روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

روحانیت داراب‌کلا

شرح حال و موضوعات مرتبط ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

شخ عمو اِتّا اَم وسّه کتاب لا بَهی

به قلم دامنه



در دارابکلا، مردم به امور ماوراء و غیبی خیلی پایبندند. گاهی این اعتقاد از سرحدّ خرافه ها هم می گذرد. من خیلی یادم است که بسیاری می آمدند نزد مرحوم پدرم به زبان عامیانه می گفتند: شخ عمو اِتّا اَم وسّه کتاب لا بَهی. یعنی از پدرم که یک شیخ عادی بود و در میان محلی ها مشهور به شخ عمو، می گفتند برای مان حساب بگیر و سرنوشتم را ببین چی نوشته! و یا چرا گاو ما شیرش خشک شده و یا چرا جیکا در بینجسّون مان زیاد شده. یا چرا دخترم هنوز شی نکارده! بگذرم.


نمونه‌ ای از کتاب‌ دعانویسی

منظورم این است مردم وقتی مستأصل می شوند و یا در امر خیر و شرّی گیر کرده اند متوسّل به کتاب و دعا و حساب گرفتن می شوند. شخ عمو هم می گرفت و می نوشت و آنها هم چن کال مرغانه، یا سکّال انار و یا چندتومن پول یواشکی گوشه می گذاشتند و پرمی کشیدند می رفتند که مثلاً کتاب لا گرفت دردش را درمان شد!


ای، اغلب من با پدرم صمیمانه ولی جدّی جدّی کلنجار می رفتم چرا باورهای مردم را اصلاح نمی کنی و خرافه را رد نمی کنی. می گفت: هره هره بور ... هاکون تِه دل خانک بوووشه... وه تازه لسک واری مِه وسِه شاخ شونه کشنه. مردِم اعتقاد دارنه به من چه... . تا لغت بعدی در پست آتی. (دامنه دارابکلا)

دعانویسان روستای دارابکلا


به قلم دامنه



شام غریبان تکیۀ دارابکلا. دامنه. سال 1392. ارائۀ متن دربارۀ شخصیت زینب کبرا سلام الله علیها. عکاس: حسینعلی رمضانی


به نام خدا. از سلسله مباحث دارابکلا و عمومیات2 امروز می پردازم به دعانویسان روستای دارابکلا از شهرستان میاندورود مازندران مابین ساری و نکا.


روستای دارابکلا به علت مذهبی بودن بالا و وجود چندین خاندان آخوند و مُلا در قدیم و سپس تأسیس حوزۀ علمیه و پروریده شدن قریب 150 روحانی و عُلقه های دینی و سنت های محترم، دعانویسی در آن شیوع داشته و دارد و شاید هم خواهد داشت.



أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ. (نمل/62)


از جمله دعانویسان دارابکلا که محل رجوع و باورهای محلی، منطقه ای و حتی کشوری اند این خاندان اند که سال های سال برای رفع حاجات مشروعه و دفع بلاها و آسیب ها مورد توجه عموم بودند که بدون ترتّب و یا اولویت و تفضّل و برتری دادن، بر حسب ذهنم در زیر فهرست می کنم:


  1. خاندان مرحوم حاج آق سید علی شفیعی دارابی (شوهرعمه ام).
  2. خاندان مرحوم حاج سید کاظم شفیعی دارابی.
  3. خاندان مرحوم حاج میرزاهادی دارابی.
  4. خاندان مرحوم کبل آخوند ملاعلی طالبی دارابی (پدربزرگ پدری ام).
  5. خاندان مرحوم حاج سید میراحمد موسوی دارابی (مرحوم سیدیوسف).
  6. خاندان مرحوم حاج سید محمود هاشمی دارابی.
  7. خاندان مرحوم حاج سیدمیرزا حسن صالحی دارابی. (خاندان جدّ مادری ام).

بقیه را در ذهن ندارم که بگویم. شاید هم، همین هفت خاندان باشد. اگر افزوده ای داشت، بعداً خواهم افزود. 


(دامنه دارابکلا)



مرحوم آیة الله العظمی بهجت: هر کلمه ای از هر کسی شنیدید، دنبال این بروید که آیا این صحیح است، تامّ است، مطابق با عقل و دین هست، یا نه؟

یادی از مرحوم مادرم ملا زهرا آفاقی دارابی

قبر مرحوم مادرم ملا زهرا آفاقی دارابی فرزند مرحوم شیخ باقر آفاقی استاد حوزه علمیۀ مسجد جامع ساری و قبر مرحوم مادربزرگ مادری ام سیّده زینب صالحی دارابی از نوادۀ های مرحوم آیة الله آق میرصالح صالحی دارابی اولین بنیانگذار حوزۀ علمیه ی دارابکلا.


(دامنه دارابکلا)



14 بهمن 1395. مزار دارابکلا. ارسالی جناب یک دوست به تلگرام دامنه. ممنونم ازت عموزاده ی بامحبتم که با این عکس در ایام دهۀ فجر و تولد حضرت زینب (س) دلشادم کرده ای

شیخ حیدر طالبی دارابی

به قلم دامنه


به نام خدا. در سلسله مباحث دارابکلا و روحانیت، امروز در روزهای دهۀ فجر، به معرفی برادر گرامی و ارزشمندمشیخ حیدر طالبی دارابی می پردازم.

حیدر، فرزند پنجم والدین مان، مرحومان حجة الاسلام حاج شیخ علی اکبر طالبی و حاجیه مُلا زهرا آفاقی دارابی ست؛ که پنج سال از من _که هفتمین فرزند خانواده ی مان هستم_ بزرگتر است.


آقاحیدر دورۀ قرآن آموزی را در مکتبخانه پدر و مادرمان طی کرد. بعد در دهۀ 50 نزد آیة الله صادقی در شهرستان نکا رفت و بیش از یک سال ماند و تلمّذ  نمود.


سپس به مدرسۀ علمیۀ امام صادق (ع) دارابکلا برگشت و طلبۀ حوزه ی دارابکلا شد و با حُجج اسلام: شهید سیدجواد شفیعی دارابی، شیخ محمد نجفی. شیخ مهدی رمضانی دارابی.  شیخ اسماعیل بابویه دارابی. شیخ خلیل طالبی دارابی همدرس و هم حُجره و همدروه و همبحث شد.


سپس به مدرسۀ آیة الله حاج شیخ عبدالله نظری (خادم الشّریعه) یعنی مدرسۀ سعادتیه ی ساری رفت که به مدیریت مرحوم آیة الله سیدموسی صالحی (داماد آیة الله نظری) اداره می شد. حیدر در این مدرسه حجره گرفت و به صورت شبانه روزی در آن حضور داشت.


بعد به سربازی رفت و در تهران گارد جاویدان خدمت می کرد که انقلاب رخ داد و او هم به فرمان امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ از پادگان فرار کرد. مردم تهران با هدیۀ لباس مبدّل شخصی به سربازان از جمله به حیدر به سربازان در این حرکت اطاعت آمیز از امام امت مدد می رساندد و حیدر هم از همین لباس پوششی، به دارابکلا فرار کرد.


مدتی بعد انقلاب پیروز شد و حیدر طلبگی را ادامه نداد و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساری در آمد. مدتی در سپاه گذشت و بر اثر رویدادی تلخ، حالش دگرگون شد. صحنه  ی اعدامی های آن ایام خاص اول انقلاب را با چشمش در صحنۀ پستش دید و ... که من بگذرم از این.


مدتی بعد با پیشنهاد مرحوم پدرم از نظامی گری بیرون آمد و به جهاد سازندگی مازندران رفت و چند سال در آنجا ماند... دو بار هم به جبهه رفت.


شیخ حیدر زمانی که من در تابستان 1361 به مدت چهار ماه متوالی در جبهه ی غرب یعنی مریوان بودم، دچار آسیب و عارضه شد و من از آن کاملاً بی خبر بودم... که بگذرم.


حیدر در سال 1366 ازدواج کرد و سه فرزند دارد و نیز یک عروس سادات بسیار نجیب از حسین آباد استخر پشت دارد و همچنین یک داماد بسیار خوب به نام آرمان از قائم شهر که هنوز وقت عروسی شان فرا نرسیده است. حیدر بزودی صاحب نوۀ پسری هم می شود ان شاء الله تعالی.


شیخ حیدر هم اینک، بی هیچ حقوق و دریافتی از هیچ جایی، با کمال عزت و آرامش، و بی هیچ عاری، از طریق مهارت های شخصی و تجربی اش و با دسترنج خویش، رزق و روزی اش را با همت و سخت کوشی تأمین می کند. و الحمدلله در صحت و سلامتی و تلاش و عشق به فرزندانش است. و هنوز نیز عشق به طلبگی، درونش موج می زند خصوصاً به درس شیرین صرف و نحو عربی.


