو متن از شیخ وحدت

به قلم شیخ وحدت 18 : "بسمه تعالی. سلام. روزگاری مردی می گفت: نوک قلم ها را باریک بتراشید، فاصله سطر ها را کم کنید واز زیاده روی در هزینه نمودن بیت المال بپرهیزید، زیرا اموال مسلمانان نباید متحمل ضرر شود، وآن مرد کسی نبود جز امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ" (2 اردیبهشت 1395)


---


به قلم شیخ وحدت 19 : دامنه : به نام خدا. متن زیر تشکر ویژه ی جناب شیخ وحدت از پست 2185 با عنوان «چهار خوراکی مسموم در بازار» نوشته ی حجت الاسلام شیخ مالک رجبی دارابی ست. یعنی این پست: اینجا . ضمن سلام و سپاس از شیخ وحدت، و تقدیر دامنه از جناب شیخ مالک، ارائه می شود:

«بسمه تعالی. سلام. به جناب آقای رجبی دست مریزاد می گویم. این پست ایشان به کام من بسیار شیرین آمد.»

پاسخ حجت الاسلام شیخ مالک: «سلام علیکم. محقق ارجمند جنا ب آقا ابراهیم سلام حقیر  رابه جنا ب استاد بزرگ حاج آقا وحدت ابلاغ نمایید. ماشاگرد این شخصیت آرام وصبور هستیم درهر صورت تشویق استاد به شاگرد اثرات شگرفی درانتقال پیشبرد معارف وانتشار آن به اهلش دارد درتمام مراحل پیروز وسعادتمند باشید وما دراین ایا  م بعثت از دعاهای خیرتان بی نصیب مفرمائید.» (15 اردیبهشت 1395)

بحث دامنه با شیخ وحدت

به قلم شیخ وحدت 16 : "بسمه تعالی. سلام. در نظام شاهی ـ رعیتی، شاه فوقِ همه چیز وهمه کس بوده ودر برابر هیچ کس پاسخگو نمی باشد، او خود را سایه خدا در زمین وخداوند را تنها فرمانروای آسمان می داند. در نظام شاهی، قانون را مزاج شاه مشخص می کند. مزاج شاه اگر سرد باشد یا گرم، اگر سودایی باشد یا صَفرایی، اگر معتدل باشد یا خارج از اعتدال، قانون صادر شده از سوی او برای رعیت تأثیر مستقیم دارد، یعنی یا برای رعیت، سودا آفرین است یا صَفرا زا، یا باعث سرد شدن مزاج رعیت می شود یا مزاج رعیت را گرم می کند، وبالاخره یا مایه اعتدال رعیت است یا یکسره رعیت را از اعتدال خارج می کند. اما در نظام جمهوری قضیه درست بر عکس نظام شاهی است، یعنی در این نظام: أوّلاً ـ خدا هم خدای آسمان است، وهم خدای زمین. ثانیاً ـ مردم همه بندگان خدایند واو زمین را در اختیار بندگان خود قرار داده تا آنان به اختیار خود در آن به عمران وآبادانی بپردازند. ثالثاً ـ قانون گذار، خود مردم اند، وقانون، تابع مزاج خود مردم است. رابعاً ـ مجریان قانون، مسئول در برابر مردم، ومردم، مسئول در برابر خدا  هستند. تا بعد"


بحث دامنه با شیخ وحدت بر سر این پست


پاسخ رُک دامنه : به نام خدا. سلام جناب شیخ وحدت. مباحث مسلسل شما را دنبال می کنم؛ به هم پیوسته و رساست و با خود بسیار، سخن هایی قابل تامّل دارد، اما در این قسمت بحث تان بر بند ثالث تان نقد و حرف دارم. که به ایجاز می آورم. این که با قید مطلق آوردی: "ثالثاً ـ قانون گذار، خود مردم اند، وقانون، تابع مزاج خود مردم است"؛ باید بگویم این نگرشی سکیولاریستی ( مبتنی بر ایدئولوژی sécularisme ) است و دامنه با شما در این اندیشه، به هیچ وجه متوافق و متراضی نیست. این شبیه آن تفکری ست که چسبِش به کتاب دارد و سنّت را رها کرده است، یا متشابه با تز تکیه بر عقل بشری و مستغنی از وحی الهی ست. در این بند ثالث تان، خدا و قوانین خدا در بندِ حذف و افقاد رفته است. پوزش از این سخن رُک و پوست کندگی دامنه. چه کنم که این رُکی ام به رُکن عقیدتی سیاسی من مربوط بوده، و ملتزما" بر پاسخ برآمدم.