باخبرم که حیدر چند سالی ست از طریق نوار مدرّس افغانی صرف و نحو را گوش می کند. و نیز با نوار (هدفون) تفسیر قرآن مهندس عیدالعلی بازرگان (فرزند مرحوم مهندس مهدی بازرگان) را با عشق و علاقه گوش می کند و حتی نکته هایی را برای من پیامک می کند.


من با حسّ دوری و دلتنگی و آه و درد این پست را به قلم آوردم. با نهایت پوزش.


(دامنه دارابکلا)


      


عکس اول آقاحیدر طالبی دارابی (اخوی دامنه) 1362. عکاس: سیدعلی اصغر

عکس دوم سمت راست: عیسی. یوسف. دامنه. سیدعلی اصغر. حیدر. سال 1365


همه عکس های اختصاصی آق شیخ حیدر در: اینجا

هشدار به روحانیت دارابکلا (قسمت هفتم)

پست 16 : به قلم دامنه. به نام خدا. هشدار به روحانیت دارابکلا. قسمت هفتم . دامنه، دامنه ی سخن را کوتاه می کند و به آخر استیضاح می رسد تا که رای اعتماد میان مان از هم نگسلد. من همچنان بر این تزم می دمم که بی روحانیت نمی توان ره به مقصدبرد، چرا که اسلام و قرآن هر دو صامت اند و با زبان و تفسیر عالم دین، به سخن می آیند. دینداران هم گویی ساکت اند و  بااشارات شما به جنب وجوش می آیند. پس شما دو تکلیفه اید:

هم دین منتظر تفقّه و تحرک شماست. هم دینداران متوقّع اجتهاد و جهاد شما. این گوی و این میدان. این اسب و این چوگان. این قلب و این دمان. این مغز و این حرفاتان. بشتابید که فردا دیره دیر. نمی دانم این متن من، کی به سمع یا بصر شما می رسد؟ به هر حال روزی خواهد رسید که در می یابید چقدر به جای عمل به اولی، ترکِ اولی کردید. می فهمید کاش مثل انبیا (ع) از قِلّت عدد پیروان کسری نداشتید. راستی درسته طبق قرآن جزئی از مصادیق اولوا الامر شدید؟ اما یادتان باشدبه همین نسبت نیز وفق همین قرآن باید اولی النُهی هم باشید و نیز مانند داوود نبی(ع) اگر ذاالاید شدید که گه گاه می شوید، حتما و حتمامی بایست اَوّاب هم بگردید! مگر شیعه از چند نفر آغاز شده بود؟ از سه نفر: مقداد و سلمان و  ابوذر.

شما دارابکلا را برای علم و شان تان کوچک می دانید؟ نوح نبی (ع) 950 سال عمر کرد و نبوت. سر آخر فکر می کنید چند نفر در کشتی نجاتش، مومنانه نجات یافتند؟ هدف نوح نبی(ع) نه نعوذبالله کَرّ و فَر ّکه ایفای شرع و شرح بود. شما کی برای مان شرح شرعی بر پا کردید؟شرح شرع نکنید، شر و شورمی شود که بعضا می بینید. فاَینَ تَذهبون! آسایش کی گفته بیتوته و باا هل خود در نعمت و ناز بودن است!؟ کی ثابت کرده هر چه بی غم تر، رخ سرخ تر؟

نه آقا. 14 سال حبس و زندان امام کاظم (ع) و دهها سال حصر پادگانی امامان عسکریین (علیها السلام) و آن همه رنج و ضَیقی ائمه اطهار (ع)و خصوصا مصائب حسین (ع) و سکوت دردانه علی (ع) و بسی رنجهای نبی مکرّم اسلام (ص) و ارّه شدن تن ذکریا (ع) و بریده شدن سر یحیی نبی (ع) و هزاران مثال مسلّم، به شما الزام نمی کند کمی رنج! کمی کمیابی! کمی ترک! کمی درد! کمی درس! کمی بحث! کمی نقد! کمی حل! کمّی حقد! کنید؟ من که می دانم شما ازکدام طبقه و منطقه و منطق برخاسته اید.چرا فراموشمان کرده اید! قم اید یا مشهد و یا هر شهر و دیار دیگر. خوب، باشه قبول. پس هجر و هجران و هاجری کی؟ فقط روحانی کاروان حج و استادی دانشگاه و نمازاداره و پژوهش موسسه و تبلیغ نهادی را راهبری کردن تمام تتمه تان که نیست. ما را هم سر به راه کنید! ای سرداران معمّم. و ای شیوخ قوم و قم. و شهود مشهد که مجاور رضای آل محمدید.

در انتها بگویم ناگفته های فراوان دارم (گرچه خودم به هزاران عیب مبتلایم) اما هزاران حرف از سرطینت نه از قِبل کینت! با شما دارم که شاید روزی دگر بر ملا سازم. چون عشقی ناتمام به شما ها دارم. عشقی توام با نقد و انتظار و مطالبه و مفاهمه و مذاکره. نه عشقی کور کورانه و لیلی وار و مجنون صفت. نه عشقی تقلیدی و اطاعت محض. عشق من به شما منوطی (مشروطه) است: منوط به روحانیت ت. منوط به تقوای ت. منوط به آموختنی هایت. و منوط به علم و جهد و کلاس و درس ت بر من و ما و آیندگانی که پُرتر از ما آلوده به مسئله اند و شبهه و شاید هم رَدّیه. ای روحانی محل من، به محل ت، محل بذار. به آن دم و روح بده. همگِنان گذشته ات خاصّه مرحوم آقا دارابکلایی که مظهر زهد و دینداری بودند را خرسند. و ما را هماهنگ کن. با پوزش و اعتذار و الحاح. (منبع: دامنۀ دارابکلا: اینجا)

هشدار به روحانیت دارابکلا (قسمت ششم)

پست 15 : به قلم دامنه. به نام خدا . هشدار به روحانیت دارابکلا . قسمت ششم. 25- من خود بارها و بارها نزد خیلی از کسان گفته ام روستای ما می دانین کجاست؟ می دانین محل ما 100 روحانی داشته و دارد؟ این را از این جهت به غریبه ها تفهیم می کنم تامیان آنها دارایی معنوی روستایم را به رُخ کشم و فخر و مباهه کنم. ما که این همه نسبت به وجود شما تظاهر و تفخُّر می کنیم چرا از این صبغه روستا حراست نمی کنید؟ تا ما این رنگ هویتی خود را همواره به سابقه و لاحقه مان پیوند زنیم. و به آن ملصق باشیم.

مگر دارابکلا دارالمؤمنین نیست؟ مگر همین امام جمعه محترم ساری آقای طبرسی (که خود مفتخر است به نوعی یک دارابکلایی ست) در مراسم هفت رحلت آیة الله سید رضی شفیعی بالای همین منبر مسجد محل مان با صدایی رسا نگفته است : آی مردم بدانید دارابکلا دارالشرع منطقه است؟ کمی بیندیشید تا چاره ای بیابید.

26- ما به شرافت و تقوا و مهربانی و علم و دیانت و توانمندی و احاطات و احتیاطات تان و نیزسایر امتیازات تان که به آن متّصفید نه تنها اذعان داریم و بدان واقفیم، بلکه فاخر هم هستیم. عاجزانه می طلبیم این وجاهت تان را به کلاسی بزرگ و دائمی برای محل تان تبدیل کنید. تا معلوم آید:

دارابکلا نه اسرم است نه مُرسم. نه چمازکوتی ست نه ارست مالخواست. نه دنگ سرَک است نه تنگ لته. نه لشت نشاء است نه سوچلما و تلمادره. آری، دارابکلا،  دارابکلاست. با دامنه ای فراخ و بلند و عمیق. هویتش را تقویت کنید تا هویت تان در تاریخ جاوید شود. و الاّ آنچه مانند مرحوم آقا دارابکلایی و دهها آخوند تاریخ کهن و مَهتران این محل بافته اند، پنبه می گردد باز. به قول قرآن ماها نباید مثل آن پیر زن باشیم : و لاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا آیه 92  سوره مبارکه نحل. یعنی و مانند آن زنی که رشته خود را پس از تابیدن محکم آن، به صورت پاره پاره از هم گسست نباشید.

27- روحانی ما آن روحانیی ست که وارسته باشد. به خدا پیوسته باشد. از خود رهیده باشد. ازمردم نگسسته باشد. و در دل و جان جوان، خجسته باشد. درود خدا بر این روحانی. (منبع: دامنۀ دارابکلا: اینجا)

هشدار به روحانیت دارابکلا (قسمت پنجم)

پست 14 : به قلم دامنه. به نام خدا. هشدار به روحانیت دارابکلا. قسمت پنجم. 21 - عید نوروز هم که همه در محل حاضر می شوید باز نیز نایاب اید. باز نیز میان خودتان می چرخید. باز نیز ورود به ساحت پر مساحت تان شبیه عبور از هفت خان رستم است. بگذارید رک بگویم، چرا غیر قابل ورودید؟ از این همه عبور ممنوعه که برای خود درست کردید! به تنگ نمی آیید؟ مشیء انبیا (ع) تا جایی که یادمان داده اید درگاه دل مردم و بارگاه قلب عباد بودن، بود. نکند از فرط اشتغالاتی که بر شماها مستولی گردیده، آنچه به ما شیفتگانتان آموختید از یادتان پریده؟

22 - من از متون مقدسه و کتب شریفه عرفا و علما و فقهای شهیر (که اندک اندک به تعداد شان در این معاصرات هیچ افزوده نمی شود ) دریافتم که روحانی، طبیب معنوی مردم است. مرجع (محل رجوع) عامه است. معیار حقایق است. درمانگر امراض دماغی است. از شما می پرسم طبیب مگر مَطب ندارد؟ خوب، مطب شما بزرگواران کجاست؟ نشانی همنشینی با شما کجاست؟ کی می شه و کجا می توان با شما گپ و گفتی بی واهمه داشت؟ من و ماها به نسخه های شفا بخش تان سخت محتاج شدیم. کی می خواهید مثل پیامبران (ع) دل به دریا بزنید و به عنوان سفیران حق تعالی درمیان جوانان، دعوتهای دین را احیاکنید!؟ و نیز اصلاح. نکند آسودگی یافتید و خیال می کنید دین اسلام مثل یهود به دعوت نیازی ندارد؟ آقا میدان عمل شما فقط میان دل و مغز مردم است. نمی خواهید دارابکلا را از این گنگی و وَهم نجات دهید؟ نسل امروز با نجابتی که دارد آستانه ی قبولش بالاست. اگر همین گونه طی طریق کنید یقین بدانید نسل فردا از شما فراری است! فراری.

23 - عجب راهی برگزیدید و از میان آن همه شغل و پول به زیّ طلبگی در آمدید. حبذا احسنتم! این گزینش تان تبریک دارد .اما هیچ می دانید ناخواسته یا خودخواسته ازاین زی دارید خارج می شوید؟ یادتان آورم که شما زعامت این عباد (و به زبان حقوق مدار امروزی: شهروندان) را بر عهده دارید. پس کی قصد دارید جلودار فرهنگ و هنجار و اخلاق و دینمداری و ارزشهای نبوتی و امامتی مردم زادگاه تان گردید؟ یادم است در اواخر مبارزات مردم دارابکلا با رژیم گذشته برخی از شماها پیشتاز ما در تظاهرات بودید و بسیار هم روحیه بخش بود. و پاسگاه محل جرات نداشت صف را بشکند. اما حالا شماها فکر می کنید کار تمام شده و همه پی نان و نوا هستند. نه آقا. شما ما را تنها رها کردید.و به ترجیحات بلا مرجّح! سرگرم شدید. اما سرِ ما با سرگرمی شما، گرم و سرد نمی شود. ما باز به سوی شما روانه ایم مثل همیشه تاریخ. حال که ما را به سوی خدا روانه نمی کنید، شدیدا استیضاح تان می کنیم و دست از طلب بر نمی داریم. این شما و این ما.

24 - روحانی من و ما فقط آن نیست که دو رکعت نماز به او اقتداء کنیم و بس. روحانی من و ما همچنین فقط آن نیست سالی سه بار ما را ببیند و با سلام و علیکی و نیز ابوی را خدا رحمت کند! ازخود رفع مأموریت کند. نه. مطالبه ی ما بیش از اینهاست. و مطالب هم افزون بر این است. (منبع: دامنۀ دارابکلا: اینجا)

مرحوم شیخ علی اکبر طالبی، معروف به شیخ عمو


به قلم محمدرضا رجبی دارابی


محمد رضا رجبی دارابی


«بنام خداوند بی همتا. سلام و درود به شما جناب دامنه  و دامنه خوانان گرامی. جناب آقای طالبی، شوهر عمه گرامی دهمین سالگشت ابوی گرامی مرحوم شیخ علی اکبر (شیخ عمو) را به شما و خانواده محترمتان تسلیت گفته و علو درجات برایشان مسئلت دارم.


مرحوم شیخ علی اکبر طالبی، معروف به شیخ عمو ،از همسایگان اینحانب بوده. همیشه  گشاده روح و خندان بوده و معلم قرآن محله بوده. ازجمله روحانیون بوده که در کنار درس و خطابه در بستر حامعه بوده و همچنین در مسائل عمرانی و آبادانی کوشا بوده.


مردم اوسا و مرسم به وضوح می دانند در ساخت حمام و آب آشامیدنی و مرمّت امام زاده علی اکبر و راه سازی، بعنوان یک مسئول خدمتگزار برای مردم کار می کرد. به طبع آموزه های حوزوی ان زمان حوزه های علمیه، روحیه خدمتگزاری به مردم بودند و دغدغه اونها همین بوده که در کنار هدایت و راهنمای دینی به فکر آبادنی و فقر زدایی جامعه باشند.


خوشبختانه دو روحانی خدمتگزار که به عمل و عملکرد نشان دادند می توان در کنار درس و تبلیغ دینی، کارهای برای رفاه مردم انجام داد از محله حمام پیش دارابکلا بودند.مرحوم شیخ روح الله حبیبی و مرحوم شیخ علی اکبر طالبی.


یاد دارم که مرحوم شیخ عمو فوت نمودند غروب بود که پیش مرحوم سید علی اکبر حسینی بودیم که اون زمان در قید حیات بودند که یک جمله گفته بودند که در اون زمان قابل فهم برام نبود ولی بعدها، برام خیلی جالب و حکیمانه بود. به این مضمون:

«دو تا عالم در این محله داشتیم که روشنایی و رونق این محله بودند ولی روشنایی در این محله نداره و حالت سوت و کور میشه.»


جنب وجوشی که توی محله حموم پیش بوده، با درگذشت آن دو روحانی خدوم و مردمی از بین رفته. علو درجات برای این عزیران را خواستارم.


بنده هم از طرف خودم و خانواده ام دهمین سالگرد ابوی گرامی تون (شیخ عمو) را به شما و خانواده محترم تون تسلیت و برای ایشان علو درجات آرزوم می کنیم.خداوند پدر گرامی تان و مادر ارجمندتان را رحمت فرمایند.»


پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام من هم به شما محمد، پسردائی گرامی خانوادۀ ما. متن تو را الان که نزدیک 10 صبح است خواندم و پست کردم و در حینِ خواندن خیلی گریه کردم و اشک ریختم. چون خیلی قلبی و صمیمی و بی ریا نوشتی. ممنونم ممنون.


بله درک می کنم چه می گویی از پدرم چون از یک محله برخاسته ایم و بزرگ شده ایم، آن هم محلّۀ ی قشنگ و مهربانِ حموم پیش دارابکلا که همه ی همسایگان آن واقعاً سایه ی هم اند. که من از شرح اش بگذرم و روزی این محله را خواهم نوشت که چگونه اند به هم.


از بکارگیری واژه ی خودمومی «شیخ عمو» برای پدرم ازت ممنونم. بله او به همین نام مشهور بود. در دل و زبان همۀ همسایه ها این گونه خطاب می شد و من صمیمی ترش می کنم و حرف یِ شیخ را کنار می ذارم به گویش محلی می گم: شخ عمو.


این از صمیمی ترین عکس های پدر و مادرمان است. ساده و بی آلایش و دلداده به هم. که هر وقت نگاه می کنم طاقت گریه نکردن را ندارم. آنها حتی یک اُف هم به ما نمی گفتند. عکاس این صحنه ی صمیمی اخوی ام شیخ باقر است که من از روی قاب دیوار اتاق آن دو والد و والدۀ عزیزتر از جان مان عکس انداختم.



فقط می دانم دو معلم قرآن بودند و آدابِ ایمان را در دل و جسم داشتند


(دامنه دارابکلا)


نظر سید علی اصغر در بارۀ پدرم شیخ علی اکبر طالبی


به قلم سید علی اصغر شفیعی دارابی 70



«سلام لطفا پستش بفرمایید برای سالگشت مرد پدرمقام ،اصالت انس جان ،جاودانه یادفاداری،شایسته همسرباابعادهمه جانبه صبروشکیبایی،همواره درکنارانتظاردرتحمل مراتب زندگی به بلوغ شخصیت هم رسیده بود،مهربان مقام داشت ،بزرگترین درسی که من از ایشان گرفتم

۱_وفادایمی به همسر در هر شرایطی از زمان!