جوابیه ی شیخ وحدت به دامنه : "بسمه تعالی. سلام. عنوان «مزاج» را عمداً انتخاب کردم تا همه نوع مردم را در بر بگیرد. مردم یا دیندار اند یا بی دین. مردم دیندار یا خواهان رعایت شریعت الهی در وضع قوانین هستند ودین را در سیاست دخالت می دهند یا به هر دلیلی ـ درست یا نادرست ـ مقید به دخالت دادن دین در سیاست نیستند. در صورت اول، حکومت، صیغه دینی پیدا می کند، ودر صورت دوم، صبغه غیر دینی. ودر هر دو حالت، تعیین کننده نوع حکومت (دینی یا غیر دینی) اراده وخواست خود مردم است."

پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام دوباره جناب شیخ وحدت. ولی قاعده ی اکثریت بر مناسبات سیاسی حاکم است. بنابراین استثناء به قول بِرشت، نباید جای قاعده را اشغال کند. به قول دکتر عبدالکریم سروش در فربه تر از ایدئولوژی، جامعه ی متُصف دینی، حکومت متّصف دینی می طلبد. تمام.

جوابیه ی شیخ وحدت به دامنه : "بسمه تعالی. سلام. مقصود من از مردم، خصوص مردم ایران نیست، مراد من همه مردم دنیا است. اکثر مردم در اکثر کشورها با آن که معتقد به یکی از ادیان الهی هستند، حکومت در این کشورها صبغه دینی ندارد، چرا؟ چون مردم ـ به هر دلیلی ـ نخواستند، اما حکومت در ایران صبغه دینی دارد، چرا؟ چون اکثریت مردم، آن را می خواهند."

پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام سه باره جناب شیخ وحدت. اما شما در این سلسله نوشتارتان دارید از یک حقیقت پرده برمی دارید، پس لزوما" باید از حقیفت بگویید نه واقعیّت. بله آنچه در مغرب زمین به عنوان اومانیسم با شیوه ی سکیولاریستی واقع شد، واکنشی ست به 1000 سال (از 400 تا 1400 میلادی) حکومت فقیهان مسیحی در قرون میانه. که دین را اربابان کلیسا، دستاویز ستم بر مردم خصوصا" اندیشمندان  قرار داده بودند و مایه ی پس ماندگی و وارونگی گردیدند؛ این دلیل و یا علّتی نمی شود شما، در بند ثالث تان، از بیان حقّ، منصرف گردین و به ذکر واقع بسنده نمایید.

جوابیه ی شیخ وحدت به دامنه : "بسمه تعالی. سلام. این که گفتم: «قانون گذار، خود مردم اند، وقانون، تابع مزاج خود مردم است» بیان حقیقت است. واقعیت، آن چیزی است که در بیرون اتفاق افتاده است. شما به ایران وعراق نگاه کنید، هر دو کشور، مسلمان با اکثریت شیعه است، هر دو کشور دارای حکومت جمهوری ومتکی به اراده وخواست مردم است، لکن چون تلقی مردم شیعه عراق از نوع حکومت با تلقی مردم شیعه ایران از نوع حکومت یکسان نیست ـ با آن که مردم هر دو کشور تابع مرجعیت شیعه هستند ـ شکل حکومت در این دو کشور یکسان نمی باشد. مزاج مردم عراق با آن نوع سازگار  است ومزاج مردم ایران با این نوع. ممکن است صد سال دیگر مزاج ها عوض شود وتغییراتی در هر دو نوع ایجاد شود. خلاصه کلام این است که خدا شریعت خود را به مردم ارائه داده وآنان را در پذیرفتن ونپذیرفتن آزاد گذاشته است، واگر غیر این بود انسان را مختار نمی آفرید وقیامت وحساب وکتابی مقرر نمی کرد."

پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام چهارم جناب شیخ وحدت. از این که این پاسخم لَختی تاخیر افتاد، به رسم سنت دیرپای ایرانیان تمدّن دار و تمدّن ساز، لحظاتی تنهایی رفته بودم سیزده را در جایی که خود آن را می پسندیدم، به در کنم و چون در جایی خارج از قم در حبس و حصر نبودم، 13 ام را به در کردم و بازآمدم. اما بعد؛ این جمله ی پایه ی بند ثالث تان که آوردی "قانون گذار، خود مردم اند،" از نظر دامنه، حقیقت نیست، واقعیت است. قانونگذار خداست که چارچوب های اساسی را مشخص کرده است، در عراق هم اگر دولت قانون و یا مشئی خلاف شرع وضع و اتخاد کند، هم مرجعیت و هم مردم در مقابلش معترض و متعرّض می شوند. می پرسم چگونه مردم به دیدگاه شما قانون گذارند اما هرگز نمی توانند مثلا" قانون نصّ قصاص را منتفی کنند؟ یا سیاستی متعارض با شریعت برگزینند؟ اساسا" شورای نگهبان برای همین تطبیق با شرع تاسیس و تعبیه شده است. و تطبیق نشان از آن دارد قانون شرع مشخّصی وجود دارد، که همه چیز باید با آن سنجیده شود. پس؛ مزاج، هرگز برای مسلمان جای شرع و نُصوص و فُصوص و حِکَم را اشغال و آن را پُر و پَرپَر نمی کند. افزون بر این، بند ثالث تان با بند اول تان، نسبتی پارادوکسیکال (متناقض نما) دارد. چطور در بند اول خدا هم خدای آسمان است و هم خدای زمین و زمینیان، ولی هیچ کاره است نعوذبالله در قانون گذاشتن!!؟؟