۲_احترام صمیمانه ودوستی عمیق به اهل خانه و فرزندان


۳_گرایش بسیار زیاد به خدمت بمردم


۴_پیگیرکاروحساسیت خاص به موضوعی که باید به سرانجام برساند


مواردی بودند که درخونش زندگی می کردند


امازیباوخوش تیپ بود


اهل تمیزی ونظافت بود


برای شوروشوق درخانه، خانه داری میکرد


باورکنیدهمسرش فرهیخته بودآنقدربرای این مقام ودرجه ارزش قائل بود،که از فرزندانش هم انتظاراهل علم بودن را داشته ... که الحمدالله فرزندانش هم برای رسیدن به این باور توسعه کم نگذاشتندومراتب توانگری درک و اندیشه را به اوج رساندند... یادش گرامی باد»




پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام من به رفیق. ابتداء ممنون _که در بارۀ پدرم شیخ علی اکبر طالبی دارابی که دیروز دهمین سال وفاتش بود_ اظهار نظر شد. چند نکته در مفاد متن هست که من چند جمله پاسخ می گویم:


1- تعبیر به «پدرمقام» حاکی از این است که نویسنده دقیقاً با پدرم خیلی دَمخور و دوست و همسخن بود و پدرم نیز متقابلاً چنین بود.


2- در مورد همسرداری مرحوم پدرم که در متن به صراحت و با رِفق و محبت، بیان شد. باید بگویم حقیقتاً مرحوم پدرمان در این بخش از کم نظیران بود. که در عکس هایی برای پدر و مادرم پست کردم که در زیر لینکش را می نویسم، کاملا گویاست. 


3- در مورد خدمت به مردم هم باید تصدیق کنم با جان و دل به مردمی که به کمک وی در امور عام المنفه حساب می کردم با همه ی توش و توانش پیگیری می کرد. مثل: آب چشمۀ ببخیل. برق و آب و جاده و تکیه و مدرسه و مسجد و حمام و امور عمومی مردم روستای مرسم. حمام سنه کوه. ترمیم و حفاظت و حصارکشی امام زاده علی اکبر اوسا. مسجد سه راه. و ... که اگر لیست کنم زیاد می شود.


برای یادآوری خودم و اقوام و خاندان مان و احیاناً هر کس که خواست به ارادۀ خود مشاهده کند، عکس هایی متنوع از پدر و مادرم در اینجا گذاشتم که از آلبوم اختصاصی ام است. (یرچسب: سیدعلی اصغر)


(دامنه دارابکلا)



پدر و مادرمان. تهران. 1383. زمانی که تهران ساکن بودم. بقیۀ عکس ها: اینجا


دهمین سال وفات پدرم شیخ علی اکبر طالبی دارابی


به قلم دامنه


به نام خدا. امروز به لحاظ سال شمسی دهمین سال وفات مرحوم پدرمان حجة الاسلام شیخ علی اکبر طالبی دارابی فرزند مرحوم کبل آخوند مِلّاعلی ست.


پدرمان، ساعت 8 و 28 دقیقهٔ صبح 26 دی ماه 1385 یعنی دو روز مانده به ماه محرم آن سال، درگذشت و ما هم یادآوری سال های درگذشتش را به تأکید خودش و عشقش به امام حسین (ع) و روضه خوانی ساده و بی آلایشش، در دهۀ محرم می گیریم و ماه قمری را ملاک گرفته ایم.


با این وجود، ضمن طلبِ علوّ درجات برای همۀ درگذشتگان روستای دارابکلا، بر روح والدین عزیزتر از جانم، صلوات و فاتحه نثار می کنم و یادشان را در دامنه و دلم گرامی می دارم.


برای من دو گوهر و دو رئوفی بودند که هر چه به آن دو می اندیشم حسرت و دوری و دلتنگی شان، قلبم را بسختی می فشارد و روحم را بتمامه می آزارد و جسمم را به فراخور می کاهد.


قدر پدر و مادرتان را تا هست، بدانید بدانید بدانید؛ که مقام و ارج و منزلتشان بعد از توحید، قرار دارد و خداوند متعال بر قداست و احترام آنان در قرآن، فراوان تأکید ساخته است و حتی کمتر از اُف گفتن بر آنان را نهی نموده است.


     


پدرم. قم. 1371. عکاس: دامنه. مرحوم مادرم مُلازهرا آفاقی و من. 1379. قم. منزل



عاصم. مادرم، پدرم. عادل. قم. 1376. عکاس: دامنه. آنان، سالی چند بار به قم می آمدند


(دامنه دارابکلا)


آقا مدرسه؛ حوزۀ علمیۀ دارابکلا


به قلم دامنه



به نام خدا. اینجا که 8 عکس قرار داده ام، آقا مدرسه؛ حوزۀ علمیۀ روستای دارابکلای شهرستان میاندورود مازندران است. قریب به اتفاق دهها روحانی بزرگوار و فاضل روستای دارابکلا از این مدرسه طلبگی را آغاز کرده اند که همۀ آنها هم اینک یا در مشهد مقدس، قم، تهران، ساری و یا در محل مقیم اند و یا به رحمت خدا پیوسته و چهار نفر هم شهید شده اند.


روحانیان دارابکلا، یا مشغول تحصیل، تدریس، تهذیب و تبلیغ اند و یا اشتغالات سازمانی و دینی و پژوهشی دارند. که دامنه زندگینامۀ همۀ آنان را در سلسله مباحث روحانیت دارابکلا نوشت و پست کرد و همچنان ادامه دارد و هنوز پایان نگرفت.


لفظ احترام آمیز «آقا» در محاورۀ عموم مردم دارابکلا، اشاره است به مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی که استاد و رئیس این مدرسه بودند. آقامدرسه آنچنان میان مردم مشهور است که نام آن محدودۀ دارابکلا را «آقامدرسه پیش» می گویند.


در مورد قِدمت و تاریخ دراز حوزۀ علمیۀ دارابکلا و اولین بنیانگذار حوزه و مدرسه علمیه (یعنی مرحوم آیة الله سید میرصالح صالحی جدّ مادری مرحوم مادرم مُلّازهرا آفاقی دارابی) ، قبلاً پست هایی نوشته و منتشر کرده ام.


از جناب حاج حسین رمضانی دارابی (مرحوم حاج حسن) مدیر محترم وبلاگ رنگین کمان ممنونم که تقاضایم را با شوق و جدّیت عملی کرد و از این مدرسه عکس انداخت و به تلگرام دامنه فرستاد. خدا پدرش را رحمت کند. درود و سلام بر همۀ عالِمان و پیشینیان و روحانیان دارابکلا.



مَدرَس و حُجره های آقا مدرسه؛ حوزۀ علمیۀ دارابکلا. ارسالی جناب رنگین کمان. 15 دی 1395


بقیۀ عکس ها اینجا


(دامنه دارابکلا)


هشدار به روحانیت دارابکلا (قسمت چهارم)

پست 13 : به قلم دامنه. به نام خدا. هشدار به روحانیت دارابکلا. قسمت چهارم. 14 - چرا تکیه با این همه عظمت و آبرو فقط باید برای دو ماه محرم و ماه صفر باشد! این فضای مناسب چرا نباید تکیه گاهی برای گردهم آی ها و همایش های دینی باشد. شما باید این کار بزرگ را آغاز کنید.

15 -هیچ می دانید مسجدمان فقط شده برای اقامه ی نماز ، نه آقا. اقامه خیلی مقدمات می طلبد بگویم خواندن چند رکعت نماز؟ این درست که نماز معراج ماست. اما پس از معراج از پی نماز چه کنیم؟ مسجد شده محل ختم مردگان و اعجاب انگیزتر آن که شده محل جشن عروسی ها و پلو خوری حاجی برگشته ها که تازه آغاز کجی! ها ی شونه. (البته نه همه ی شان برخی از آنان) نمی خواهید مسجدی در ردیف مساجد زمان رسول الله (ص) داشته باشیم؟ هم نماز .هم جهاد. هم زکات. هم ساختن. هم آراستن. هم به عرفان رسیدن.

16 - راستی تا دیر نشده بگویمتان که محل تان دانشجویانی دارد که از صدها مسئول مملکتی هم سالم تر، هم آگاه تر، هم متدین تر و هم نیک نیازی گر ترند. می دانید در دل اینان چه شورشی است؟ چه خروششی است؟ چه جوششی است؟ چه ستایشی است؟ وقتی تو دوری ازشان چطور می خواهی کشفشان کنی؟ حقیقتا بگو تا به حال چند نفر نیرو ساختی و تحویل امام زمان (عج) دادی تا عدد رمز 313 راک می کامل تر کرده باشی!؟

17 - نمی دانم چرا همیشه وقتی به کسانی مثل من می رسین بسیار عجله دارید که ه رچه زودتر ترک مان کنین؟ من حتی یک بار هم ندیدم با نسل من جلسه ای! حلقه ای! گفت و شنودی! بحث و جدلی ( البته احسنش که در سوره مبارکه نحل آمده ) بگذارین بگذارم و بگذرم.