جوابیه ی شیخ وحدت به دامنه : "بسمه تعالی. سلام وقتی می گوییم: در نظام شاهی، قانون گذار، شخص شاه است، معنایش این نیست که شخص او می نشیند وقانون را می نویسد، بلکه معنایش این است که او دستور می دهد قانون گذاران قوانینی را مطابق منویات شاه تنظیم نمایند. در اینجا هم وقتی می گوییم: قانون گذار، خود مردم اند، معنایش این است که: 1 ـ قانون گذاران ـ حتماً ـ باید از جانب مردم ـ به صورت مستقیم یا به صورت غیر مستقیم ـ انتخاب شوند. 2 ـ در وضع قوانین، باید خواسته ها ومنویات مردم را در نظر بگیرند، وقانونی بر خلاف میل مردم نباید وضع کنند. در جمهوری اسلامی، وضع قوانین بر اساس همین دو اصل صورت می گیرد. زیرا مردم با رأی به «جمهوری اسلامی» اصل حاکم بر همه قوانینی که توسط نمایندگان آنان وضع می شود را از پیش تعیین واعلام کرده اند، وآن اصل اساسی این است که: همه قوانین موضوعه علاوه بر این که باید وفق مصالح مردم باشد، باید شرع الهی در آن لحاظ شده و هیچگونه مخالفتی با دستورات خداوند نداشته باشد. برای اجرای دقیق این اصل، فقهای شورای نگهبان معین کرده است.

پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام پنجم جناب شیخ وحدت. از وقفه ای که از صبح تا الآن که شب شده است، جمعه 13 فروردین 1395 هم به پایان آمده است و به 9 و نیم شب نزدیکیم، پوزش می طلبم. به هر حال این مسافت سخت و طولانی و سوزناک توسط دامنه باید طی می شد تا به سرِ منزل می رسید؛ و رسید. و حالا با این جوابیه ی چهارم شما که صبح امروز به دامنه فرستاده اید، مواجه شدم، اما با این همه راه که طی کردم و خسته ام، باز در دو سطر این جوابیه ی تان، چون نقض و نقص دیدم، نتوانستم بی پاسخ بمانم. وقتی واقعا"، نه حقیقتا" در بند ثالث تان به ضرس قاطع می گویی: "قانون گذار، خود مردم اند، وقانون، تابع مزاج خود مردم است"  چگونه می شود در این آخرین جوابیه اما برخلاف آن گزاره بگویی: "همه قوانین موضوعه علاوه بر این که باید وفق مصالح مردم باشد، باید شرع الهی در آن لحاظ شده و هیچگونه مخالفتی با دستورات خداوند نداشته باشد."!؟ با این گزاره ی جدیدتان، پس از شما می پرسم "شرع الهی" و "دستورات خداوند" که آوردی، مگر غیر از قانونی ست که دارید از آن یاد می کنید؟ قانونگذار خداست، مسلمانان کاشف قانون اند تا خلاف مشیّت حق تعالی رهی نپویند. به نظر می رسد، این که بارها از خیلی ها شنیدم روحانیت معمولا" و یا علی الاغلب از واژه ی اشتباه کردم، می هراسد! و بهتر است بگویم دوری می گزیند، شما هم گویی، نمی خواهی بپذیری در بیان شما اشتیاهی وجود دارد که همانا گفتی: "قانون گذار، خود مردم اند، وقانون، تابع مزاج خود مردم است."شک ندارم این گزاره ی شما اشتباه و خطای محض است. البته به دید و دین و دیده ی من. به هر حال از خسته کردن شما و دامنه خوانان معذرت می طلبم. من تابع حقیقت هستم نه واقعیت. واقعیت همانی ست که در سقیفه ی بنی ساعده نطفه گرفته، ولی حقیقت از آسمان در سینه ی صدر و فراخ محمدرسول الله (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) فروآمده که پُر از رحمت و حکمت و وصایت و حاوی امانتِ امامت است. همین. والسّلام.

نظر مهندس محمد عبدی: "سلام کبلاقا ابراهیم و درود و سلام خدا بر شیخنا وحدت در این گفتار با نظر شیخنا وحدت کاملا موافق و هم نظرم و دیدگاه شما بسیار ناقص و ابتدایی است چرا که قوانین مدنظر شما حداقلی است و نگاه و نظر استاد حداکثری چرا که قوانین مصوب مجلس مثل قانون تجارت استخدام هواپیمایی مالک و مستاجر و راهنمایی و رانندگی و امثالهم با نگاه شما یعنی تعطیل ولی استاد درست می فرمایید منویات شاه و دستور او کجا و خواسته مردم که اکثریت شان باشد کجا؟ موفق باشید"

جوابیه ی شیخ وحدت به دامنه : "بسمه تعالی. سلام. 1 ـ زود به بحث خاتمه دادی ودر داوری عجله کردی. اتهام شما به روحانیت منصفانه نیست. اگر به این باور رسیدی که من شهامت اعتراف به اشتباه را ندارم این دلیل نمی شود که همه روحانیان دارای چنین خصلت نکوهیده ای هستند. 2 ـ اوامر ونواهی خداوند که در کتاب و سنت آمده به طور کلی دو دسته اند: ارشادی، ومولوی. اوامر ونواهی ارشادی به آن دسته از امر و نهی ها گفته می شود که احکام صادرشده در آنها احکامی است که عقل به صورت مستقل آنها را می فهمد. اوامر مولوی مقابل اوامر ارشادی است، یعنی متضمن احکامی است که عقل در باره آنها فهم استقلالی ندارد. دایره احکام مولوی در قیاس با قوانینی که مردم توسط نمایندگانشان وضع می کنند از حجم زیادی برخوردار نیست به ویژه اگر احکام مولوی به افراد را (که چه در این حکومت وچه در هر حکومت دیگری لازم الاجرا است) از آن جدا کنیم. 3 ـ از جناب عالی می پرسم: نمایندگانی که مردم انتخاب می کنند وبه مجلس می فرستند در آنجا باید چه کاری را انجام بدهند؟ قطعاً پاسخ می دهید: کارشان وضع قوانین است. چگونه است که به نمایندگان مردم ( که از افراد همان مردم اند) اطلاق قانون گذار بلااشکال است ولی اطلاق آن برمردم ( به معنایی که بیان شد) اشکال دارد؟

پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام ششم جناب شیخ وحدت. 1- به بحث از آن رو خاتمه دادم، چون دریافتم از آورده های تازه تر شما قانع نمی شوم. تسلیم بی جهت شدن هم که شما از من باخبرید، در رگ و مغز سر و عصاره ی استخوانم نیست. 2- این که گفتی به روحاتیت اتّهام زدم و منصفانه نیست، باید اول به گزاره ی علمی ام مجددا" بنگری که با پیش فرض به نظر می رسد آغاز کردم و این را نوشتم: "به نظر می رسد، این که بارها از خیلی ها شنیدم روحانیت معمولا" و یا علی الاغلب از واژه ی اشتباه کردم، می هراسد! ! و بهتر است بگویم دوری می گزیند". پس اتّهام با سه واژه ی "به نظر می رسد، معمولا" و علی الاغلب" از قید اطلاق و تعمیم خارج می گردد. خوب شد از رُبوبیّت صحبت نکردم. 3- شما از مبانی "دولت شاهی" و "دولت جمهوری" داشتی بحث می کردی و بر چارچوب های آن دست می گذاشتی، اما اینک از مبنا دست شستی وارد قوانین موضوعه شدی. از نظر من گزاره ی ثالث شما در این پست اساسا" صَبغه و مبنای سکیولاریستی و اومانیستی دارد، و این با نظریه ی امامت و نیابت تضاد آشکار دارد، به من بگوید، اگر حضرت صاحب زمان (عج) ظهور کنند، قانون و مبانی حکومتی شان را از مردم اخذ می کنند؟ پس باید پذیرفت که قانون الهی پیشینی وجود دارد که معیار و بنیان فکری حکومت اسلامی ست. 4- نمایندگان مردم وقتی قانون می گذارند، از دو چیز نباید خارج شوند: شریعت اسلامی و قانون اساسی. همین نشان می دهد، قانون از قبل توسط خداوند در قرآن و سنت روشن گردیده و نیز اجتهاد. شما به من بگویید اسلام شناس که می گویند یعنی چه؟ یعنی کسی که مسنبط است برای کشف قانون های اسلامی. پس هرکس را نمی توان قانونگذار حکومت دینی قرار داد. به جناب مهندس عبدی هم سلام دارم و سپاس. این که نوشتی: "دیدگاه شما بسیار ناقص و ابتدایی است" این دو واژه ی شما در بیان پاسخ های من به شیخ وحدت، یک گزاره ی علمی نیست، یعنی من نمی فهمم ابتدایی و ناقص یعنی چه. با پوزش.