18 - کو آن همه نیت. آن همه اراده. آن همه یاد داشت ها و آن قول و قرارها که در ایام تلمیذی به خود و خدا و خلق خدای خود دادین؟ که وقتی روزی عالم و علامه و معمّم شدین کاری کنین کارستان. کو آن وعده که پیش خود گفتید بذر معارف ائمه ی اطهار (ع) را در دل جوان کشت می کنین؟ مردم را به راه و صراط می کشانین؟ هیچ می دانید خودتان به ما روی منبر یادمان دادین امام حسین (ع) تا لحظات آخر هم دست از هدایت بر نداشت و حتی عمربن سعد (لعنت الله علیه) را با آن همه دنائت و توطئه ی مشمئزکننده و غرق شدن در نوید و فریب حکومت ری! و نیز دوست نداشت که  از جرگه ی دین خارج شود. عجب! پس شما چرا کم! به این امور خیره اید؟

19 - این همه مردم محل که نمی توانند بیاند قم و مشهد سراغتان تلمُّذ و شاگردی کنند. کمی برای موطن و بوم زادتان، توشه و زادی مهیا کنین. اگر نادیده مان انگارید ماها که دستمان کوتاه ست. آخرش در آخرت پنجره شِکوه را پیش حضرت حق جل اعلا می گشاییم. آیا نمی ترسید متشاکی ماها باشین؟

20 - من و ماها دنیایی تر شدیم؟ یا شماها؟ این یک سوال قاطع است.

عیسی مسیح (ع) 31 ساله بوده مأموریت سختی یافته تا بنیاد اَحبار و عالمان دین یهود را که دیگر هم عرض! خدا شده بودند از بیخ و بن ویران کند. و کرد. و 33 سالگی به آسمان رفت تا باز نیز بیایید. باز نیز عده ای را رسواکند. آن هم در معَیّت امام زمان (عج). شما که 40 و 50 ساله که در درس و بحث هستید، کی می خواهید مثل عیسی (ع) و حسین (ع) غوغایی بپا کنین؟ عیسی (ع) در خطر مصلوب شدن بود و امام حسین (ع) مصائب فراوانی را در پیش رو می دید. اما هیچ کدامشان دست از طلب بر نداشتند. شما که در امنیت کامل اید، چرا امروز و فردا می کنید؟ این بود تَتمّه ی طلبگی تان؟ یا نه هنوز هم در طلب درس اید هنوز؟ پس کی به ما می رسید؟ وقتی خدای ناکرده زبان لال و قرین السریر! و ارذَل العُمُر! شدید (دور باد! دور باد)؟ بیایید ما را در معیّت خود راه بریدکه حتی موسی(ع) نیز گاه خضر و شعیب (علیهما السلام) نیازش بود. ما که جای خود دارد که در فقر و فَقد و استضعاف و نیازهاییم. (منبع: دامنۀ دارابکلا: اینجا)

هشدار به روحانیت دارابکلا (قسمت دوم)

پست 11 : به قلم دامنه. به نام خدا. هشدار به روحانیت دارابکلا. قسمت دوم . با عنایت به مطالب قسمت اول، اینک برخی از نقدهای کلی ( گاه استیضاحی) و مطالبات اساسی را در معرض دید شما می گذارم و داوری را نیز در اختیار شما و مخاطبان می نهم:

1- معلوم گشته شما روحانیون در قید حیات گرامی دارابکلا بیش از 55 نفرید. فقط کافی ست هر کدامتان سالی سه روز در دارابکلا بین جوانان حاضر شده و هر نوع آموزش دینی و اخلاقی را که خود به آن واقفید و مرجّح می دانید، در کلاسی به وسع وسیع مسجد یا تکیه برگزار نمایید. می دانید چه رخ می دهد؟ تحول عظیم فکری و دینی و اخلاقی. آیا در دید شما دنیا کلاسی بزرگ نیست؟ آیا انبیای الهی (ع) خود مدرسه ای بزرگ برای بشریت نبودند ؟ اگر چنین کنید در نیمی از سال 365 روزه ی خدا، محل ما به کلاسی بزرگ بدل می شود. خروجی این کارتان تربیت خیل عظیمی ازنسل جدید جویای علم و دین خواهد بود.

2 - چرا به خودتان سازمان، جهت، تشکّل و برنامه های مدوّن نمی دهید تا شکل مراجعه ی مردم به شما منظم و متوالی گردد؟

3 - آیا با این همه روحانی فاضل و مترقی، دارابکلا که عن قریب به شهری شایسته تبدیل می شود نباید دفتر روحانیت داشته باشد؟ کدام روستا این همه

  ادامه مطلب ...

هشدار به روحانیت دارابکلا (قسمت سوم)

پست 12 : به قلم دامنه. به نام خدا. هشدار به روحانیت دارابکلا. قسمت سوم . 8 - هیچ می دانید خانه روحانی و علمای دینی اندرونی داشت و بیرونی؟ گر چه امروز معماری ما دچارتقلید شده و فضای اوپن، حریم خانه ها را در نوردیده. اما شما چرا بیرونی را از بیت تان حذف کردید؟ بیرونی خانه روحانی محل رجوع و آمد و شد مردم به شما بود. قسمت بیرونی بیت روحانی، محلی برای حل منازعات و مناقشات و مباحثات جامعه بود. امروزه می پرسم هنوز هم بازید؟ یا نه چنان سرگرم روزگاران و کسب معیشت و حل مشکلاب عدیده ایدکه وقتی برای تان نمی ماند تا در منزلتان به منزلت تان بیفزاید. راستی خانه نبی مکرم(ص)ب رای مردم چند در باز داشت!

9- آیا آیه نفر (به سکون فاء) سوره مبارکه توبه وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (آیة 122 توبه) شما را فقط فراخوانده که متفقّه و دین شناس دیندار شوید؟ یا نه بلافاصله ملزمتان ساخته برگردین به بطن مردم انذارشان کنید؟ چرا این همه در متن کتاب مانده! و از بطن جامعه درمانده اید؟ به قول شهید مطهری 5 سال اجتهاد کافی ست 30 سال هم میان مردم بروید (از اینجا قلمم را کنترل کنم که خود شماها ازمن خبیرترید)

10 - راستی راستی تشویش ندارید جوانان پویای دارابکلا تشویش دارند!؟ ذهن مشوّش این همه نسل نو برخاسته ی دارابکلا را کی می بایست رهایی بخشد؟ جزء درس شماها بسی بزرگواران عزیز هست یا نیست؟ درس خارج فقه! گاهی هم باید درس معضلات فکری نسل جدید باشد نه فقط حیض و نفاس.

11- حقیقتا دغدغه و محاسبه دارید که ایفای نقش می کنید یا نه؟ اصلا می دانید محل چه تعداد دانشجو، چه میزان فارغ التحصیل، چه حد جویای کار دارد؟ اگر نمی دانید این یک بی خبری غیرقابلی ست. اما اگر خبر دارید، می پرسم چه راهی جستجو کردید. با اینان چه خواهید نمود؟

12 - شبهه ها و تردیدها، جبهه ی جدید علیه ی جوانان (و حتی ماها) ست. جبهه دیگر فکه و شلمچه و بازی دراز و دُب هردان نیست! جبهه اینک اینجاست. جوان در معرض انواعی از دعوتهای شوم است.دعوت به شکّ. دعوت به رَذل. دعوت به پوچی. دعوت به هُرهُری دینی. دعوت به بی عاری. دعوت به شیطان بوسی (به جای رَمی جمَرات). دعوت به ترک شما ها! متاسفانه. چرا که ترک شان کردید!

13 - شما را مؤاخذه نمی کنم. کاره ای پیش خدا نیسم. اما با مجوز همین خدای آزادی دهنده و حقوق آفرین و متفکر ساز، مطالبات خود و هم گِنان خودم را بر می شمارم که سیره امامان(ع) و انبیای الهی (ع) همین بوده که مردم را از جهل آزاد کنند. پس آیا آزادمان می کنید یا نه رهایمان کرده اید؟ خوب بنگرید. شاید من مشتبه شدم. (منبع: دامنۀ دارابکلا: اینجا)

هشدار به روحانیت دارابکلا (قسمت اول)

پست 10 : به قلم دامنه. قسمت اول. هشدار به روحانیّت دارابکلا. به نام خدا. ابتدا از ارادت و اعتقاد بگویم: من به عنوان مسلمان شیعه و شهروند ایرانی به روحانیت، نه صرفاً ارادت بلکه اعتقاد دارم. و تز ستیز و ضدیت با آخوند و اسلام منهای روحانیت را اساساً خطرناک و شکل گرفته از محفل جاسوسی انگلیس می دانم و نسبت به روحانیت محل خودم این شوق و ذوق و محبتم بیشتر هم هست. حتی با بیشتر آنان نه فقط مرتبطم، بلکه مراودت نیز دارم.