نظر مجدد مهندس عبدی : "سلام مجدد. ابتدایی و ناقص مد نظرم، یعنی پایه اولیه و یا به تعبیری نگاه کفایت آمیز از میزان ارسال وحی است. برعکس حداقل موارد و قوانین مورد نیاز بشر به وحی نازل شد و بقیه مقررات و قوانین بخصوص در دوران غیبت کبری بر مبنای نظر حداکثری نمایندگان مردم در تطبیق با شریعت است نه عین آن و... به نظرم قدری عجله می فرمایید در نتیجه گیری بحث و اغنا شدن".

پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام دوم جناب مهندس محمد عبدی. همین "تطبیق با شریعت" که در نوشته ات سوسو می زند، آن قانون است که دامنه دارد از آن دفاع می کند. اصل تطبیق خود نشان واضح وجود قانون الهی ست و قانون گذار در اصل خداست، سایرین در مقام وضع مقررات نباید مزاج خود را بر نوموس ( قانون ) خدا غالب کنند، چون قالب، قانونی ست که در وحی و سنّت متجلی گشته و مردم در جغرافیای سیاسی حکومت دینی، باید به مدد عقل و مجتهدین و اسلام شناسان خبره و صاحب تقوا، آن را تنظیم و بکار بندند. همین.

نظر سوم مهندس محمد عبدی: "سلام مجدد. نگاهِ کفایت آمیز شما و جانبدارانه دین مدارانه با اینکه می تواند و باید قابل احترام باشد اما در عمل مجزی نیست و کافی نمی باشد چرا که بسیاری از قوانین مصوب مجلس موجود ردی در شریعت ندارد یا مشابه ندارد اما بنابر قاعده رای اکثریت در تمامی جوامع بر اساس ذائقه آن مردم در حال اجراست همچنین در جامعه ما درست است خداوند سرمنشأ همه قوانین است اما حاکمیت بر سرنوشت و وضع قوانین موضوعه مورد نیاز جامعه منافی با آن ندارد البته شرمنده در بحث شما و استاد شیخنا وحدت وارد شدم موفق باشید"

پاسخ دامنه: سلام سوم به مهندس محمد عبدی. اتفاقا" خیلی هم خوش آمدی به بحث. شرمندگی ندارد، افتخار دارد. من مثال می زنم: اگر مزاج مردم به تعبیر شیخ وحدت و ذائقه ی مردم به تعبیر شما، این باشد که حجاب و پوشش زنان طی یک قانونی از محیط اجتماعی حذف شود و یا اختیاری گردد، آیا واقعا مردم طبق مزاج می توانند نص حجاب را منتفی بدارند؟ پس قانون خدا قبلا" وضع شده که باید مطابق آن رفتار کرد نه خلاف آن. بحث من فقط این است شیخ وحدت اصل ثالث متن پست خود را از نظر من باید قید بزند نه اطلاق کند به مزاج و بگوید قانونگذار مردم هستند و بس.


شیخ وحدت. قم. منزل دامنه. 5شنبه 12 فروردین 1395

حجة الاسلام ابوطالب طالبی دارابی (شیخ وحدت)

پست 888 : به قلم دامنه. به نام خدا. در سلسله مباحث دارابکلا و روحانیت، به ترتیبی که در دفترم ثبت کرده ام، اینک به معرفی حجة الاسلام والمسلمین ابوطالب طالبی دارابی (مشهور به شیخ وحدت) فرزند مرحومان حجة الاسلام حاج شیخ علی اکبر طالبی دارابی (ابن کبل آخوند ملاعلی، ابن ملاحیدر، ابن ملاطالب) و مُلازهرا آفاقی دارابی _فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی_ می پردازم: (منبع: دامنه داراب کلا. اینجا)

سرگذشت کامل شیخ وحدت با عنوان زندگی پرماجرا: اینجا


عکس های شیخ وحدت: قسمت 1 : اینجا


عکس های شیخ وحدت: قسمت 2 : اینجا


عکس های شیخ وحدت: قسمت 3 : اینجا


عکس های شیخ وحدت: قسمت 4 : اینجا


عکس های شیخ وحدت: قسمت 5 : اینجا


شیخ وحدت. عکاس: سیدعلی اصغر. سال 1385. جادۀ جنگل کیجاقلعۀ روستای دارابکلا

نُه متن سیاسی شیخ وحدت در دامنه

به قلم شیخ وحدت 9 : "بسمه تعالی. سلام. اول اندیشه وآنگهی گفتار / پایبست آمدست و پس دیوار. اندیشه یا اندیشیدن، نوعی فعالیت اختیاری در ذهن است که پس از به وجود آمدن مسأله، به منظور حل آن صورت می گیرد. این مسأله ممکن است سیاسی باشد یا اقتصادی، فردی باشد یا اجتماعی، فلسفی باشد یا کلامی و... . حل هر مسأله در گرو وجود دانش کافی در باره موضوع آن مسأله و فعالیت روشمند در عالم ذهن است. آزاد بودن یا آزاد نبودن شخص هیچ نقشی در اندیشیدن وی ندارد. به عکس، در بند کردن متفکران، فراغت وفرصت بیشتری برای اندیشیدنشان فراهم می سازد. تاریخ انسان پر است از آثار به جامانده از متفکران بزرگ که در دوران حبس وحصر وتبعید نوشتند ودر اختیار ما قرار دادند. وبا اطمینان می توان گفت: اگر آنان آزاد می بودند هرگز فرصت خلق چنان آثار ستُرگ را نداشتند. تا بعد." (7 فروردین 1395)

---

به قلم شیخ وحدت 10 : "بسمه تعالی. سلام. آزاد اندیشی یا آزاد اندیشیدن، ترکیبی وصفی است که در آن تقدیم وتأخیر صورت گرفته وصورت اصلی آن اندیشیدنِ آزاد است. اندیشیدن آزاد، به معنای: اندیشیدن بی طرفانه، ومقابل آن، اندیشیدن طرفدارانه و به تعبیر دیگر: اندیشیدن جانبدارانه است. کسی که می خواهد در باره موضوع ـ مثلاً ـ «جمهوری اسلامی» یا موضوع «ولایت فقیه» تحقیق  بکند، پس از برخوردار بودن از دو شرط یاد شده در پست پیشین (پست 1928 یعنی اینجا)؛ باید شرط دیگری را در تمام مراحل تحقیق رعایت کند، وگرنه نتیجه تحقیق او فاقد ارزش علمی خواهد بود. آن شرط سوم همانا عبارت است از: رعایت کامل بی طرفی نسبت به موضوع تحقیق. کسی که از اول با جمهوری اسلامی یا با ولایت فقیه نَردِ عشق می بازد یا کسی که نسبت به آن دو، موضع کینه توزانه دارد، بدون خلاص کردن خود از این حُبّ و بُغض، محصول تحقیق وی چیزی جز  آنچه خود از قبل می خواست، نخواهد بود. تا بعد."

----

به قلم شیخ وحدت 11 : "بسمه تعالی. سلام. ترکیب عبارت «باشگاه آزاد اندیشی مانند ترکیب عبارت «کرسی آزاد اندیشی» یک معنای وضعی دارد که نمی تواند مقصود باشد، ویک معنای غیر وضعی که مراد است. معنای وضعی «باشگاه آزاد اندیشی» یعنی: جایی که برای آزاد اندیشیدن اختصاص یافته، ومعنای وضعی «کرسی آزاد اندیشی» یعنی: جایگاهی که برای اندیشیدن آزاد در نظر گرفته شده است. پیش از این توضیح دادیم که اندیشیدن ـ ماهیتاً ـ چیزی نیست که کسی بتواند آن را در بند کند تا برای آزاد کردن نیاز به جای خاص یا جایگاه خاص داشته باشیم. مراد از « باشگاه آزاد اندیشی» جایی است که اندیشوران می توانند نتایج اندیشه های خود را در آنجا آزادانه بیان کنند؛ ونیز  مقصود از «کرسی آزاد اندیشی» جایگاهی است که اختصاص یافته برای بیان آزاد اندیشه های نو. تا بعد"

به قلم شیخ وحدت 12 : " بسمه تعالی. سلام. «بیان آزاد اندیشه ها» در گرو وجود «آزادی بیان» است. آزادی بیان، حق آحاد مردم هر سر زمین است، وبستن زبان اندیشمندان تجاوز آشکار به حق مسلم آنان به شمار می آید. آزادی بیان یکی از مؤلفه های مهم توسعه یافتگی وپیشرفت هر جامعه ای است. کشوری که اندیشمندان آن نتوانند محصولات فکری خود را در اختیار مردم قرار بدهند گورستانی است با مردگان متحرّک. رژیم پهلوی دو عیب عمده داشت: 1ـ وابسته کردن کشور به قدرت های بیگانه 2ـ بستن زبان اندیشمندان و در بند وآواره کردن آنان. از آنجا که حکومت ظالمانه ـ ماهیتاً ـ قابلیت بقا ندارد دیری نپاییذ که مردمِ به جان آمده بر آن رژیم تا بن دندان مسلح شوریدند وآن را به مزبله تاریخ انداختند. تابعد"