در اینجا برای اینکه همگان بدانند دارابکلا یک روستای دور از علم و پسرفته نیست، مجبورم عالمان و روحانیان بزرگوار و فاضل محلم را _که در قید حیات اند_ با افتخار شماره کنم. تا در ادامه راحت تر هشدارم را شرح کنم.

اسامی بی هیچ ترتُّب فضل و مقامی، در ذهنم جاری شده. جز امام مسجدمان که به خاطر حفظ شئون مسجد و امامت نماز، متقدّم گردید. ان شاء الله در آینده ی نزدیک همه ی این روحانیان را به صورت کامل و شامل، شرح حال و حوزه کاری و توانمندی علمی و آثار مکتوب و... حتی تحلیلم از نوع نگاه و احاطه علمی شان و سبک فکری و سیره عملی شان را و اگر اجازه یافتم در وسع خودم نقدشان را در همین دامنه  مکتوب خواهم کرد. منتظر باشید. از این عزیزان هم استدعا دارم در جمع آوری اطلاعات مربوط به خودشان مرا معاضدت کنند. حُجَج اسلام روحانیان محترم و معزّز آقایان:

1- شیخ مرتضی چلویی دارابی 2- شیخ رحیم آهنگر دارابی 3- سید احمد شفیعی دارابی 4- شیخ جواد آفاقی دارابی 5- سید علی صباغ دارابی 5- سید محمد شفیعی مازندرانی 6- شیخ محمد نجفی 6- سید حسین شفیعی دارابی 7- شیخ علیرضا ربانی زاده 8- شیخ محمدجواد مهاجر دارابی 9- شیخ محمدرضا خراسانی 10- شیخ محمد نادری 11- سید علی هاشمی دارابی 12- سید علی موسوی دارابی 13- سیدحاج آقا موسوی 15- شیخ اسماعیل دارابکلائی (صادق الوعد) 16- شیخ ابوطالب طالبی دارابی (وحدت) 17- شیخ باقر رمضانی دارابی 18- شیخ موسی دارابی نیا - 19- شیخ موسی بابویه دارابی 20- شیخ اسماعیل بابویه دارابی 21- شیخ علی اکبر دارابکلایی 22- شیخ خلیل طالبی دارابی 23- سید مصطفی رضایی دارابی 24- شیخ علی رمضانی دارابی 25- شیخ صادق چلویی دارابی 26- سید صادق دارابی 27- سید جواد شفیعی دارابی (آقا شفیع) 28- شیخ باقر طالبی دارابی 29- شیخ مالک (حسینعلی) رجبی دارابی 30- شیخ محمدجواد غلامی دارابی 31- شیخ ابراهیم غلامی دارابی 32- شیخ حسن آفاقی (فرزند مهدی) 33- سید باقر رئیسی سجادی 34- شیخ نصرالله دارابکلایی 35- سید مهدی شفیعی دارابی 36- شیخ مهدی شیردل دارابی 37- سید رسول شفیعی دارابی 38- سید مصطفی دارابی (فرزند سعید) 39- شیخ هادی رمضانی (محمود) 40- شیخ مهدی رمضانی (فرزند محمود) 41- شیخ احمد آهنگر دارابی 42- شیخ محمد جوادی نسب 43- شیخ محمد چلویی دارابی 44- سید حسین شفیعی دارابی (سیدمهدی) 45- شیخ مهدی رمضانی دارابی (زکریا اکبر) 46- شیخ محمود رمضانی دارابی (فرزند شیخ علی ) 47- شیخ شیخ مهدی دارابی نیا فرزند شیخ عبدالله 48- سید مجتبی شفیعی دارابی (فرزند سیدحسین) 49- شیخ حمید مهاجر (فرزند اصغر) 50- شیخ حسینی ( فرزندکبل علی ) 51- سید علیرضا صباغ (سید ابوالفضل) 52- شیخ محمد بابویه دارابی شیخ قربان 53- سید روح الله شفیعی دارابی (سید حسین) 54- شیخ علی مؤمنی دارابی. 55- شیخ گلچین اوسا. 56- سعید چلوئی دارابی (فرزند اُستا مجید) 57- شیخ ابراهیم چوپانی. 58- شیخ محمدرضا نصوری و روحانیان دیگر ... که محتملاً اسامی شان از ذهنم جا افتاده است که به مرور درج می کنم. و نیز نامهای ناقص تکمیل خواهد شد.

  ادامه مطلب ...

تأسیس کتابخانۀ امانی دارابکلا

داستان کتابخانۀ امانی دارابکلا


به نام خدا. تاریخ سیاسی دارابکلا. اوائل انقلاب بود. جناب حجة الاسلام والمسلمین شیخ اسماعیل دارابکلایی مشهور به صادق الوعد (فرزند مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی) اقدام انقلابی و علمی بزرگی برای محل کرد. یعنی تأسیس کتابخانه ی اَمانی با صدها جلد کتاب فاخر و متنوع و گرانبهاء.


گامی بسیار مهم و مؤثر و ارزنده و بی نهایت آینده نگرانه در محل و منطقه. زیرا دارابکلا روستایی بزرگ، سیاسی و متدیّن و مؤمن و زبانزد حومه و منطقه بود و باید هم در مطالعه پیشتاز می بود.


جا دارد در همین جا تشکر کنم از این کار پسندیده و ماندگار جناب صادق الوعد و کسانی که وی را در این کار یاری و مدَد دادند.


این کتابخانه مرکز انقلابیون شده بود. هم مطالعه در همانجا درجا. هم امانت بردن کتاب به خانه به مدت 4 روز و هم بحث و گفت و گو و تبادل افکار و دیدگاه و نیز قرارگزاری ها.


جای آن، اول پشت انبار نفت مهاجرها در تکیه پیش بود. در مغازه ای در زیر ساختمان کبل اکبر رجبی دارابی (پدر جعفر رجبی). بعد زیر درگاه مسجد جامع و پس از سالها در محل جدید پایگاه مقاومت.


من نیز اغلب کتابخانه دار این کتابخانه در دو جای اول و دوم بودم. یادم است اولین کتابی که از این کتابخانه گرفتم و با دقت و اشتیاق خواندم کتاب تصویری و متنی و جذاب و پرمعنای «قورباغۀ دوراندیش» بود.


اساساً روح کتاب دوستی در من از همان ایام دمیده شد. و خیلی از کتاب های این کتابخانه را خواندم و یادداشت و مقالات برای دبیرستان ها و راهنمایی ها و نیز دلنوشته هایی برای خودم نوشتم.


همه ی انقلابیون با هم بودیم. هنوز نقار کمونیستی و نفاق تروریستی و تجزیه ی چپ و راست مذهبی در فضای کشور قوی نشده بود. اندک اندک راه ها مُنفک و دیدگاه ها مختلف و صد البته دیدارها هم متشنج شد.


دامنه. 1358. در زیر همین سردرگاه مسجد جامع دارابکلا، پشت من کتابخانۀ امانی بود که در عکس دقت کنید کتاب های قفسه ها پیداست. در این عکس من در حال فروش بلیت تئاتر «خان باید از بین برود» هستم که سید علی اصغر شفیعی دارابی آن را کارگردانی کرد


بگذرم که هنوز هم دارابکلا یک روستاست و نمی شود تمام سخن را به تمامی ادا و هجی نمود.


فقط همین را بگویم که ناقص نرفته باشم و آن این که اساساً منحرف شده ها هیچ شمّی از کتاب و کتابخوانی و مطالعه نداشتند. فقط چند تا روزنامه پاره پوره را هی لوله و چوله می کردند و در جیب می گذاشتند و ادای استالینی و ندای رضایی را درمی آوردند. که پُزی بیش نبود.


بذار بگذرم که هنوز هم گویی می گویند محل در مطالعه کردن رمق ندارد و من هم از دور در این باره پیش داوری ندارم. تا تاریخ سیاسی بعدی دارابکلا خدا نگه دار(دامنه دارابکلا)

دلمشغولی حجة الاسلام علی اکبر دارابکلایی بر دیار دارابکلا و گذری بر فعالیت دامنه


به قلم حجة الاسلام علی اکبر دارابکلایی


«بسمه تعالی. دل مشغولی بر دیار ما دارابکلاء. سلام علیکم. برادر ارجمند جناب آقای کربلایی ابراهیم طالبی مدیر محترم دامنه، مدتها بود در فکر این بودم تا متنی در باره دیار پرافتخار دیار ما دارابکلاء مطالبی تحت عنوان دل مشغولی بنویسم که به علت مشغله کاری و امورات اجرایی توفیق نداشتم. در ایام پایانی ماه صفر از فرصت پیش آمده استفاده کرده تا گوشه ای از دل نگرانی و مروری بر وضع موجود محل و اشاره به برخی از راهکار های برون رفت را بیان نمایم.


هر از چند گاهی مروری بر فعالیتهای فضای مَجازی به ویژه دامنه را داشته ام و پست برخی از  متن ها را نیز خوانده ام. اما چرا دل مشغولی؟ چرا نگرانی؟ و چرا در برابر برخی حوادث، حسّاس نباشیم؟ و وظیفه همه ما در برابر حوادث اجتماعی و خانواده و... چیست؟


تحلیل سخن را با حدیث تکان دهنده اما پر مغز از امام صادق (ع) شروع می کنم. یکی از پیروان آنحضرت فردی است بنام معلی بن خنیس که از مَوالی و کارگزاران و از دوستان آنحضرت بود. شیخ طوسی (ره) در کتاب رجال طوسی ص 310 درباره شخصیت این مومن مطالب ارزشمندی را بیان می کند و گفته است وی ابتدا اهل مکتب معتزلی بود و سرانجام سعادتمند شد و از پیروان اهل بیت (ع) شد.


و علامه مجلسی (ره) در بحار ج 47 ص 352 می نویسد معلی بن خنیس بخاطر هم پیمانی با امام صادق(ع) بدست داود بن علی از عُمّال منصور دوانیقی به قتل رسید، وقتی آنحضرت خبر مرگ اورا شنید بر قاتلین وی نفرین کرد.


یکی از [دامنه: متن ناقص واصل شد] که معلی بن خنیس محضر امام صادق(ع) آمد و سوال کرد که حق مومن بر مومن چیست؟ امام (ع) فرمود: من تورا دوست دارم و میترسم که به تو بگویم و تو به آن عمل نکنی و اورا ضایع کنی و حفظ نکنی،

معلی می گوید به حول و قوه الهی توجه می کنم حضرت وقتی دیدند وی آمادگی شنیدن دارد فرمود: مومن بر مومن هفت حق دارد که هیچ یک از این حق ها نیست مگر آنکه اگر ضایعش  بکند از ولایت خداوند ساقط شده است و طاعت خداوند را ترک کرده است و دیگر در قیامت هم حقی ندارد:


حق اول: (انصاف) این است که انصاف داشته باشی یعنی اینکه دوست داشته باشی برای او آن چیزی را که برای خودت دوست می داری و برای او از چیزی کراهت داشته باشی که برای خودت کراهت داری...


حق دوم: (رضایت) این است که او از تو خشنود باشد و او از تو راضی باشد نه که صرفا تحملت کند، نه اینکه صرفا رابطه شما حفظ باشد بلکه دوست دارید که او راضی باشد...


حق سوم: (ارتباط) این است که به او صله بدهی و او را با خودت مرتبط کنی با جانت،باخودت،بادستت، با مالت، با پایت و با زبانت یعنی تمامی امکانات وجودی تو به عنوان هدیه هایی برای او قابل استفاده باشد...


حق چهارم: (انعکاس) این است که تو چشم او باشی راهنمای او باشی آینه او باشی، پیراهن او باشی...


حق پنجم: (دست گیری) این است که اینطور نباشد که تو سیر باشی و او گرسنه. اینجور نباشد که تو بپوشی و او عریان باشد، اینطور نباشد که تو بنوشی و او تشنه باشد...


حق ششم: (برابری) این است که وقتی مشکل تو حل شده و حالا او بقیۀ متن و نیز تحلیل ایشان با عنوان «گذری کوتاه بر فعالیتهای دامنه» .... کاملِ این متن در اینجا



جناب حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر دارابکلایی. آذر 1395


(دامنه دارابکلا)


رسالت انبیاء و روحانیت انقلابی چیست؟


به شرح دامنه



به نام خدا. «میعاد با علی شریعتی» یکی از کتاب هایی ست که در آن به نقد و تفسیر و بررسی اندیشه های مرحوم دکتر علی شریعتی پرداخته شد. از تفکر علی شریعنی در جای جای این یادنامه، یاد شده است:


در ص 86 آمده است: «من همۀ انقلابات زودرَس را نفی می کنم.» (مجموعه آثار بیستم. ص 500)


در ص 116 گفته است: «اساساً رسالت آنها [انبیای الهی] ارائۀ جهت بود نه ابلاغ سیستم، آنها برای جامعۀ خویش سیستم اقتصادی، حقوقی و ... خاصی داشته اند، اما نیامده اند که این سیستم را به مثابۀ نسخۀ دائمی و الی الابد تمامی جوامع و انسانها ابلاغ کنند.» (احیاء فگر دینی، اقبال لاهوری. اثر شریعتی. ص 196)


در ص 204 می گوید: «دکتر گفته بود ... در این اطراف فُقرایی هستند که به سختی زندگی می کنند و این سُفره، چند خانه را تأمین می کند و شما از من دعوت کرده اید که بر سُفرۀ عبدالرحمن بن عوف بنشینم و از علی (ع) سخن بگویم... قدری سیب زمینی و نان در یکی از اتاق ها آماده کنند تا هر ساعتی، هر کسی آمد، قدری بردارد و بخورد و سپس در جلسه حاضر شود.» (خُلق و خوی دکتر شریعتی به روایت عبدالکریم شریعتی)


در ص 256 چنین آمده است: «... در صورتی که مرحوم شریعتی میان علمای راستین و روحانیون وابسته تفاوت قائل می شد و معتقد بود که باید جدّی ترین و عمیق ترین دفاع از این جامعۀ علمی و علمای اسلامی به عمل آید و در عین حال باید مردم را از روحانیون بی تفاوت و متحجّر گرفت و آنان را به سمت روحانیت راستین و انقلابی کشاند.»



تصویر روی جلد کتاب «میعاد با علی شریعتی» کتابخانۀ شخصی دامنه. عکاس: دامنه


(دامنه دارابکلا)


شبی که حمّام مرا گرفت!


به قلم دامنه



به نام خدای آفرینندۀ آدمی. شبی که حمّام مرا گرفت!. کلاس اول دبستان، چند چیز بر من جلوۀ خاصّی داشته و یک اتفاق خطرناک نیز هنوز هم بر ذهن و نهادم باقی مانده است. این پست ضمن آنکه مجموعه زندگینامۀ دامنه است، به نحوی تاریخ عمومی اجتماعی دارابکلا و سلسله خاطرات دامنه هم محسوب می شود.


یکی آن که آن سال در آخر دهۀ 40، دارابکلا هم سرسبزتر بود و هم سرد و برف و بارانی تر. هر دانش آموز موظّف بود هر روز یک شاخه هیزم خشک برای بخاری گرمایشی مدرسه بیاورد. نه نفت بود و نه سوختی دیگر. من یادم است برای ما زنگ تفریح بدترین لحظات مدرسه بود. چون باید کلاس را ترک می کردی و بیرون یخ می زدی. همه لاستیکی کلوشِ پاره پوره (=کفش) به پا داشتیم که با کم ترین سرما، پا را منجمد می کرد. پا هم (=قلب دوم انسان) وقتی سرد شود همه جای بدن بُرودت می گیرد.


دوم آن که من در نیمکت جلوی کلاس بودم. همیشه اول از همه مورد پرسش معلم قرار می گرفتم. به همین دلیل همیشه پیشاپیش درسم را مرور می کردم. کنار من دو همکلاسی خوبم بودند: مهران دباغیان و خلیل طالبی دارابی (مرحوم گتی ببخیل) که هر سه ی مان در درس خوش استعداد بودیم.



سوم آن که برای من یک اتفاق خطرناکی افتاده بود که یک روز یا بیشتر به مدرسه نیامدم و بر من خیلی سخت گذشت. و آن این بود: مرحوم پدرم آن سال_ زمستان 13499 من و برادرم شیخ باقر را نیمه شب یا دَم دَمای سحر به حمّام عمومی قدیمی کنار چاه هفت روز _مجاور منزل اُستا نظر سلیمانی سوچلمائی_ برده بود. پدرم هیچ گاه ما را تا زمانی که در دبستان بودیم به تنهایی به حمام نمی فرستاد. خود، ما را استحمام می کرد. مثل حالا نبود که هر کس در خانه اش حمام داشته باشد. یک مُعضلی بود این حمام عمومی. که اغلب کَل بود (= یعنی تعطیل بود؛ یا آب نداشت یا سوخت) و یاد سرد و کم آب و پرجمعیت و گاه هم بسیار چندش آور.