---

به قلم شیخ وحدت 13 : "بسمه تعالی. سلام. مردم در انقلابشان دو خواسته اساسی داشتند: 1ـ استقلال 2ـ آزادی. مقصود مردم از استقلال، نفی دخالت بیگانگان در سرنوشت آنان وایستادن روی پای خود، ومقصودشان از آزادی نفی استبداد ورهایی از ظلم حاکمان بود. قابل توجه این که این دو خواسته، اختصاص به مردم ایران ندارد، همه ملتها در فطرتشان خواهان استقلال وآزادی اند چه آنان که از این دو نعمت بزرگ برخوردار اند و چه آنان که ـ به هر دلیلی ـ از آن محروم اند. راهکار رسیدن به استقلال وآزادی ونهادینه کردن آن، در همه سرزمینها وجوامع یکسان نمی باشد، لذا شکل وساختار حکومتهایی که بر پایه خواست واراده مردم اداره می شوند مختلف اند. راهکاری که مردم ایران بر آن پای فشردند عبارت بود از: درهم کوبیده شدن نظام شاهنشاهی، و برپاسازی نظام جمهوریاسلامی بر ویرانه آن. تا بعد"

---

به قلم شیخ وحدت 14 : "بسمه تعالی. سلام. جمهوری اسلامی، نظامی دو وجهی است، وجهی از آن ریشه در زمین دارد ووجهی از آن اتصال به آسمان که آن را از همه نظام های موجود در عالم متمایز می سازد. این نظام در حقیقت آیینه تمام نمای مردمی است که عنوان «مردم نیک پندار، نیک گفتار ونیک کردار » در تاریخ بلند این سرزمین بر تارک آنان می درخشد، مردمی که میراث دار دانش وفرهنگ وهنر، وادبیات وحکمت وعرفان، وتربیت یافتگان مکتب فردوسی وسعدی وحافظ، وعطار ومولوی ونظامی، سرسپردگان اسلام وقرآن، وعاشقان دلداده پیامبر وخاندان پاک اویند. نه جمهوریت را از این نظام ونه اسلامیت را از آن نمی توان تفکیک کرد. هر کس جمهوریت این نظام را بر نتابد مانند کسی است که از پذیرش اسلامیت آن سر باز زده، وهر کس اسلامیت آن را نپذیرد مانند کسی است جمهوریت آن را برنتبابده است. تا بعد."

---

به قلم شیخ وحدت 15 : "بسمه تعالی. سلام. اصولاً هر سرزمینی تعلق به مردم همان سرزمین دارد وتعیین سرنوشت آن تنها در اختیار آحاد همان مردم می باشد. این حقیقتی است که امروزه کمتر جامعه ای را می توان یافت که به آن آگاهی  نداشته باشد. گذشت آن دوره ها که مردم از روی نا آگاهی می پنداشتند یا در باور آنها جا انداخته بودند که هر سرزمینی ملک طلق پادشاه آن سرزمین است وآنها ـ عموماً ـ رعیت پادشاه وتحت قیمومت اویند، از خود چیزی آنچه پادشاه به آنان عطا فرموده ندارند وآرزویی جز سلامتی وبقای ملک ومملکت ذات ملوکانه در دل نباید داشته باشند. امروزه این باورها در نظر مردمان به شوخی نزدیکتر است تا واقعیت، وباور اکثریت قاطع انسانها بر روی این کره خاکی درست مقابل باور گذشتگانشان است، یعنی همگان به این آگاهی معجزه گر رسیده اند که:

1 ـ سر زمین آنها ملک طلق خود آنها است.

2 ـ همه افراد ـ بدون هیچ استثنایی ـ نسبت به سرزمین وتعیین سرنوشت خود از حق مساوی برخوردارند.

3 ـ قدرت از آن ملت بوده واو  آن را به رسم امانت در اختیار هر کس که صلاح بداند قرار می دهد.

4 ـ برگزیدگان ملت همگی خدمتگذار ملت بوده ودر ازای خدمت مزد خود را دریافت خواهند کرد.

5 ـ هر کس خود را بدون رضای ملت وبیرون از ضوابط تعیین شده از سوی ملت در بخشی از قدرت جا بزند غاصب بوده وباید بر اساس قانون مجازات شود.

اینها واصول اساسی دیگر ، تنها بخشی از آگاهی هایی است که مردمان این عصر از آن برخوردار شده اند. مردم رشید، نجیب وسلحشور ایران زمین نیز بر پایه همین آگاهی های سرنوشت ساز، تحت زعامت رهبر کبیرشان حضرت امام خمینی (قدّس الله نفسه الزکیّة)، علیه نظام شاهی قیام کردند وپس از فروپاشی آن در 22/ بهمن/1357 وبا تشکیل دولت موقت در فاصله کوتاهی (یعنی در 12/ فروردین/ 1358) پای صندوق های اخذ رأی هجوم بردند وبا بیش از نود وهشت در صد آرای خود، به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند، و بساط شاه و شاهیگری را برای همیشه از این سرزمین جمع کردند. تا بعد"


---


به قلم شیخ وحدت 16 : "بسمه تعالی. سلام. در نظام شاهی ـ رعیتی، شاه فوقِ همه چیز وهمه کس بوده ودر برابر هیچ کس پاسخگو نمی باشد، او خود را سایه خدا در زمین وخداوند را تنها فرمانروای آسمان می داند. در نظام شاهی، قانون را مزاج شاه مشخص می کند. مزاج شاه اگر سرد باشد یا گرم، اگر سودایی باشد یا صَفرایی، اگر معتدل باشد یا خارج از اعتدال، قانون صادر شده از سوی او برای رعیت تأثیر مستقیم دارد، یعنی یا برای رعیت، سودا آفرین است یا صَفرا زا، یا باعث سرد شدن مزاج رعیت می شود یا مزاج رعیت را گرم می کند، وبالاخره یا مایه اعتدال رعیت است یا یکسره رعیت را از اعتدال خارج می کند. اما در نظام جمهوری قضیه درست بر عکس نظام شاهی است، یعنی در این نظام: أوّلاً ـ خدا هم خدای آسمان است، وهم خدای زمین. ثانیاً ـ مردم همه بندگان خدایند واو زمین را در اختیار بندگان خود قرار داده تا آنان به اختیار خود در آن به عمران وآبادانی بپردازند. ثالثاً ـ قانون گذار، خود مردم اند، وقانون، تابع مزاج خود مردم است. رابعاً ـ مجریان قانون، مسئول در برابر مردم، ومردم، مسئول در برابر خدا  هستند. تا بعد"


---


به قلم شیخ وحدت 17 : "بسمه تعالی. سلام. در نظام شاهی، حکومت ماهیت قدسی، وصبغه آسمانی دارد. برای همین، مردم ـ از خواص وعوام ـ ناچار به تقدیس حکومت وکُرنش در برابر آن هستند. به عبارت دیگر: حکومت، کعبه آمال مردم، ومردم، طواف کنندگان دور آنند. حکومت، نگین انگشتری، ومردم، حلقه ونگهدار آنند، وبالاخره حکومت، تاج وتخت شهریار ومردم، زینت تاج وتخت شهریارند. اما در نظام جمهوری، حکومت، ماهیت زمینی داشته واز هر گونه قداستی برکنار است، ارزش حکومت ـ ذاناً ـ از یک لنگه کفش کهنه ووصله خورده، و از آبی که از دماغ بُز بر اثر عطسه جاری می شود کمتر است. حکومت، تنها در سایه عدالت، ارزش می یابد. هر چه عدالت در حکومت، قوی تر اجرا شود به همان اندازه ارزش حکومت بالا می رود، وهر چه ظلم وبی عدالتی از ناحیه حکومت بر مردم وارد شود به همان اندازه از ارزش آن کاسته می شود. بنا بر این آنان که حکومت را به خاطر نفس حکومت می ستایند، در خوش بینانه ترین حالت باید بگوییم: ذهنیت قدسی بودن حکومت همچنان در اینان به عنوان میراث به جا مانده از حکومت شاهی وجود دارد. تابعد"(14 فروردین 1395)


منبع اولیه انتشار متن ها: دامنه اینجا

هر آن کس ز دانش برَد توشه ای

به نام خدا. این شعر برگزیده ی زیر را اخوی ام شیخ وحدت عصر امروز سه شنبه 3 فروردین 1395 به دامنه ارسال داشته اند. جهت اشاره به پست 1895 دامنه دارابکلا، که با عنوان "دو رئیس دولت اسبق هاشمی و خاتمی" در 2 فروردین 1395 منتشر شده است. ضمن سلام و نیز سپاس از ایشان عینا" منعکس می شود:


هر آن کس ز دانش برَد توشه ای

جهانی است بنشسته در گوشه ای

عکس های استنساخ شیخ وحدت از تاریخ ادیان شریعتی و واژگان قرآن

به نام خدا


متن دستخط شیخ وحدت. استنساخ کتاب «تاریخ ادیان» دکتر علی شریعتی

  ادامه مطلب ...