آن سال متصدّی حمام عمومی مردانه ی دارابکلا، مرحوم حاج عبدالله شاه علی بود. پدر آقایان حاج پرویز و آقامحمود شاه علی. فردی بسیار منظّم و در کار خود بسیار جدّی و شوخ طبع و گرم و مردمی و دوست داشتنی. ایشان از سر دلسوزی به حال مردم، در گوشه ی داخل حمام یک آتش ذغالی حجیمی بپا کرده بود تا فضای حمام بخوبی گرم بیفتد. به حدی بود که تقریباً یک پهنه ی نشیمن حمام را فراگرفته بود.


پدرم یکی یکی ما را تَنمال کشید (=کیسه ی چرک کردن). می خواست لیف کند که ناگهان اخوی ام باقر بر کف حمام افتاد. سریع او را به بیرون برد و تا برگردد من هم از گاز منو اُکسید کربُن ذغال برافتادم و نزدیک بود هلاک و از این دنیا خلاص شوم که پدرم سر رسید و فوری بغلم کرد و به بیرون رختکَن برد. همه جمع شدند و بلاخره ما را فوری نجات دادند. از جزئیات و ریز ریز آن رخداد خطرناک بگذرم که وقت را نگیرم.


در واقع با این واقعه خواستم در این بخش از زندگینامه ام، سختی های گذشتگان و کمبودهای روستا را نیز بر یاد آوردم تا تأکیدی نموده باشم بر این که قدر نعمت ها و رشدیافتگی ها و امکانت و رفاه این عصر را پاس و سپاس بداریم. همین. (در اینجا زندگینامۀ دامنه هم منتشر می شود)



1364. مرحوم پدرم حجة الاسلام حاج شیخ علی اکبر طالبی دارابی (ابن کبل آخوند مُلاعلی) عکاس: دامنه


(دامنه دارابکلا)


تشکر حجة الاسلام علی اکبر دارابکلایی از دامنه


به قلم حجة الاسلام علی اکبر دارابکلایی



«سلام. شب به خیر. مدتی است متنی در دست تحریر دارم با موضوع «دل مشغولی بر دیار ما دارابکلا». که گذری بر ارزیابی بر دامنه و وضع عملکرد ماست. بزودی ارسال خواهد‌ شد.


از اقدام خوب و مشفقانه شما در پوشش مراسم مذهبی که نشان از اعتقاد به ارزشهای دینی واهل محل  هست، سپاسگذارم. مأجور باشید.»



حجة الاسلام علی اکبر دارابکلایی. سالگرد مرحوم رشید دهقان. 1 شهریور 1395


پاسخ دامنه. به نام خدا. سلام من هم به شما جناب حجة الاسلام والمسلمین علی اکبر دارابکلایی. سه نکته را در پاسخم لازم می دانم:


1- موضوعی را که با عنوان «دل مشغولی بر دیار ما دارابکلا» برگزیدی به نظرم باید مبحثی درخور توجه و قابل تأمّل باشد. شخص دامنه و دامنه خوانان شریف حتماً متن و نوشته ی شما را مورد مطالعه و دقت قرار خواهند داد. و دامنه با بازدید روزانه ی بالا و قابل توجه، در خدمت قلم و متون و نوشته های شماست.


2- همین که قرار است به ارزیابی دامنه بپردازی خود یک نعمتی ست که به من ارزانی کرده اید. سخت منتظرم تا ارزیابی تان به دامنه واصل شود.


3- از این که به عنوان یک روحانی آگاه و مسلّط به زمانه، دامنه را مورد تشویق خویش قرار دادید موجب افتخار است و پایبندی به استمرار راه. مذهب و اعتقادات دینی و پست های پی در پی دینی دامنه، از بنیان های اساسی و دائمی دامنه بوده و هست و خواهد بود. ممنونم از شما با این نگاه مُشوّقانه و محبت آمیزتان. خدا نگه دارتان.


(دامنه دارابکلا)


تاریخ سیاسی دارابکلا


به قلم دامنه



به نام خدا. اوائل انقلاب بود. جناب حجة الاسلام والمسلمین شیخ اسماعیل دارابکلایی مشهور به صادق الوعد (فرزند مرحوم آیة الله آقا دارابکلایی) اقدام انقلابی و علمی بزرگی برای محل کرد. یعنی تأسیس کتابخانه ی اَمانی با صدها جلد کتاب فاخر و متنوع و  گرانبهاء.


گامی بسیار مهم و مؤثر و ارزنده و بی نهایت آینده نگرانه در محل و منطقه. زیرا دارابکلا روستایی بزرگ، سیاسی و متدیّن و مؤمن و زبانزد حومه و منطقه بود و باید هم در مطالعه پیشتاز می بود.


جا دارد در همین جا تشکر کنم از این کار پسندیده و ماندگار جناب صادق الوعد و کسانی که وی را در این کار یاری و مدَد دادند.

این کتابخانه مرکز انقلابیون شده بود. هم مطالعه در همانجا درجا. هم امانت بردن کتاب به خانه به مدت 4 روز و هم بحث و گفت و گو و تبادل افکار و دیدگاه و نیز قرارگزاری ها.


جای آن، اول پشت انبار نفت مهاجرها در تکیه پیش بود. در مغازه ای در زیر ساختمان کبل اکبر رجبی دارابی (پدر جعفر رجبی). بعد زیر درگاه مسجد جامع و پس از سالها در محل جدید پایگاه مقاومت.


من نیز اغلب کتابخانه دار این کتابخانه در دو جای اول و دوم بودم. یادم است اولین کتابی که از این کتابخانه گرفتم و با دقت و اشتیاق خواندم کتاب تصویری و متنی و جذاب و پرمعنای «قورباغۀ دوراندیش» بود.


اساساً روح کتاب دوستی در من از همان ایام دمیده شد. و خیلی از کتاب های این کتابخانه را خواندم و یادداشت و مقالات برای دبیرستان ها و راهنمایی ها و نیز دلنوشته هایی برای خودم نوشتم.


همه ی انقلابیون با هم بودیم. هنوز نقار کمونیستی و نفاق تروریستی و تجزیه ی چپ و راست مذهبی در فضای کشور قوی نشده بود. اندک اندک راه ها مُنفک و دیدگاه ها مختلف و صد البتهدیدارها هم متشنج شد.


بگذرم که هنوز هم دارابکلا یک روستاست و نمی شود تمام سخن را به تمامی ادا و هجی نمود.


فقط همین را بگویم که ناقص نرفته باشم و آن این که اساساً منحرف شده ها هیچ شمّی از کتاب و کتابخوانی و مطالعه نداشتند. فقط چند تا روزنامه پاره پوره را هی لوله و چوله می کردند و در جیب می گذاشتند و ادای استالینی و ندای رضایی را درمی آوردند. که پُزی بیش نبود.


بذار بگذرم که هنوز هم گویی می گویند محل در مطالعه کردن رمق ندارد و من هم از دور در این باره پیش داوری ندارم. تا تاریخ سیاسی بعدی دارابکلا خدا نگه دار.


سلسله مباحث تاریخ سیاسی دارابکلا در اینجا (دامنه دارابکلا اینجا) می نویسم



دامنه. 1358. در زیر همین سردرگاه مسجد جامع دارابکلا، پشت من کتابخانۀ امانی بود که در عکس دقت کنید کتاب های قفسه ها پیداست. در این عکس من در حال فروش بلیت تئاتر «خان باید از بین برود» هستم که سید علی اصغر شفیعی دارابی آن را کارگردانی کرد


(دامنه دارابکلا)


اربعین پایین تکیۀ دارابکلا

به قلم دامنه


به نام خدا. مراسم عزاداری و شام دهی شب اربعین هیأت ابوالفضل (س) پایین تکیۀ روستای دارابکلا دیشب 29 آبان 1395 با سخنرانی جناب حجة الاسلام والمسلمین نوذری از عقیدتی سپاه 25 کربلای مازندران برگزار شد.


این هیأت مطابق سنت حسنه ی سال های پیشین بزودی عازم مشهد مقدس است برای چهل و هشتم و شهادت امام رضا (ع). به همه ی آنها درود می فرستم و طلب دعا می کنم و نائب الزّیاره ای برای همگی.


عکس های این مراسم توسط دوست گرامی ام جناب حاج علی میرزا چلوئی دارابی دیشب به تلگرام دامنه ارسال شده است. همه در اینجا


(دامنه دارابکلا)